بوى حرص و بوى كبر و بوى آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز(1277)
سخن، پدید كند كز من و تو مردم كیست
كه بىسخن، من و تو، هر دو نقش دیواریم(1278)
مىشود چون ز سخن، گوهر هر كس پیدا
بگشا لب به شكرریزى و بِنما گوهر(1279)
هر چه به دل هست ز پاك و پلید
در سخن آید اثر آن پدید(1280)
اى زبان! تو بس زیانى مَر مرا
چون تویى گویا، چه گویم مر تو را
اى زبان! هم آتشى، هم خِرمنى
چند از این آتش در این خرمن زنى(1281)
خردمند باش و بىآزار باش
همیشه زبان را نگهدار باش(1282)
زبان بند كردن به صد قِید و بند
بسى بِهْ ز گفتار ناسودمند(1283)
نبیست در عالمِ ایجاد، به جز تیغ زبان
بىگناهى كه سزاوار به حبس ابد است(1284)