شب پنج شنبه 28/8/66 در معیت برادر فاضل شیخ جواد ابراهیمى (دامت توفیقانه) به منزل استاد حسن زاده رفتیم تا -طبق قرار قبلى- ایشان را به مركز تحقیقات باقرالعلوم بیاوریم تا در جلسه گروه فلسفه دوستان شركت فرمایند.
درب منزل را زدیم، استاد تشریف آوردند، گفتیم تا شروع جلسه چند دقیقهاى فرصت هست، استاد فرمودند: پس بفرمایید داخل تا من هم آماده شوم. اتاقى كه وارد شدیم پر از كتاب بود، كتابهایى با جلدهاى چرمى قدیمى كه همگى روى زمین چیده شده بود، و لذا جاى كمى در اتاق براى نشستن باقى مانده بود. به هر حال به گوشهاى نشستیم. دو تا میز كوچك در دو طرف اتاق روى زمین گذاشته شده بود و روى هر یك نوشتجاتى دیده مىشد كه بعداً استاد فرمودند: یكى براى نوشت كتاب عیون مسائل است و دیگرى محل نوشتن درسهاى هیئت.
بنده خدمتشان عرض كردم: اگر مىخواهید كتابها را مرتب كنید، افتخار مىكنیم كه به شما كمك كنیم و براى این خدمت حاضریم. ایشان فرمودند: نه آقا جان، خیلى ممنونم، اینها ترتیبش همین است كه مىبینید، من قبلاً محلّ كار و مطالعهام زیر زمین بود، اما خانواده و بچهها گفتند كه آن جا براى شما ضرر دارد و مریض مىشوید، لذا كتابهاى لازم را به این اتاق منتقل كردند.
قدرى میوه و گز در اتاق بود، استاد فرمودند: نمىدانم آقا چرا كسى از اینها نمىخورد، چند روز است كه همین جا مانده است، شماها اقلاً بخورید، سپس استاد رفتند و چایى آوردند، من سینى را از دست ایشان گرفتم یك چاى هم براى خودشان گذاشتم.
ایشان چند لحظهاى سر را پایین انداخته بودند و در حالت خاصى همراه با تفكّر ساكت بودند، سپس فرمودند: آقا اینها چه بودهاند، این علما و بزرگان گذشته چه طور موجوداتى بودهاند، چه مقدار اینها زحمت كشیدهاند، چقدر كار كردهاند، نمىدانم، اینها فولاد بودهاند، از آهن و كوه هم سختتر بودهاند، واقعاً انسان متحیّر مىماند. واقعاً عجیب است!
وقتى چایى را خوردند، پس از چند لحظهاى كه در حال سكوت و فكر بودند فرمودند: هان، اشكال ما همین است، هر چه را چشم دید مىخواهیم و انجام مىدهیم. الآن من چایى نمىخواستم، اما چشمم افتاد كه شما مىخورید و روى عادت، من هم خوردم، همین است كه ماها كودنیم. این كه امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «چیزى را كه طبع مایل و نیازمند نیست نخورید كه كودن بار مىآیید»، همین است. هر چیزى را به محض عادت و این كه چشممان افتاد، نباید بخوریم و بیاشامیم، این تنبلىها و كودنىها مال همین است. در پایان فرمودند: اصلاً این چایىها چه اثرى دارند كه ما این قدر مىخوریم. سپس با لبخند شیرین خاصّى فرمودند: هذا الشّاى لایزید الاّ بولا!(1754)