بنى امیه به انتشار دین اسلام اهمیت نمىدادند و از پیروزىها غنیمت و اموال مىخواستند، از آن رو در زمان آنان انتشار اسلام در جاهاى دوردست مانند تركستان و هند متوقف ماند، در صورتى كه مردم آن نواحى به اسلام تمایل داشتند و بدرفتارى خلفاى اموى آنان را از اسلام بیزار مىكرد و همین كه مختصر محبتّى مىدیدند، مسلمان مىشدند و سپس از بیداد مأمورین متنفر شده مرتد مىگشتند!
عدهاى چاپلوس و در عین حال مستبد و ستمگر در دستگاه بنىامیه گرد آمدند كه با انواع تملق گویى خلفاى بنى امیه را بیش از آنچه كه بودند خودكام و ستمگر ساختند و اولین آنان حجاج است كه خلیفه را خلیفة الله خواند و خلافت را از نبوت برتر شمرد... و همان طور كه عمال خلیفه از خلیفه تملق مىگفتند، سایرین هم از عمال خلیفه تملق مىگفتند و آنان را از اهانت بر اسلام، جرَى مىساختند.
مىگویند، خالد قسرى (عامل هشام) مرد بىاطلاعى بود، قرآن نمى دانست و اگر آیهاى از حفظ مىخواند چند جاى آن غلط بود، روزى براى مردم خطابه مىخواند و در وسط خطابه چند خطا و غلط از او سر زد به قسمى كه سراسیمه خطبه را برید، اما در آن میان یكى از همان تملق گویان فریاد زد: اى امیر، از چه هراس دارى؟ بىجهت نگران مشو، مرد عاقل كه قرآن حفظ نمىكند، قرآن حفظ كردن كار احمقان است! خالد از این سخن جان تازه گرفته گفت: راست گفتى خدا تو را بیامرزد!(833)