مردى از دوستِ خود پرسید: آیا تا به حال كه شصت سال از عمرت مىگذرد به یكى از آرزوهاى جوانیت رسیدهاى؟ گفت: آرى! فقط به یكى! و آن هم این كه هنگامى كه پدرم موهاىِ سرم را كشیده و مرا تنبیه مىكرد، آرزو مىكردم كه اى كاش به هیچ وجه مو نداشتم و امروز، بحمداللَّه، به این آرزویم رسیدهام!