تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

معصوم یازدهم:امام جواد (علیه السلام)

مقام: امام نهم. نام مبارك: محمد (علیه السلام) . لقب: جواد الائمه و تقى (علیه السلام) . كنیه: ابوجعفر (علیه السلام) . نام پدر: على (علیه السلام) . نام مادر: خیزران، سبیكه نوبیه. سال ولادت: 10 رجب. محل ولادت: مدینه منوره سنه 195 هجرى. مدت امامت: 17 سال. مدت عمر شریف: 25 سال. تاریخ شهادت: آخر ذیقعده سنه 220 هجرى. سبب شهادت: مسمومیت به زهر توسط امّ الفضل دختر مأمون. نام قاتل: معتصم. تعداد فرزندان: 3 پسر و 2 دخترمى‏باشد.
از آنجا كه حضرت جواد نخستین امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسید، طبعاً نخستین سؤالى كه در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مى‏رسد، این است كه چگونه یك نوجوان مى‏تواند مسئولیّت حسّاس و سنگین امامت و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممكن است انسانى در چنین سنّى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امّتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟
در پاسخ این سؤال‏ها باید توجّه داشت: درست است كه دوران شكوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حدّ و مرز خاصّى دارد كه با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حدّ كمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاصّ خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشریّت از آغاز تاكنون افرادى بوده‏اند كه از این قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و در پرتو لطف و عنایت خاصّى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین كودكى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شده‏اند.
براى اینكه مطلب بهتر روشن شود ذیلاً مواردى از این استثناها را یادآورى مى‏كنیم:
1- قرآن مجید درباره حضرت یحیى(علیه السلام) و رسالت او و اینكه در دوران كودكى به نبوّت برگزیده شده است، مى‏فرماید: «و آتیناه الحكم صبیا؛ ما فرمان نبوّت را در كودكى به او دادیم.»(3063)
بعضى از مفسّران كلمه «حكم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفته‏اند و بعضى گفته‏اند: مقصود از این كلمه، «نبوّت» است. مؤیّد این نظریه روایاتى است كه در كتاب اصول كافى نقل شده است. از آن جمله، روایتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبیر «حكم» در آیه مزبور، به «نبوّت» حضرت یحیى در خردسالى استشهاد مى‏كند و مى‏فرماید: پس از درگذشت زكریا، فرزند او یحیى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و این همان است كه خداوند در قرآن مى‏فرماید: «یا یحیى خذ الكتاب بقوة و آتیناه الحكم صبیا؛ اى یحیى كتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوّت را در كودكى به او دادیم.»(3064)
2- با اینكه براى آغاز تكلّم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى‏دانیم كه حضرت عیسى(علیه السلام) در همان روزهاى نخستین تولّد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدّت دفاع كرد و یاوه‏هاى معاندین را با منطق و دلیل رد كرد، در صورتى كه این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مى‏كند: «(عیسى) گفت: بى‏شك من بنده خدایم، به من كتاب (آسمانى -انجیل-) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زنده‏ام به نماز و زكات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیكى در حقّ مادرم سفارش كرده و جبّار و شقى قرار نداده است.»(3065)
با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مى‏رسیم كه قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده‏اند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
گفتار امامان در این زمینه‏
از بررسى تاریخ زندگانى امامان استفاده مى‏شود كه این مسئله در زمان خود آنان مخصوصاً عصر امام جواد(علیه السلام) نیز مطرح بوده و آنان هم با همین استدلال پاسخ داده‏اند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روایت در این زمینه جلب مى‏كنیم:
1- على بن اسباط، یكى از یاران امام رضا و امام جواد(علیهماالسلام) مى‏گوید: روزى به محضر امام جواد رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان كنم(3066). درست در همین لحظه امام جواد(علیه السلام) كه گویى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: «اى على بن اسباط! كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كارى است كه در مورد نبوّت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیى(علیه السلام) مى‏فرماید: «ما به یحیى در كودكى فرمان نبوت دادیم».»(3067)
و درباره حضرت یوسف(علیه السلام) مى‏فرماید: «هنگامى كه او به حدّ رشد رسید، به او حكم (نبوّت) و علم دادیم.»(3068)
و درباره حضرت موسى(علیه السلام) مى‏فرماید: «و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حكم (نبوّت) و علم دادیم.»(3069) بنابراین همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سنّ چهل سالگى به شخصى عنایت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نیز عطا كند.(3070)
2- یكى از یاران امام رضا(علیه السلام) مى‏گوید: در خراسان در محضر امام رضا(علیه السلام) بودیم. یكى از حاضران به امام عرض كرد: سرور من! اگر (خداى نخواسته) پیشامدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنیم؟ امام فرمود: «به فرزندم ابو جعفر(3071).» در این هنگام آن شخص سنّ حضرت جواد(علیه السلام) را كم شمرد، امام رضا(علیه السلام) فرمود: «خداوند عیسى بن مریم را در سنّى كمتر از سنّ ابو جعفر، رسول و پیامبر و صاحب شریعت تازه قرار داد.»(3072)
3- امام رضا(علیه السلام) به یكى از یاران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشین خود قرار دادم، ما خاندانى هستیم كه كوچكترانِ ما، مو به مو از بزرگانمان ارث مى‏برند»!(3073)
گرداب اعتقادى‏
اما برغم تمام آنچه در مورد امكان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سنّ خردسالى گفته شد، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان -بویژه شیعیان عامى- با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى‏سابقه‏اى مواجه شدند و كوچكى سنّ آن حضرت بصورت یك مشكل بزرگ پدیدار گردید.
«ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مى‏نویسد: «زمانى كه سن او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف‏نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را كم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند.»(3074)
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشكیل دادند و دیدارهایى با امام جواد(علیه السلام) به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینكه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانع كننده دریافت كردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورّخان در این زمینه مى‏نویسند: چون امام رضا(علیه السلام) در سال دویست و دو رحلت نمود، سن ابو جعفر نزدیك به هفت‏سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریان بن صلت»، «صفوان بن یحیى»، «محمد بن حكیم»، «عبد الرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبد الرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبد الرحمن بن حجاج»، در یكى از محلّه‏هاى بغداد به نام «بركه زلزل»(3075) گرد آمدند و در سوگ امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه كسى عهده‏دار مى‏گردد؟ و تا این كودك (ابو جعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى باید بپرسیم؟!
در این هنگام «ریان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مى‏زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مى‏كنى و شك و شرك خود را پنهان مى‏دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتّى اگر طفل یك روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد، حتّى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یك فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این‏باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نكوهش یونس پرداختند.(3076) در آن موقع، موسم حج نزدیك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق(علیه السلام) كه خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبد الله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یك نفر بپاخاست و گفت: این پسر رسول خداست، هر كس سؤالى دارد از وى بكند. چند نفر از حاضران سؤالاتى كردند كه وى پاسخهاى نادرستى داد!... (3077) شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابو جعفر مى‏توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبد الله نزد ما نمى‏آمد و جوابهاى نادرست نمى‏داد!
در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفّق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابو جعفر است كه مى‏آید، همه بپاخاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبد الله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: «عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنكه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!»(3078)
«اسحاق بن اسماعیل» كه آن سال همراه این گروه بود، مى‏گوید: من نیز در نامه‏اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏كنم كه دعا كند خداوند بچه‏اى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار! به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(3079)
این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى كه با امام جواد(علیه السلام) صورت گرفت(3080) مایه اطمینان و اعتقاد كامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبهه را از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زد و خورشید حقیقت را آشكار ساخت.
مولودى حضرت جواد(علیه السلام)
فصل لبخند
فصل لبخند است و دل‏ها، شادِ شاد
جشن میلاد است، میلاد جواد
مى‏وزد نور جواد از آسمان‏
مى‏دهد بنیاد ظلمت را به باد
كیست او؟ پایان فصل تشنگى‏
روح باران، عصمتى دریانژاد
كیست او؟ بحر كرامت، عرش عدل‏
آسمان جود، رحمت را، چكاد
كیست او؟ ماه مدینه، مِهر عشق‏
آن كه عصمت را به گل‏ها یاد داد
كیست او؟ نورى فراتر از خیال‏
خصم شب، كوبنده ظلم و فساد
كیست...؟ صبح صادق غیرت، تقى‏
كیست او؟ آیینه عصمت، جواد
فصل لبخند است و دل‏ها، شادِ شاد
آسمان نور تقى را مژده داد(3081)
منبع جود و عطاى حق، جواد
هر كه اندر وادى عشق اوفتاد
عقل دوراندیش را از دست داد
كار عشق گلرخان بازیچه نیست‏
شیر در این ره به زانو اوفتاد
فرق بسیار است در عشق و هوس‏
بر هوس رانان نباشد اعتماد
ما به آن جانانه بسپاریم جان‏
كز كف جودش فلك گیرد مراد
مظهر ذات خداوند كریم‏
منبع احسان و الطاف و وِداد
نور چشمان على، شیر خدا
سرور و سر حلقه مردان راد
غنچه گلزار زهراى بتول‏
آن كه چون او مادرِ گیتى نزاد
روى او همچون حسن، خویَش حسین‏
در مقام زهد چون زین العباد
علم او چون باقر علم نبى‏
جعفر صادق به درس اجتهاد
ریزه‏خوار خوان جودش ما خلق‏
موسى كاظم به مهر و عدل و داد
نور چشمان على موسى الرضا
منبع جود و عطاى حق جواد
آن كه مأمون بهر درس و بحث او
از بزرگان مجلسى ترتیب داد
قاضى القضّاة را در بزم خواند
پیش او از بهر بحث و انتقاد
گفت پس یحیى بن اكثم كاى امیر
من به دانشگاه دهرم اوستاد
چون منى را با جوانى خُردسال‏
كى سزد بر علم و دانش لب گشاد
گفت مأمون بهل حلّ مشكلات‏
چون بنى هاشم ندارد كس به یاد
كُن سؤال از او، اگر ماند از جواب‏
با تفاخر پیشه كن رسم عناد
مطلبى را كرد پس یحیى‏ سؤال‏
كز سؤال مشكل خود بود شاد
او جوابش گفت و در تشریح آن‏
پرسش از او كرد بهر امتداد
نزد او آن گونه درماند از جواب‏
كز خجالت رفت بنیادش به باد
زان كه غافل بود از كنز علوم‏
از رسول هاشمى دارد نژاد
در علوم اوّلین و آخرین‏
چون على باشد به هنگام جهاد
عید مولود جواد العالمین‏
بر جمیع انس و جان فرخنده باد(3082)
آبشار وحى‏
دوش با عشق همسفر بودم‏
دمِ دروازه سَحر بودم‏
گاه چون موج‏هاى سرگردان‏
خانه بر دوش در به در بودم‏
گاه مى‏آمدم به خود، امّا
گاه از خویش بى‏خبر بودم‏
گاه مثل شكوفه‏ها خندان‏
گاه چون لاله خونجگر بودم‏
پى دیدار یوسف زهرا
دیده آرزو به در بودم‏
یا جواد الائمّه مى‏گفتم‏
وز همه دلشكسته‏تر بودم‏
بیت زیبا و دلنشین فؤاد
بر لبم بود و نغمه‏گر بودم‏
عَجز الواصِفُون عَن صِفتِك‏
ما عَرَفناكَ حَقَّ معرِفتك‏
با تو دل آشناست مى‏دانم‏
دیده محو شماست مى‏دانم‏
اى جمال تو همچو بَدر منیر
آسمانت رضاست مى‏دانم‏
روى زیبایت اى بهشت آیت‏
مظهرِ حق نماست مى‏دانم‏
گر نبردیم بهره از حُسنت‏
عیب از چشم ماست، مى‏دانم‏
گر چه قسمت نشد زیارت تو
حَرَمت باصفاست مى‏دانم‏
در مدیح تو هر چه گویم من‏
سخنم نارساست مى‏دانم‏
اى مقام تو برتر از شب قدر
وصفِ تو با خداست مى‏دانم‏
عَجز الواصِفُونَ عَن صِفتِك‏
ما عَرَفناك حَقَّ معرِفتك‏
همچو گُل از گُلاب گفتى تو
سخن از عطر ناب گفتى تو
سخن از روشنایى و پاكى‏
به سپیده، به آب گفتى تو
آسمان دید با پرستوها
عشق را بى‏حجاب گفتى تو
از كلام تو، نور مى‏بارد
مگر از آفتاب گفتى تو؟
راستى سى هزار مسأله را
به درستى جواب گفتى تو
اى لبت آبشار وحى خدا
هر چه گفتى صواب گفتى تو
تا در آیینه خویش را دیدى‏
با دو صد آب و تاب گفتى تو
عَجز الواصِفُونَ عَن صَفتِك‏
ما عَرَفناك حَقَّ معرِفتك‏
مژده وصل تا شنیدم من‏
گُل ز باغ مراد چیدم من‏
بس كه شوق وصال شیرین بود
شورى از عشق آفریدم من‏
اى نُهُم حجّت خدا، به خدا
با ولاى تو رو سپیدم من‏
جانم از غصّه مى‏رسید به لب‏
گر به وصلت نمى‏رسیدم من‏
با هزار آرزو به درگاهت‏
ایستاده به صد امیدم بود
مى‏شدم كاش قطره اشكى‏
كه به پاى تو مى‏چكیدم من‏
از تمام ستارگان دیشب‏
تا سَحَرگاه مى‏شنیدم من‏
عَجز الواصِفُونَ عَن صِفتِك‏
ما عَرَفناك حَقَّ معرِفتك‏
حالِ ابر بهار دارم من‏
دیده‏اى اشكبار دارم من‏
اى جواد! اى كریم اهل البیت!
باغ بى‏برگ و بار دارم من‏
نام من، نام توست شُكر خداى‏
از تو یك یادگار دارم من‏
از طفیل تو و محبّت تو
عزّت و اعتبار دارم من‏
كم‏تر از ذرّه‏ام، ولى از مهر
بیش از این انتظار دارم من‏
ذوقِ با آشنا سخن گفتن‏
شوقِ دیدار یار دارم من‏
قطع امّید كردم از همه كس‏
از جهان با تو كار دارم من‏
عَجز الواصِفُون عَن صِفتِك‏
ما عَرَفناك حَقَّ معرِفتك‏
باز این جان خسته مى‏گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى‏
بلبل پر شكسته مى‏گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى‏
نرگس چشم بسته مى‏گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى‏
صید از دام رسته مى‏گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى‏
هر كه دل بر تو بسته مى‏گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى‏
شب عید خجسته مى‏گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى‏
شفق دلشكسته مى‏گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى‏
عَجز الواصِفُون عَن صِفتِك‏
ما عَرَفناك حقَّ معرِفتك(3083)
آیه «نورٌ على‏ نور»
جلوه در محفل چو نورى عارض جانانه كرد
عاشقان را با نگاهى واله و دیوانه كرد
خیل مشتاقان خود را با نگاهى دلفریب‏
دیده روشن از فروغ نرگس مستانه كرد
آتش شوق وصالش كرد با دلدادگان‏
آن چه سوز اشتیاق شمع، با پروانه كرد
باده از خمخانه وحدت چو در پیمانه ریخت‏
عارفان را سرخوش و سرمست از آن پیمانه كرد
ریخت از هر تار مویش آیتى ز آیات حق‏
چون نسیم آفرینش موى او را شانه كرد
آشناى مه جبینى باش كاندر بزم عشق‏
شوق دیدارش جهانى را ز خود بیگانه كرد
نازم آن ریحان خوشبویى كه با باران فیض‏
تربیت دست «رضا» در دامن «ریحانه» كرد
صبحدم در خانه ریحانه خورشیدى دمید
كز فروغ چهره‏اش روشن فضاى خانه كرد
كوكب برج فضایل، خسرو خوبان جواد
آن كه مشقِ نور علمش مردم فرزانه كرد
وارث تاج ولایت شهریارى كز بیان‏
ساحت حق را جدا از باطل و افسانه كرد
بى‏رخش كاشانه دین چون شب تاریك بود
پرتو صبح جمالش روشن این كاشانه كرد
ابر احسانش جهان را خرّم و شاداب ساخت‏
كاخ ایمانش بناى كفر را ویرانه كرد
نعمت شاهانه او شامل شاه و گداست‏
كى تواند كس سپاس نعمت شاهانه كرد
آیت «نورٌ على‏ نور» از حریمش شد عیان‏
چون در آغوش صدف جا آن دُرّ یكدانه كرد
اى پى نابودى شالوده كفر و ضلال‏
تكیه بر عزم بلند و همّت مردانه كرد
اى «رسا» جان را نثار مقدم جانانه كن‏
زان كه جان باید نثار مقدم جانانه كرد(3084)
روحِ مجسّم‏
امام نهم، سرور اهل عالم‏
سلیل رضا، فخر اولاد آدم‏
شده یوسف مصر محو جمالش‏
تبارك بدان صورت و وجه اكرم‏
لبش آب حیوان به خضر و سكندر
دمش روح بخشا به عیسى بن مریم‏
یكى رشحه از بحر جودش دو گیتى‏
یكى قطره ز ابر عطایش دو عالم‏
چو بنشست بر مسند حُكم و فَتْوى‏
فرو بست لب از سخن «پور اكثم»
چه گویم ز شرح جمال و جلالش‏
كه جان جهان است و روح مجسّم‏
وفىّ و نقىّ و تقىّ و مطهّر
جمیل و جلیل و نبیل و مكرّم‏
جواد است و باشد امید از عطایش‏
رساند، به «فیّاض» فیض دمادم(3085)