«عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ أَوْصَانِی أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) بِحَوَائِجَ لَهُ بِالْمَدِینَةِ فَخَرَجْتُ فَبَیْنَا أَنَا بَیْنَ فَجِّ الرَّوْحَاءِ عَلَى رَاحِلَتِى إِذَا إِنْسَانٌ یَلْوِی ثَوْبَهُ قَالَ فَمِلْتُ إِلَیْهِ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ عَطْشَانُ فَنَاوَلْتُهُ الْإِدَاوَةَ فَقَالَ لِى لَا حَاجَةَ لِى بِهَا وَ نَاوَلَنِى كِتَاباً طِینُهُ رَطْبٌ قَالَ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ إِذَا خَاتَمُ أَبِى جَعْفَرٍ(علیه السلام) فَقُلْتُ مَتَى عَهْدُكَ بِصَاحِبِ الْكِتَابِ قَالَ السَّاعَةَ وَ إِذَا فِى الْكِتَابِ أَشْیَاءُ یَأْمُرُنِى بِهَا ثُمَّ الْتَفَتُّ فَإِذَا لَیْسَ عِنْدِی أَحَدٌ قَالَ ثُمَّ قَدِمَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) فَلَقِیتُهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَجُلٌ أَتَانِى بِكِتَابِكَ وَ طِینُهُ رَطْبٌ فَقَالَ یَا سَدِیرُ إِنَّ لَنَا خَدَماً مِنَ الْجِنِّ فَإِذَا أَرَدْنَا السُّرْعَةَ بَعَثْنَاهُمْ وَ فِى رِوَایَةٍ أُخْرَى قَالَ إِنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْجِنِّ كَمَا أَنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْإِنْسِ فَإِذَا أَرَدْنَا أَمْراً بَعَثْنَاهُمْ؛(856) سدیر صیرفى گفته است: امام باقر(علیه السلام) سفارش هایى در مدینه داشتند كه به من فرمودند تا آنها را به جا آورم. من از مكّه به سوىِ مدینه حركت كردم. وقتى در راه بر شترم سوار بودم، ناگاه انسانى را دیدم كه لباسش را، براىِ جلب نظرِ من حركت مىدهد. راهَم را به سوىِ او كج كردم و گمان بردم كه وى تشنه است. پس ظرفِ آبَم را به او دادم ولى او به من گفت: مرا به آن نیازى نیست. سپس نامهاى به من داد كه جوهرش تازه بود. وقتى به مهرش نگریستم، مُهرِ حضرت باقر(علیه السلام) را دیدم. پس گفتم چه زمانى با صاحبِ این نامه بودى؟ گفت: هم اكنون! به نامه كه نگریستم فرمانهایى به من داده بودند. سپس سر برداشتم و دیدم كسى نزدِ من نیست. او مىگوید: سپس امام باقر(علیه السلام) به مدینه آمد و من به زیارتِ ایشان رفتم و عرض كردم: جانم به فدایت! مردى نامه شما را برایَم آورد و هنوز جوهرِ آن تازه بود و به اصطلاح خشك نشده بود. حضرت(علیه السلام) فرمودند: اى سدیر! ما خدمتگزارانى از جنّیان داریم كه وقتى براىِ كارى شتاب داریم به سراغِشان مىفرستیم و در روایتِ دیگرى فرموده است: ما پیروانى از جنّیان داریم، چنانكه پیروانى از انسان داریم. وقتى كارى داشتیم به سراغِشان مىفرستیم.»