وقتی متوجه شدیم كسى كه شیفتهی دنیا نیست و جهتش به سوى قیامت است چگونه هر چه از دنیا بگذرد به مقصدش نزدیكتر مىشود و بهترین معنای زندگی در دنیا را به دست میآورد، میفهمیم چرا حضرت تلاش دارند مسافربودن ما را در دنیا به ما بفهمانند. مَثَل مسافر واقعی در این دنیا مثل آن تشنهای است که در بالای دیوار، خشتها را میکند تا دیوار کوتاه شود و به آبی که در کنار دیوار جریان داشت برسد. مولوی اینطور میگوید:
بر لب جو بوده دیواری بلند
بر سر دیوار تشنهی دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطاب یار شیرین لذیذ
مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ
از صفای بانگ آب آن ممتحَن
گشت خشتانداز از آنجا خشتکَن
آب میزد بانگ یعنی هی ترا
فایده چه زین زدن خشتی مرا
تشنه گفت آبا مرا دو فایدهست
من ازین صنعت ندارم هیچ دست
فایدهی اول سماع بانگ آب
کو بود مر تشنگان را چون رباب
بانگ او چون بانگ اسرافیل شد
مرده را زین زندگی تحویل شد
یا چو بانگ رعد ایام بهار
باغ مییابد ازو چندین نگار
چون دم رحمان بود کان از یَمَن
میرسد سوی محمد بی دهن
یا چو بوی یوسفِ خوب لطیف
میزند بر جان یعقوب نحیف
فایدهی دیگر که هر خشتی کزین
بر کنم آیم سوی ماء معین
کز کمیِ خشت دیوار بلند
پستتر گردد به هر دفعه که کند
پستی دیوار قربی میشود
فصل او درمان وصلی میبود
تا که این دیوار عالیگردنست
مانع این سر فرود آوردنست
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات
بر سر دیوار هر کو تشنهتر
زودتر بر میکند خشت و مدر
هر که عاشقتر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفتتر کند از حجاب
ای خنک آن را که او ایام پیش
مغتنم دارد گزارد وام خویش
اندر آن ایام کش قدرت بود
صحت و زور دل و قوت بود
مولوی در شعر فوق رفتن انسان از این دنیا را به داستان تشنهای تشبیه میکند که نزدیک چشمهی آبی بوده ولی بین او و چشمه دیوار بلندی وجود داشته است و آن تشنه آرامآرام به کندن دیوار مشغول میشود و هرچه تشنگی بیشتر میشود سرعت کندن دیوار بیشتر میشود و سپس به صورتی بسیار زیبا اشاره میکنید به اینکه تا از این تن خاکی نجات نیابیم نمیتوانیم برآب حیات سجده بزنیم و معنای سفر به سوی آب حیات را به زیبایی روشن میکند.
اگر مقصد انسان مسافر به سوی قیامت شد و در دنیا به قیامت توجّه كرد، هرچه از این دنیا كنده شود و به مقصدش نزدیكتر گردد خوشحالتر مىشود و در نتیجه حادثههاى عالم را كه جزء دنیا است فاجعه نمىبیند. امّا اگر توجّه انسان به دنیا باشد و دنیا مقصد او شود هر مشكلى كه در دنیاى او پدید آید و هر حادثهاى كه گوشهاى از جهان او را بكَنَد، او مضطرب میشود و اینطور احساس میکند که حوادث جهان به سوى او هجوم مىآورند، در حالى كه قرار بود حوادث جهان نردبان صعود او باشند. چه اشكالى دارد كه حادثهاى پیش آید و تعلقات آدمى را بكَند؟!
هر حادثهاى که برای انسانهای با ایمان پیش آید مثل کار حضرت خضر(ع) است كه آن حضرت برای آن زن و مرد مؤمن پیش آورد و فرزند آنان را به قتل رساند و فرمود: والدین آن فرزند، انسانهای مؤمنی بودند و در رابطه با آن جوان احتمال میرفت گرفتار کفر و طغیان شوند. «فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا»(307) پس خواستیم تا خداوند به آنها بهتر از آن جوان، پاکیزهتر و مهربانتر عوضشان دهد. در این جهان همواره خضرى هست که به ظاهر حادثهاى درست مىكند تا فرزندهاىِ تعلّقاتِ ما را از ما بگیرد و حجابهای بین ما و خداوند را دفع کند. این تعلقات آن چنان توجّه ما را به خودشان جلب كردهاند كه ما از بندگى خدا غافل شدهایم. انسان اگر متوجه خضر و مأموریت او از طرف رب هستى شد مطمئن میشود هیچ حادثهاى برای مؤمنین بىبهره و بىنفع نیست.
وقتى خدا نسبت به بندهاى از بندگانش لطف مخصوصى دارد او را گرفتار سختیها مىكند. جملهی معروف «البلاء للولاء ثم للاوصیاء ثم للامثل فالامثل»، بلایاى دنیا، اول متوجه پیغمبران است كه بهترین خلق هستند، و بعد از ایشان به اوصیاى ایشان، و بعد از اوصیا از براى شیعیان و دوستان ایشان است، به تفاوت ضعف و قوت ایمان كه هر كه تشبّهش به ایشان بیشتر است و ایمانش كاملتر، آزار و زحمتش در دنیا بیشتر است، مبیّن همین اصل است. در حدیثى از امام باقر(ع) آمده است كه: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیَتَعَاهَدُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلَاءِ كَمَا یَتَعَاهَدُ الرَّجُلُ أَهْلَهُ بِالْهَدِیَّةِ مِنَ الْغَیْبَةِ»(308) خدا از بنده مؤمنش تفقّد مىكند و براى او بلاها را اهداء مىنماید همانطورى كه مرد در سفر براى خانوادهی خودش هدیهاى مىفرستد. در حدیث دیگر از حضرت امام صادق(ع) آمده است: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّا»(309) خدا زمانى كه بندهاى را دوست بدارد او را در دریاى شدائد غوطهور مىسازد. یعنى همچون مربّى شنا كه شاگرد تازه كار خود را وارد آب مىكند تا تلاش كند و دست و پا بزند و در نتیجه ورزیده شود و شناگرى را یاد بگیرد؛ خدا هم بندگانى را كه دوست مىدارد و مىخواهد به كمال برساند، در بلاها غوطهور مىسازد.
هر بلایى حادثهای است همچون آن خشتى كه از دیوار بلندِ زندگى ما كنده مىشود تا ما را به آب حیات برساند. اگر با این چشم به بلاها نگاه كنید، آن وقت هر حادثهاى را كه براى شما پیش مىآید دریچهاى به سوى رحمت حق مىبینید. ولی وقتى به خشتهای تعلّقات دنیایى عادت كردیم مایل نیستیم از آنها دل بكنیم ولى عاقلان و عارفانی که به عالَمی بالاتر از دنیا نظر دارند به راحتى خشتهای تعلقات را رها مىكنند و در راستای کندهشدن از تعلقات به رحمت حق نظر مىكنند و در سفر به سوی حق به موقعیت لازم میرسند.