روزى، زنى بچّه شیرخوارش را در بغل گرفته بود و از روى پلىكه بر روى رودخانه احداث شده بود، مىگذشت. ناگاه بر اثر ازدحام مردم، زن به زمین افتاد و بچّه از دستش رها شده و در رودخانه افتاد. جریان آبِ رودخانه تند بود و بچّه را با سرعت با خود برد. زن خود را به ساحل رسانید و در حالى كه دنبالِ فرزندش مىدوید، از مردم كمك خواست، ولى جریان آب به قدرى تند بود كه مردم نمىتوانستند، كودك را از آب بگیرند. بالاخره جریانِ آب، كودك را به قسمتى از رودخانه برد كه آب رودخانه، چرخ آسیابى را به حركت درمىآورد. تصادفاً كودك وارد این جریان گردید و به سرعت به طرفِ چرخِ آسیاب بُرده شد. در آخرین لحظه كه زن یقین كرد هیچ كس نمىتواند به فریادش برسد و فرزندش را نجات دهد، سر به آسمان بلند كرد و گفت: اى خدا، به فریادم برس.
در همان لحظه، آب از رفتن ایستاد و از حركت بازماند. زن دست دراز كرد و كودكش را از روى آب برداشت و شكر الهى را به جاى آورد.
آرى، هر جا كه انسان امیدش از همه كس و همه چیز قطع شود؟، فطرتِ الهىِ وى، او را متوجّه خداوندِ قادر و توانا مىسازد.(1990)