جوانى عزب و بدون زن است، زیبا هم هست آن هم در نهایت زیبایى! به جاى اینكه او بخواهد برود سراغ زنها، زنها سراغ او مىآیند، روزى نیست كه صدها نامه و صدها پیغام براى او نیاید، از همه بالاتر برجستهترین زنان مصر، صددرصد عاشق او شدهاند، شرایط كامجویى برایش فراهم است، تمام امكانات آماده، درها همه بسته، خطر جان برایش درست كرده است، زن به او مىگوید: یا كام مىدهى، یا به كشتنت خواهم داد و خون تو را خواهم ریخت.
با این شرایط یوسف چه مىكند؟ دست به دعا برمىدارد و عرض مىكند: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ اِلَىَّ مِمَّا یَدعُونَنى اِلیهِ وَ اِلاّ تَصْرِفْ عَنّى كَیدَهُنَّ أَصْبُ اِلَیْهِنَّ(57)؛ پروردگارا! زندان براى من از آنچه این زنها دارند مرا به سوى آن دعوت مىكنند بهتر است، خدایا! من را به زندان بفرست و به چنگال این زنها گرفتار نكن.»(58)