مقام: امام یازدهم. نام: حسن(علیه السلام) . لقب: زكى، عسكرى(علیه السلام) . كنیه: ابو محمد(علیه السلام) . نام پدر: على(علیه السلام) . نام مادر: حُدَیث، (سلیل، ریحانه). تاریخ ولادت: 8 ربیع الثانى 232 هجرى. محل ولادت: مدینه منوره. مدت امامت: 6 سال. مدت عمر شریف: 28 سال. تاریخ شهادت: 8 ربیع الاول 260 هجرى. سبب شهادت: شربت زهرآلود، به دستور معتمد عباسى. محل دفن: سامراء. تعداد فرزندان: یك فرزند مىباشد.
گفتارى از شهید مطهّرى(رحمه الله)
شب ولادت امام عسكرى(علیه السلام) است، شب عید است و شب مولود امام یازدهم، شبى كه همه باید به وجود مقدّس حضرت صاحب الامر عجّل الله تعالى فرجه الشّریف تبریك عرض بكنیم. البته باید عرض ارادتى نیز كرده باشیم. وجود مقدّس امام حسن عسكرى(علیه السلام) از ائمهاى هستند [كه تحت فشار بسیار بودند ]چون هر چه كه دوران ائمه [به دوره امام عصر(علیه السلام) ]نزدیكتر مىشد كار بر آنها سختتر مىگردید. ایشان در سامرا بودند كه در آن وقت مركز خلافت بود.از زمان «معتصم» مركز خلافت از بغداد به سامرا منتقل شد. مدّتى آنجا بود، دو مرتبه برگشت. علّتش هم این بود كه لشكریان معتصم خیلى به مردم ظلم مىكردند و مردم شكایت كردند و ابتدا معتصم گوش نكرد ولى بالاخره هر طور بود راضىاش كردند و او براى اینكه سپاهیان از مردم دور باشند مركز را به سامرا منتقل كرد.
امام عسكرى و امام هادى(علیهماالسلام) اجباراً در سامرا به سر مىبردند، در محلّى كه به نام «العسكر» یا «العسكرى» نامیده مىشد، یعنى محلّى كه محلّ سپاهیان و در واقع پادگان بود، یعنى خانهاى كه در آن زندگى مىكردند برایشان انتخاب شده بود كه مخصوصاً در پادگان باشند و تحت نظر. ایشان در بیست و هشت سالگى از دنیا رفتند (پدر بزرگوارشان هم در حدود چهل و دو ساله بودند كه از دنیا رفتند) و دوره امامتشان فقط شش سال طول كشید. به نص تواریخ، تمام این مدّت شش سال یا در حبس بودند یا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشرة و ممنوع الملاقات بودند.از نظر معاشرت آزادى نداشتند، اگر هم احیاناً رفت و آمدهایى مىشد یا گاهى حضرت را مىخواستند، تحت نظر بودند، وضع عجیبى بود.
مىدانید كه هر یك از ائمه گویى یك خصلت خاص بیشتر در او ظهور داشته است كه خواجه نصیر در آن دوازده بند خودش هر یك از ائمه را با یك صفتى توصیف مىكند كه بیشتر در او ظهور داشته است. وجود مقدّس امام عسكرى(علیه السلام) به جلالت و هیبت و رواء(3091) به اصطلاح، ممتاز بودند یعنى اساساً عظمت و هیبت و جلالت در قیافه ایشان به نحوى بود كه هر كس كه ایشان را ملاقات مىكرد تحت تأثیر آن سیما قرار مىگرفت قبل از اینكه سخن بگویند و او از علم ایشان چیزى بفهمد. وقتى كه سخن مىگفتند و دریاى مواجى شروع مىكرد به سخن گفتن، دیگر تكلیفش روشن است. در بسیارى از حكایات و روایات این قضیه كاملاً مشخّص و محرز است. حتّى دشمنان با اینكه ایشان را سخت تحت تعقیب داشتند و گاهى به زندان مىبردند وقتى كه با حضرت روبرو مىشدند وضع عجیبى داشتند، نمىتوانستند در مقابل ایشان خضوع نكنند، كه در این زمینه داستانى را محدّث قمى در كتاب الانوار البهیه از احمد بن عبید الله بن خاقان، پسر وزیر المعتمد على الله، و او از پدرش نقل مىكند در حالى كه خودش هم حضور داشته است. داستان فوق العاده عجیبى است كه وقت گفتنش را عجالتاً ندارم.
علّت عمده این كه اینقدر امام شدید تحت نظر بود این بود كه این مطلب شایع بود و مىدانستند كه مهدى امت از صلب این وجود مقدّس ظهور مىكند. همان كارى كه فرعون با بنى اسرائیل مىكرد كه چون شنیده بود كسى از بنى اسرائیل متولّد مىشود كه زوال ملك فرعون و فرعونیها به دست او خواهد بود پسرهاى بنى اسرائیل را مىكشت و فقط دخترها را زنده نگه مىداشت و زنهایى را مأمور كرده بود بروند در خانههاى بنى اسرائیل و ببینند كدام زن حامله است و هر زنى را كه حامله بود تحت نظر بگیرند، عین این كار را دستگاه خلافت با امام عسكرى(علیه السلام) انجام مىداد. چه خوب مىگوید مولوى:
حمله بردى سوى در بندان غیب
تا ببندى راه بر مردان غیب
این احمق فكر نمىكرد كه اگر این خبر راست است مگر تو مىتوانى جلوى امر الهى را بگیرى؟!هر چند وقتیك بار مىفرستادند به خانه حضرت به تفتیش، مخصوصاً وقتى كه امام از دنیا رفت، چون گاهى مىشنیدند كه حضرت مهدى متولّد شدهاند. راجع به ولادت ایشان هم داستان را همه شنیدهاید كه خداى متعال ولادت این وجود مقدّس را مخفى كرد و در حین ولادت كمتر كسى متوجه شد. ایشان شش ساله بودند كه پدر بزرگوارشان از دنیا رفتند. در دوران كودكى، شیعیان خاص از هر جا كه مىآمدند حضرت ایشان را به آنها ارائه مىدادند. ولى عموم مردم اطّلاع نداشتند، اما این خبر بالاخره پیچیده بود كه پسرى براى حسن بن على عسكرى(علیه السلام) متولّد شده است و او را مخفى مىكنند.گاهى مىفرستادند به خانه حضرت كه این بچه را به خیال خود پیدا كنند و بكشند و از بین ببرند، ولى كارى كه خدا مىخواهد مگر بنده مىتواند بر ضدّ آن عمل كند؟! یعنى وقتى قضاى حتمى الهى در یك جا باشد دیگر بشر نمىتواند كارى در آنجا بكند. بعد از وفات حضرت و نیز مقارن با وفات حضرت، مأمورین ریختند خانه امام را تفتیش كامل كردند و زنهاى جاسوسه خودشان را فرستادند كه تمام زنها، كنیز و غیركنیز را تحت نظر بگیرند، ببینند آیا حاملهاى وجود دارد یا نه؟ یكى از كنیزان را احتمال دادند كه حامله باشد. او را بردند تا یك سال نگاه داشتند، بعد فهمیدند كه اشتباه كردهاند و چنین قضیهاى نبوده است.
وجود مقدّس امام عسكرى مادرى دارد به نام «حدیث» كه به لقب «جدّه» معروف است. چون جدّه حضرت حجّت عجل الله تعالى فرجه الشّریف بودند ایشان را «جده» مىگفتهاند. زنهاى دیگرى هم در تاریخ هستند كه به اعتبار اینكه شهرتشان به اعتبار نوهشان است اینها را «جدّه» مىگویند، از جمله جدّه شاه عباس است كه دو تا مدرسه هم در اصفهان به نام «جدّه» داریم. زنى كه شهرتش به نام نوهاش باشد قهراً به نام «جدّه» معروف مىشود. این زن بزرگوار به نام «جدّه» معروف شد. ولى تنها جدّه بودن سبب شهرتش نشد، مقامى دارد، عظمتى دارد، جلالتى دارد، شخصیّتى دارد كه نوشتهاند (مرحوم محدّث قمى رضوان الله علیه هم در الانوار البهیة مىنویسد) بعد از امام عسكرى مفزع الشیعه بود، یعنى ملجا شیعه این زن بزرگوار بود. قهراً در آن وقت -چون امام عسكرى بیست و هشت ساله بودهاند كه از دنیا رفتهاند، على القاعده مطابق سنّ امام هادى(علیه السلام) هم حساب كنیم- زنى بین پنجاه و شصت بوده است. اینقدر زن باجلالت و باكمالى بوده است كه شیعه هر مشكلى برایش پیش مىآمد به این زن عرضه مىداشت.
مردى مىگوید به خدمت عمّه امام عسكرى(علیه السلام) ، حكیمه خاتون دختر امام جواد(علیه السلام) رفتم، با ایشان صحبت كردم راجع به عقاید و اعتقادات مسئله امامت و غیره. ایشان عقاید خود را گفت تا رسید به امام عسكرى(علیه السلام) . بعد گفت فعلاً امام من فرزند اوست كه الآن مستور و مخفى است. گفتم حال كه ایشان مخفى هستند اگر ما مشكلى داشته باشیم به چه كسى رجوع كنیم؟ گفت به جدّه رجوع كنید. گفتم: عجب! آقا از دنیا رفت و به یك زن وصیت كرد؟! فرمود: امام عسكرى(علیه السلام) همان كار را كرد كه حسین بن على(علیه السلام) كرد. حضرت امام حسین(علیه السلام) وصىّ واقعىاش و وصىّ او در باطن على بن الحسین(علیه السلام) بود ولى مگر بسیارى از وصایاى خودش را در ظاهر به خواهرش زینب(علیها السلام) نكرد؟ عین این كار را حسن بن على العسكرى(علیه السلام) كرد. وصىّ او در باطن این فرزندى است كه مخفى است ولى در ظاهر كه نمىشد بگوید وصىّ من اوست. در ظاهر وصىّ خودش را این زن باجلالت قرار داده است.
مولودى امام حسن عسكرى(علیه السلام)
بهارى در خزان
درخشید بار دگر آفتاب
رمید از دو چشم گل، آهوى خواب
چمن بر دمن خیمه زد سبزگون
به چهرِ گل و لاله افتاد خون
به دامانِ كُهسار از خاك و سنگ
برویید صد بوته رنگ رنگ
مگر نیست بارى كه بس سالهاست
كه ما را بهارى نه دیگر بجاست؟
چرا پس دلم، غصّه از یاد برد
دل امشب چرا تن به شادى سپرد؟
یكى گفت: كاین شورِ دشت و دمن
چنین شد مهیّا كه آمد «حسن»
زمینِ جگر خسته، آرام یافت
زمانه، ز میلاد او، كام یافت
نهال امامت، چو پربار شد
دگر باره تاریخ، تكرار شد
چنان چون حسن كز پى بوالحسن
على را ز پى باز آمد حسن
فروزنده خورشید تابنده جان
یكى اخگر از روى آن دلستان
به رأى بلندش دو عالم به جاست
كه فرمان او عین حكم خداست
امام من، اى پور پاكان راد!
كنونم یكى شكوه آمد به یاد
نكردیم با ننگِ خوارى، درنگ
به ناخن شكستیم پولاد و سنگ
دگر باره، از پا، نمانیم نیز
همه عمر خواهیم كردن ستیز
ولى خسته جانیم و اندك نفس
نداریم، همراه، بسیار كس
بگو با برومند فرزند خویش
كهاى دست یزدان، بنه پاى پیش
عزیزا، دگر تا چه حد صبر و تاب
برآ و بتاب اى بلند آفتاب
نبینى كه چهر زمین مسخ شد
همه عهد و آیین ما، فسخ شد؟
بیا، دوستا، غم فراموش كن
یك امشب به بانگ طرب گوش كن
اگر نیز ما را دل از غم شكست
بهل، تا به شادى برآریم دست
ز خُمِّ ولایت مىِ ناب گیر
از این بحر اگر تشنهاى، آب گیر
بنوش و بنوشان و منشین خموش
چنان مست شو تا برندت به دوش
بنوش و دمى چشم دل باز كن!
ز بند تن خویش، پرواز كن!
اگر خواهى از زهره بر بگذرى
بزن چنگ در دامن عسكرى(3092)
گلِ عسكرى
بیا باغ گل را تجسّم كنیم
گل عسگرى را، تبسّم كنیم
به باغ اشارات او بشكفیم
كرامات او را، تكلّم كنیم
زمین، رو سیاه شب و دشنه است
بیا صبح او را، ترنّم كنیم
بیا تا ز احسان دستان او
زمین را پر از عشق و گندم كنیم
ز باران مِهرش، جهان را شبى
بهارانه، خیسِ تفاهم كنیم
بیا فصل چشمان او را، به شوق
صمیمانه، تقدیم مردم كنیم
بیا در نگاه صبور حسن
امام زمان را، تجسّم كنیم
بیا فصل میلاد چشمان اوست
بیا چشم او را تبسّم كنیم(3093)
مشترى طلعت و خورشید رخ و زُهره جبین
باغ توحید ندارد شجرى بهتر از این
نخل امّید نیارد ثمرى بهتر از این
نطفهیى چون تو، به پُشت پدر چرخ نبود
مادر دهر نزاید پسرى بهتر از این
مُشترى طلعت و خورشید رخ و زُهره جبین
دیده دهر ندیده قمرى بهتر از این
پر زند مرغ دلم بهر لبانش آرى
هیچ طوطى نچشیده شكرى بهتر از این
شب میلاد مبارك پى محبوب خداست
كه شب قدر ندارد سحرى بهتر از این
حسن عسكرى آن واسطه فیض خدا
كه نباشد به خدا راهبرى بهتر از این
پسرش مهدى و نور دل هادیست كه نیست
پسرى بهتر از آن و پدرى بهتر از این
درِ شادى بگشا، باب غم و غصّه ببند
كه نمىیابى شام دگرى بهتر از این
اوست معقول و همه كون و مكان محسوسند
به خداوند نباشد بشرى بهتر از این
باغِ دین یافت از او رونق سرسبزى را
كه ندیدهست به خود بارورى بهتر از این
مىتوان بود به مهرش ز حسودان ایمن
نیست شمشیر بلاد را سپرى بهتر از این
گُهر بحر ولا، با پسرش كامل شد
كه نبد كنز خفى را گُهرى بهتر از این
بار الها سفر سامره را قسمت كن
در همه عمر نباشد سفرى بهتر از این
عقده خویش ز دست كرم او بگشا
كامشبت نیست گشایندهترى بهتر از این
پسرش مهدى موعود پى دفع ستم
نیست در بیت قضا دادگرى بهتر از این
هم از او ترجمه «نَصْرُ مِنَ اللَّه» شود
صبر ما را نبوَد خود ظفرى بهتر از این(3094)
بر همه عالم عَلَم
ستاره عشق تافت به چرخ نیلوفرى
مهر جمالش ربود دل ز مه و مشترى
كوكب اقبال او خیمه بر افلاك زد
ز خیل انجم گرفت كوكبه مهترى
شاد به رویش سپهر، محو رخش ماه و مهر
زهره نهان كرد چهر، خجل شد از دلبرى
باد بهارى وزید بر خم گیسوى دوست
تا كند از زلف یار سنبل گل پرورى
طرّه مشكین اوست آیت شقّ القمر
طلعت زیباى اوست حجّت پیغمبرى
قامت رعناى وى، سدره و طوباى ماست
نرگس مخمور او جامِ مىِ كوثرى
روى دلاراى وى رحمت و لطف ازل
زلف سمن ساى او یاسمن و عبهرى
والى ملك وجود، قبله اهل سجود
منبع احسان و جود، خسرو دین عسكرى
بشارت حسن او فلك به آفاق برد
كزین افق بر دمد مهر جهان پرورى
شاه ملائك خدم، دانش و ایمان حشم
بر همه عالم علم، زد به سخن گسترى
دفتر تفسیر او كاشف اسرار عشق
درس و اشارت آن مخزن هر گوهرى
به خاك درگاه او باج دهد كیمیا
به تاج فرمان او فخر كند مهترى
پادشهان را به جان بندگیش افتخار
تاجوران را به دل خدمت او سرورى
اى رخ پر نور تو مشرقِ مهدىّ دین
مظهر عدل خدا، ماحىِ استمگرى
خسرو اقلیم جان، حجّت حق بر جهان
در تن عالم روان، بر سر ما افسرى
طالب دیدار او زهره زیباى چرخ
مشترى حسن وى مهر و مه و مشترى
تا نگشاید حجاب آن مه مكّى نقاب
بر رخ ما عاشقان، كس نگشاید درى
چشم «الهى»ست باز، منتظر اى دلنواز
تا تو بدان چشم ناز بر رخ ما بنگرى(3095)
شعشعه غیبى
اى شهریار ملك رضامندى
وى مظهر جمال خداوندى
آیینهْدار شعشعه غیبى
شیرازهْ بندِ مُصحف لاریبى
اى خضر هفتْ وادى بینایى
منظور هفتْ شَوط تماشایى
اى پردهدار قرب تو، جبراییل
وى ریزه خوار خوان تو، میكاییل
مسند نشین بزم یداللّهى
رونق فزاى بزم دل آگاهى
امر قَدَر، ز قدرت تو محكم
كار قضا، ز حكم تو مستحكم
در امر توست، حكمت یزدانى
در نهى تو، مصالح انسانى
حیران معجزات تو، عیسىها
محو تجلّیّات تو، موسىها
باشد مراد ما ز پرستیدن
محراب ابروان تو را دیدن
اى افتخار نسل بنى آدم
آدم رهین لطف تو و، عالم
نرگس به باغ تو چه شكفت از هم
مهدى، قدم نهاد در این عالم
این نخل سبز! برگ و برآوردى
خورشید بودى و، قمر آوردى
در ظلّ تو، عوالم موجودست
پرورده تو، مهدى موعودست
مهدى - امام عصر - كه پور توست
آیینهْدار نور ظهور توست
اى بحر پرخروش وجود، از تو
وى هستى كرامت و جود، از تو
روزى كه نور او، به ظهور آید
دوران شوق و ذوق و سرور آید
اجرا كند شریعت احمد را
احیا كند طریق محمّد را(3096)
در امامت آیت پیغمبرى
نور سراج دین حسن عسگرى نمود
دلهاى ضالّ را به خدا رهبرى نمود
در جلوه هویّت ذاتى غریق گشت
دل را ز موهبات صفاتى برى نمود
سلب صفات كون و مكانى ز ذات كرد
این قطب با خلیل خدا همسرى نمود
در حضرت جمال حق از خویش شد فنا
در حیرت از مهیمنه هم برترى نمود
با جوهر هویّت حق گشت متّحد
در شعبههاى روح اثر گسترى نمود
چون حبّ ذات رفت در اجزاى كاینات
ز آثار فیض خویش جهان پرورى نمود
تحقیق او به شبه و مثل ملتبس نشد
با نزهتش خلیل خدا آزرى نمود
این ماه و مشترى به فروغ خدایى دید
آن را خدا به شكل مه و مشترى نمود
این از صفى كعبه دل، حق شناس شد
وآن از غرور خانه گل بتگرى نمود
كردند ختم عقد امامت به نسل او
كو در امامت آیت پیغمبرى نمود(3097)