(ابلیس شبى رفت به بالین جوانى
آراسته با شكل مهیبى سر و بر را
گفتا كه منم مرگ وگر خواهى زنهار
باید بگزینى تو یكى زین سه خطر را
یا آن پدر پیر غمین را بكشى زار
یا بشكنى از خواهر خود سینه و سر را
یا خود ز مىِ ناب بنوشى دو سه ساغر
تا آنكه بپوشم ز هلاك تو نظر را
لرزید از این بیمْ جوان بر خود و جا داشت
كز مرگ فتد لرزه به تن، ضیغم(1613) نر را
گفتا نكنم با پدر و خواهر این كار
لكن به مى از خویش كنم دفع ضرر را
جامى دو سه مىخورد و چو شد خیره ز مستى
هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را...)
اى كاش شود خشك پىِ تاك، خداوند
زین مایه شر، حفظ كند نوع بشر را «ایرج میرزا»
یكى بَد نهال است خَمر اى برادر
كه برگش همه ننگ و عار است بارش
«ناصر خسرو»
مِىْ، چنانت كُنَد به نادانى
كه بُزِ ماده را پَرى دانى
«اوحدى»