پس از تأکید بر کنترلِ سخنگفتن و خودداری از ورود نسبت به آنچه بر عهده ما نیست، میفرمایند: «وَ اَمْسِكْ عَنْ طَریقٍ اِذا خِفْتَ ضَلالَتَه» و به راهی که بیم گمراهی میرود، قدم مگذار. ممكن است كسى بپرسد اگر نروم چه كنم؟ مشكل ما همین است كه فكر مىكنیم حتما باید یك كارى بكنیم، در جلسهی قبل آقایی را مثال زدم كه دربهدر به دنبال روزنهاى مىگشت تا بتواند كار فرهنگى كند. بنده به او پیشنهاد کردم در آن شرایط لازم نیست کاری بکند، البته نتیجهی این توصیه این نیست كه برویم در گوشه خانهمان منزوى شویم بلكه نتیجهاش این است كه بدون شتابزدگی و با تفکر بتوانیم راه صحیح را از ناصحیح تشخیص داده آن دو را تفكیك كنیم تا در عملکردن دچار پشیمانی نشویم. مشكل ما همان طور كه مکرر عرض کردهام آن است که عادت به كارهای بیهوده داریم و لذا امکان فکرکردن نسبت به کارهای صحیح را از دست دادهایم. مولوی جهت تبیین این نکتهی مهم میفرماید:
ما در این انبان، گندم مىكنیم
گندم جمع آمده گم مىكنیم
مى نیندیشیم آخر ما به هوش
كاین خلل در گندم است از مكر موش
موش در انبان ما رخنه زده است
وز فَنْاش انبان ما كم آمده است
جهت رفع این مشکل توصیه میکند:
رو تو اوّل دفع شرّ موش كن
بعد از آن در جمع گندم كوش كن
گر نه موش دزد در انبان ماست
گندم انبان چل ساله كجاست
به عنوان مثال وقتى كه نماز مىخوانیم تكبیرةالاحرام را گفته و نگفته، رفتهایم به سراغ «بسم اللّه الرحمن الرحیم» و «بسم اللّه» را كه شروع کردیم توجه به معنای آن را نیمهکاره رها مىكنیم و «الحمدللّه رب العالمین» را نیز به همان شکل شروع میکنیم و همهی نمازمان را به این ترتیب تمام مىنماییم. در سجده به جاى اینكه در سجده بمانیم و روح آن را حفظ كنیم سریعاً بلند مىشویم و «اللّه اكبر» را گفته و یا نگفته به سجدهی دوم میرویم. با این که ذکر «اللّه اكبر» برای آن است که به قلبمان بفهمانیم كه «اللّه،ُ اكبَرُ مِنْ اَنْ یُوصَف» خدا، بالاتر از آن است كه بشود او را وصف كرد و زمینهی تجلی نور جلال او را بر قلب خود فراهم کنیم. امّا ما بدون این كه بفهمیم چه كار مىكنیم دوباره خودمان را در سجدهی دوم وارد مینماییم. یعنى همیشه برای رسیدن به آینده، در «هیچ كجا» زندگی میکنیم، همان كه مولوى مىگوید:
عمر من شد فدیهی فرداى من
واى از این فرداى ناپیداى من
امروز به فكر فرداییم و فردا هم به فكر پس فردا و بدین ترتیب همیشه در جایى كه باید باشیم قرار نداریم و در «هیچ جا» به سر مىبریم. اگر الان كه شما اینجا نشستهاید بگویند لااقل یك ساعت تنها باشید، سریعا مىروید به فكر كه مثلاً: درسهایم چه مىشود. وقتى به سراغ درسهایتان مىروید، به فكر امتحان مىافتید. در جلسهی امتحان به فكر دادن برگهی امتحان هستید و موقعى كه برگهی امتحان را تحویل مىدهید به فكر کارهای بیرون از جلسهاید. بیرون جلسه هم به فكر غذا هستید، همواره به آیندهای نظر دارید كه ناپیداست و بدین ترتیب حال و قرارتان و باقى بودن در «حال» را از دست مىدهید. مولوی برای رفع این مشکل توصیه میکند:
هین مگو فردا كه فرداها گذشت
تا به كلى نگذرد ایام كَشْت
میگوید: همین طور فردا، فردا نکن تا امروزت را از دست بدهی. فردا که آمد و با آن روبرو شدی به آن فکر کن وگرنه با روبهروشدن با فردا در حالیکه در فكرِ پس فردا بودی، پس فردا را نیز به همین طریق از دست مىدهی. دیروز را هم كه با فكر امروز از دست دادهای. پس كلِّ عمرت را به این شكل از دست دادهای! توصیهی بزرگان آن است که «حالِ» خودتان را در همین حالا حفظ كنید و با فكر در آیندهای مبهم امروزتان را از دست ندهید. هنگامى كه در سجدهاید، سجدهتان را حفظ كنید و به فكر پس از آن نباشید، چون امرى كه وظیفهی پس از سجده است بعداً ظهور میکند و اقتضائات خود را دارد و مربوط به حالا نیست. در شعری که منسوب به حضرت على(ع) است مىفرمایند:
ما فاتَ مَضى وَ ما سَیَأْتیكَ فَاَیْن
قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْن
آنچه گذشت كه گذشت، فردا هم كه ناپیداست و هنوز نیامده است، پس «حال» را كه در بین دو عدم است حفظ كن. در حالی که گذشته رفته و آینده نیامده. مولوی میگوید:
مى نیندیشیم ما آخر به هوش
كاین خلل در گندم است از مكر موش
یک موشی حاصل چهل سال تلاش ما را نابود کرده ولی فکر نمیکنیم چرا؟ آیا این موش همان زندگی در آیندهی مبهم نیست؟ چه باید كرد؟ حضرت مىفرمایند با مبهمات زندگى نكن. این را مىتوان با نماز و تمرین در حضور قلب به دست آورد. در مورد نماز به ما فرمودهاند: «انْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها؛ وَ إنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِواها»(102) نماز ملاک پذیرش سایر اعمال است، اگر نماز قبول شد بقیهی اعمال نیز قبول میشود و اگر نماز رد شد سایر اعمال نیز مردود میشود. حقیقتاً نماز به عنوان حالتی که انسان میتواند بیرون از گذشته و آینده، در محضر حضرت حق قرار گیرد، كلید حفظ حیات انسان است و نجات از بهسربردن در ناکجاآبادها و اگر قلب انسان با این رویکرد به سجده رود و آنقدر «سبحان اللّه» بگوید كه از گذشته و آینده ببرد، ناگهان احساس میکند که به خود آمده است. اوّل كه ذكر مىگویید با خاطرههایتان به سر مىبرید، مثلاً وقتى مىگویید «سبحان اللّه» اما یادتان مىآید كه فلان شخص گفته است این ذكر را بگویید، از همین طریق از حالت حضور خارج میشوید، امّا به لطف الهی از همان جهت که حضرت حق شوق ذکر را در جان شما انداخته، خودش شما را متذکر میکند و با تكراركردن آن ذكر، آرامآرام ذكرِ همراه با حضور قلب ظهور میکند ولی این بدان معنا نیست که باز خطوراتی نیاید و ما را به گذشته و آینده نبرد منتهی فراموش نکنید خداوند علاقهی ما را به سوی خودش میاندازد و ما را متمایل به اذکار میکند، پس خودش نیز در بین خطورات دستگیریمان مینماید، همانطور که ما را به یاد نان میاندازد تا طمعِ طلب نان را در ما ایجاد کند. مولوی از قول خدا میگوید:
من کریمم، نان نمایم بنده را
تا بگریاند طمع آن زنده را
هر کراماتی که میجویی بجان
او نمودت تا طمع کردی در آن
چون بگریانم بجوشد رحمتم
آن خروشنده بنوشد نعمتم
گر نخواهم داد خود ننمایمش
چونْش کردم بسته دل بگشایمش
پس اگر نمیخواست ما با یاد او به او نزدیک شویم ما را به ذکر و یاد خودش علاقمند نمیکرد. وقتی دوباره به «حال» برگشتیم این را لطف او بدانیم و امیدوارانه ادامه دهیم تا إنشاءاللّه پس از مدتى از فكر خاطراتِ گذشته و نگرانیها و نقشههای آینده بیرون آییم و در حضور قرار گیریم. آن وقت است كه انسان مزهی ذكر را مىچشد و جان خود را در حال ذكرگفتن مىیابد. پس اینكه مىگویند نمازتان را طولانى و با طمأنینه بخوانید و ذكرها را تكرار كنید براى این است كه ذكر از دستتان نرود و بتوانید از عالم کثرات و گذشته و آینده به عالَم وحدانی و حضور سیر کنید.