تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

اندک‌اندک گشت عارف خرقه دوز

آدمى همین كه بر پشت مركب پُر زرق و برق دنیا قرار گرفت تا در میدان خور و خواب و خشم و شهوت تاختن بگیرد ، این مركب چموش چنان او را بر زمین می‌زند كه گوئى براى سوار شدنش هرگز رام نشده بود . نخست به دنیا و زر و زیورش با دیده‌ی نفرت مى‏نگریست و او را از خود طرد می‌كرد، زیرا ناپایدارى لذائذ دنیا و درخشش‏هاى موقّت آن‌را مشاهده كرده بود ، نفرت از دنیا داشت و انكارش می‌كرد. ولی با غفلت از این نکته از برقراركردن رابطه‌ی آزاد با مزایاى زندگىِ دنیوى به طوری که اسیر دنیا نگردد ناتوان می‌گردد و با همه‌ی ابعاد وجودى‏اش رو به دنیا مى‏آورد و در آن مستغرق می‌گردد. آغاز فرورفتن در امواج تاریك دنیا ناگهانى و دفعتاً نیست، بلكه از انس و الفت‏هاى ضعیف و ناچیز شروع می‌شود و اندك اندك رو به افزایش می‌رود و چنان‌كه در تشبیه امیرالمؤمنین(ع) هست : تا آنگاه كه دنیا مانند مركبى پر زر و زیور و مطیع او را در پشت خود قرار می‌دهد و ناگهان او را چنان بر زمین میزند كه حتّى مجال به خودآمدن هم نمی دهد . به تعبیر مولوی:
اندك ‌اندك راه زد سیم و زرش

مرگ و جسك نو فتاد اندر سرش

اندك‌اندك روى سرخش زرد شد

اندك اندك خشك شد چشم ترش

اندك اندك شاخ و برگش خشك گشت

چون بریده شد رگ بیخ آورش

اندك اندك گشت عارف خرقه دوز

رفت وَجْد حالت خرقه درش

عشق داد و دل برین عالم نهاد

در برش دیگر نیاید دلبرش

خواجه می‌گرید كه ماند از قافله

لیك مى‏خندد خر اندر آخورش

ملك را بگذاشت بر سرگین نشست

لاجرم سرگین خر شد عنبرش

عشق را بگذاشت و دُمّ خر گرفت

لاجرم شد خرمگس سر لشكرش

خرمگس آن وسوسه است و آن خیال

كه همى خارش دهد همچون گرش

این دنیا تور و طناب‌هاى متنوّع و ظریف و گاهى ناملموس براى شكار ساده‏لوحانِ از خود بی‌خبر گسترده است كه با اشكال جالب و رنگ‌هاى زیبا مشغول شكار ناهشیاران و مستان می‌باشد . بی حساب نیست که مولوی از خدای خودتقاضا می‌کند:
صد هزاران دام و دانه است اى خدا

ما چو مرغان حریص بى‏نوا

دمبدم ما بسته‌ی دام نویم

هر یكى گر باز و سیمرغى شویم

می‌رهانى هر دمى ما را و باز

سوى دامى می‌رویم اى بى‏نیاز

اى خدا بنماى تو هر چیز را

آنچنان‌كه هست در خدعه سرا

همان دنیا با آن عوامل و پدیده‏هایش كه مشاعر و اندیشه‌ی آدمى را از انقراض و پایان‏گرفتن زندگى غافل می‌سازند و هر یك از آن‌ها با صورتى ابدى نما سراغ آدمى را مى‏گیرند، سند « باید بروىِ » او را امضاء می‌كنند و به قول مردم همان عوامل كه انسان را سوار مركب پر زر و زیور دنیا كرده بودند، وى را از آن مركب پائین مى‏آورند ، رو به كجا ؟ رو به خوابگاهى تنگ و تاریك و وحشتناك. آیا داستان زندگىِ این انسان در آن خوابگاه به پایان می‌رسد؟ نه هرگز، بلكه آنچه تمام شده كشت و كار مزرعه‌ی زندگى بوده است و با ورود به آن خوابگاه زمان مشاهده‌ی محصول فرا می‌رسد و نتائج مقدّمات و معلول علّت‏ها و عكس‌العمل عمل‏ها با كمالِ وضوح و روشنائى در دیدگاه آدمى قرار می‌گیرند.