جناب احمد عابدینى چنین مىگوید: پس از شهادت طلبه فاضل شهید غلامرضا ملكى هم مباحثهاش «سیّد محمد باقر كاظمى» ایشان را در خواب دید و از او پرسید: چگونه شهید شدى و سپس چه شد؟ شهید ملكى در جواب گفته بود: همین كه تیر خوردم خوب شدم! با شنیدن این خواب از ایشان ناگهان به یاد داستان حبیب نجّار افتادم كه وقتى به خاطر توحید و خداپرستى و گمراه دانستن بت پرستى، كشته شد آن چنان سریع از گرفتارى نجات پیدا كرده و وارد بهشت شد كه خداوند نیز در بیان آیات، واسطهها را حذف كرده و (از زبان او) مىفرماید: «اِنّى آمنتُ بِرَبِّكُم فَاسْمَعونِ قیلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ یا لیتَ قَومى یَعلَمونَ بِما غَفَرَلى رَبّى و جَعَلَنى مِنَ المُكرَمینَ(1679)؛ (حبیب) گفت: من به پروردگارتان ایمان آوردم (اقرار) مرا بشنوید (او كشته شد و به وى) گفته شد كه به بهشت من درآى. گفت: كه اى كاش قوم من مىدانستند كه پروردگارم چگونه مرا آمرزید و در زمره عزیزان قرارم داده است.» بلى، جالب است كه حتى در آیه مذكور حرف عطف «فاء» نیز به كار رفته است (1680) نه در مورد فاصله بین شهادت به یگانگى خدا و ورود به بهشت و نه بین ورود به بهشت و بشارت دادن به اهل خویش و این گونه بیان، نشان از عالمى دارد كه در آن هیچ فاصلهاى بین شهادت در راه خدا و وصول به نعمتهاى الهى نیست. همچنین نشان مىدهد كه برخى افراد آن قدر در فكر هدایت دیگرانند كه حتّى پس از كشته شدن در راه خدا و رسیدن به نعمتهاى بىپایان به جاى غرق شدن در آن نعمتها، آرزو مىكنند كه اى كاش قوم من مىدانست كه من به چه درجهاى رسیدهام! تا نه تنها از كشته شدنم غمگین و ناراحت نشوند بلكه خودشان نیز به فكر گام نهادن در این مسیر و رسیدن به این نعمتها باشند.(1681)