امام صادق(علیه السلام) فرمود: امام چهارم بر پدر بزرگوارش نزدیك به چهل سال(1863) گریه كرد كه روزهاى آن روزه بود و شبها به عبادت مشغول بود. چون هنگام افطار مىشد غلام خوراك و آب مىآورد و برابر آن حضرت مىگذاشت و عرض مىكرد: میل فرمائید.
مىفرمود: «پدرم با شكم گرسنه و لب عطشان كشته شد»، آنقدر مىگفت و مىگریست كه خوراكش از اشك دیدگانش تر مىگشت، و این چنین بود تا به پروردگارش ملحق شد.
یكى از دوستان امام سجاد(علیه السلام) گوید: روزى حضرت به صحرا تشریف بردند و من در پى آن حضرت روان گشتم، پس یافتم او را كه بر سنگ خشن سر به سجده نهاده و مىشنیدم كه گریه مىكرد و صیحه مىزد و مىشمردم كه هزار مرتبه ذكر مىگفت(1864)، پس از آن سر از سجده برمىداشت، صورت و محاسنش را اشك دیدگانش فرا گرفته بود.
پس عرض كردم اى آقاى من، اندوه خود را تمام و گریه خود را كم كن! فرمود: «واى بر تو! یعقوب فرزند اسحاق پیامبر بود و فرزند پیامبر و دوازده فرزند داشت. پس یكى از آنها مخفى گشت، مویش سپید گشت و قامتش خمید، و از گریه دیدگانش سفید گشت، و حال آنكه فرزندش زنده بود، ولكن من خود دیدم، پدر و برادر و هفده نفر از خاندانم كشته شده و روى خاك افتاده، پس چگونه اندوه من تمام و اشك دیدگانم كم شود؟!»(1865)