مطمئناً جملات حضرت در رابطه با توجه به حضور خداوند در همهی مناسبات عالم، وسیعترین بینش ممكن را به انسان مىدهد. این جملات كه عصارهی همهی زندگی و بصیرت یك امام معصوم است، انسان را در تحلیلی درست از زندگی، كمك فراوانى مىكند. وقتى كه حضرت مىفرمایند بدان كه مالك موت، همان مالك حیات است، بدان معنا است که برای ما مرگ نیز چهرهاى دیگر از هدیهی خداوند است و به عبارت دیگر مرگ، مقدمهی حیاتی برتر است؛ بخشى از لطف برین كسى است كه حیات را در عالم پراكنده است؛ مرگ قسمتى از نعمت مُنعِم است؛ پس مرگ چهرهاى از زندگى است و لذا باید براى این چهره از زندگى نیز در همین زندگى، زاویهاى باز نمائیم و وسعت حیات انسانى را نباید در زندگى محدود دنیایى دفن کنیم.
انسانى كه مالك مرگ را همان مالك حیات مىداند خود را در دست خالق حكیمى مىبیند كه علاوه بر «حیات و تنفس بدنى»، «حیات و تنفس بعد از بدن» را نیز به او بخشیده است. این دیدگاه به انسان وسعتی مىبخشد در حدّ حقیقت انسان به خصوص اگر توجّه داشته باشیم تنفسِ پس از بدن به مراتب عمیقتر از تنفسى است که از طریق بدن انجام میدهیم، آن تنفس و حیات، تنفسی است که انتهایى نخواهد داشت.
تاریخ بشر گواه است تمام تمدنهایى كه نفهمیدند «مالك مرگ همان مالك حیات است»، آنچنان به زندگى دنیایى چسبیدند كه همهی زندگى را حتی در مرحلهی دنیاییاش از دست دادند، چون نحوهی برخورد درست با انسان را از دست دادند.
تمدنهایى كه انسان را به وسعت ابدیت، در دست خالقى حكیم ندیدند، هر انتخاب و گزینشى كه انجام دادند و هر رسم و عادت و فرهنگى كه داشتند و هر قانونى كه مقرر كردند، همه و همه ناخودآگاه بر ضد انسان بود. زیرا زندگی را آنطور که خداوند آفریده است ندیدند تا به دنبال آن زندگی باشند، و لذا در تدارک سرنوشتی نامعلوم برآمدند که سرنوشت واقعی انسانها نبود.
بدبخت آن کسی است که چیزی جز اجسام و ظواهر را نمیشناسد، زیرا مرگ، همه چیز او را نابود میکند ولی اگر ماوراء زندگی دنیایی، به مالک مرگ نظر داشت هیچوقت با نابودی مطلوباتش روبهرو نمیشد. اگر انسان توجه داشت که كل حیات، در زندگى دنیایىاش خلاصه نمیشود و اگر خود را وسیعتر از تنفس بدنىاش، در دست خالقى حكیم احساس کرد، هرگز سایهی تنگ و تاریك دنیاگرایى بر او فشار نمیآورد تا گمان کند همهچیز تنها در دنیا یافت میشود، آیا در زندگی با انسانهایی روبهرو نشدهاید که نگران لباسهای مستعمل با آرنجهای سوراخ و کفشهای مندرس خود نیستند ولی نگرانند که مبادا ستارگان بر جانشان ندرخشند؟ اینها ماوراء مرگ و زندگی، با خدا زندگی میکنند. با خدایی که در همه چیز و از همه چیز میتوان سراغ او را گرفت. گفت:
ماهیان ندیده غیر از آب
پُرس، پُرسان ز هم كه آب كجاست
دائم از خود مىپرسیم: چگونه از افکار سیاه راحت شویم؟ چگونه با افکاری پاک به راحتی زندگی كنیم؟ كافى است مقدارى سرمان را بالا بیاوریم. جهانِ فراخِ ابدیت، همواره در كنار ماست منتها این ماییم كه طناب زندگى را گرفتهایم و به جاى اینكه از آن، بالا رویم به پایین سرازیر شدهایم. گفت:
تو درون چاه رفتستى ز كاخ
چه گنه دارد جهانهاى فراخ
مر رَسَن را نیست جرمى اى عَنُود
چون تو را سوداى سر بالا نبود
عجبا! به زندگىِ محدود و گذراى دنیایى چسبیدهایم و سرمان را بالا نمىكنیم تا به وسعت حیاتی بنگریم که در دست خالقی حكیم قرار دارد. چرا زندگیها پر است از غمهای پوچ و خوشحالىهای سطحی و روزمرّگىهای فرسایشی؟ یك روز چیزى از این دنیای محدود بهدست میآوریم و خوشحال مىشویم و یك روز چیزى از همان جنس را از دست میدهیم و ناراحت مىگردیم. یك روز كه شغلمان در اذهان اهل دنیا مهم جلوه میکند خوشحالیم و یك روز كه از اهمیت میافتد، نگران میشویم و بدین شکل در غمها و شادیهای بیریشه سرگردان شدهایم، این بدترین و زشتترین نوع زندگى است كه محور غمها و شادىهاى ما دنیا باشد. این نشان دهندهی اسارت ماست كه با داشتن دنیا، خوشحال و با نداشتن آن غمناك مىشویم. باید با توجّه به جملهی امیرالمؤمنین(ع) فوق شادىها و غمهای دنیا زندگى كنیم و به گفتهی مولوی:
آن كه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
این خوشى در قلبها عاریتى است
زیر زینت مایهی بىزینتى است
سوى دریا عزم كن زین آبگیر
بحر جو و ترك این مرداب گیر
خوشىهای دنیا، عاریتی و قرضىاند، چون خودِ دنیا عارضی است و در حقیقتِ جان ما ریشه ندارد. موضوع بازیخوردن از مرگ و زندگی، عجیبتر از اینها است که بنده در ابتدای امر از شما مىخواهم توجّه داشته باشید، ما باید به چیزی بالاتر از مرگ و زندگی نظر کنیم و آن خالق مرگ و زندگی است که کمال مطلق و طهارت و زیبایی محض است، با اُنس با او میتوان از مرگ و زندگی بازی نخورد، زیرا با نظر به او، او عظمت و شکوه خود را در برابر دیدگان ما میگشاید و روشن میکند با کوچکترین افکار ناشایست، ما را از نگاه به شکوه و عظمتش محروم میکند، این است معنای خوف و رجایی که اولیاء الهی بدان منوّرند.
جان بلند و مصفا، جانی است که دور از دسترس سایههای ظلمانیِ دنیا بهسر میبرد و قبلهی جان خود را کسی مییابد که مالک مرگ و زندگی است و تجربه کرده است او تنها در منظر انسانهایی ظهور میکند که در سایهی بندگیِ او از دروغگوئی و کینهتوزی و خودستائیها آزادند.