تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

موسى(علیه السلام) و دختران شعیب‏

وقتى كه موسى مرد قبطى را به قتل رسانید، فرعونیان نقشه كشیدند تا موسى را به قتل برسانند. موسى(علیه السلام) از مصر خارج شد و مدت هشت (یا سه) روز در راه بود تا به دروازه شهر مدین رسید و سختى‏هاى بسیار كشید و براى رفع خستگى در زیر درختى كه چاهى كنارش بود آرمید.
او مشاهده كرد كه براى آب كشیدن از چاه دو دختر منتظرند تا چوپانان آب گیرند بعد نوبت اینان شود، آمد و فرمود: «من براى شما از چاه آب مى‏كشم» و آنان از هر روز زودتر آب را به خانه آوردند.
پدر این دو دختر، حضرت شعیب(علیه السلام) فرمود: «چطور امروز زودتر آب آوردید و گوسفندان را آب دادید؟» آنان قصه آن جوان را نقل كردند.
فرمود: «نزد آن مرد بروید و او را پیش من آورید تا پاداش كارش را به وى بدهم.»
آنان نزد موسى(علیه السلام) آمدند و درخواست پدر را گفتند و موسى(علیه السلام) هم بى درنگ به خاطر خستگى و گرسنگى و غریب‏بودن قبول كرد. دختران به عنوان راهنما باید جلو راه مى‏رفتند و موسى(علیه السلام) به دنبال آنان به راه مى‏افتاد و نگاه مى‏كرد از كدام كوچه و راهى مى‏روند، چون هیكل و بدن آنان را از پشت نمایان بود امّا حیا و غیرت او را ناگوار آمد و فرمود: «من از جلو مى‏روم و شما پشت سر من بیائید، هر كجا دیدى من اشتباه مى‏روم راه را به من نشان دهید (یا سنگ ریزه‏اى در جلوى پاى من بیندازید، تا راه را تشخیص بدهم) زیرا ما فرزندان یعقوب به پشت زنان نگاه نمى‏كنیم.»
چون نزد شعیب(علیه السلام) آمد و جریان خود را گفت، به خاطر پاداش كار، و نیرومندى جسمانى و حیا و پاكى و امین بودن دختر خود را به ازدواج موسى درآورد.(2352)