تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

غم خود خوردن

ملاحظه کردید که حضرت فرمودند: فهمیدم چگونگی دنیا باعث شد كه از یاد «خود»م غافل نمانم، غم «خود»م را بخورم و به فكر قیامت باشم. انسان چه كار دارد كه فلان شخص از كار او خوشش مى‏آید یا نه؟ خدا باید از کارهای ما راضی باشد تا در ابدیت‌مان دست خالی نباشیم. بنا به فرمایش خودشان این فکر، حضرت را بیدار كرد. می‌فرمایند: امرم را روشن كرد و باعث شد كه در زندگى جدّى شوم؛ بعد تصمیم گرفتم كه این نامه را براى تو بنویسم چون تو جان منى و من خواهان سعادت تو هستم. حال می‌فرمایند:
«فَأِنّى اوُصیكَ بتقوَى اللّه‏ِ اَىْ بُنَىَّ و لُزُومِ اَمْرِهِ»: فرزندم! تقوای الهی را به تو توصیه مى‏كنم و این‌که حریم الهی را نگهداری و همواره پای‌بند دستور و اوامر الهی باشی. همه‌ی حرف برای سعادت در این دنیا همین یك كلمه است و همه‌ی انبیاء آمده‌اند تا با تفصیل‌دادن آن این دستور را عملیاتی کنند.
نقل است كه ابوسعید ابوالخیر مى‏خواست سخنرانى كند، از آنجا كه مردم به ایشان علاقه داشتند جمعیت زیادى جمع شده بود، بلندگو هم نبود، همه مشتاق بودند كه صداى خود شیخ را بشنوند، فردى برخاست و براى این‌كه مردم جلوتر روند تا جا براى بقیه باز شود با صداى بلند گفت: «خدا رحمت كند كسى را كه برخیزد و قدمى جلو بگذارد.» شیخ فكرى كرد و از منبر پایین آمد. پرسیدند: اى شیخ كجا مى‏روید؟ گفت: حرف، همین بود كه این مرد زد: «خدا رحمت كند كسى را كه برخیزد و قدمى جلو بگذارد.» همین حرف بس است. شیخ خوب می‌دانست که نباید زیاد حرف زد، حرف حسابى یك كلمه است و پس از شنیدن آن باید به فكرِ عمل‌کردن افتاد. حضرت على(ع) به فرزندشان مى‏فرمایند: «اوُصیكَ بِتَقْوَى اللّه‏ِ»: تو را به تقوای الهی توصیه می‌کنم تا حریم اوامر و نواهی الهی را نگه داری، تا به یک نوع خداترسیِ فعّال برسی. در فضای تقوا، انسان دستورات الهی را مراعات می‌کند، دیگر مثل بعضی نخواهد بود که برای مردم حریم نگه ‌دارند ولی از دستورات الهی سر باز بزنند. كسى كه تقوای الهی پیشه کرد همیشه به فكر رضایت خداست که مبادا خداوند او را بنده‌ای سركش ببیند! و كسى كه برای مردم حریم نگه داشت و از مردم ‏ترسید همواره نگران نظر مردم است حتى در نمازش نگران نظر مردم می‌باشد و این خسران بزرگی است.
می‌فرمایند: تو را توصیه می‌کنم به تقوای الهی «وَ عِمارَةِ قَلْبِكَ بَذِكْرِهِ»: و آبادانی قلبت با یاد خدا. ملاحظه فرمودید که در مقدمه نامه فرمودند این نامه را برایت نوشتم «مُسْتَظْهِرا بِهِ» تا به آن تكیه كنى چه من زنده باشم و چه نباشم. حالا یکی از مواردی که می‌توان به آن تکیه کرد و سعادت خود را به وسیله‌ی آن رقم زد متذکر می‌شوند که عبارت باشد از آبادنگه‌داشتن قلب با یاد خدا. زیرا قلب با «یاد» خدا زنده مى‏شود و نه با «فكر» نسبت به خدا. قلب وقتی به یاد خدا است که به راحتی خدا را در منظر خود ببیند و احساس کند اگر او خدا را نمی‌بیند خدا او را می‌بیند. به همین جهت باید متوجه باشیم در یاد خدا قلب باید در صحنه باشد و نه فکر. همین‌طور که وقتى شما به صحبت‏هاى یك نفر گوش مى‏دهید و توجه قلبی به آن دارید، این‌طور نیست که اول فكر كنید و بعد گوش دهید، وقتى هم که صحبت مى‏كنید راحت صحبت می‌کنید، این‌طور نیست که اول فكر كنید و بعد صحبت کنید. درست است كه با فكر صحبت مى‏کنید اما اراده می‌کنید و صحبت می‌کنید. در هنگام سخن‌گفتن با خدا هم انسان باید همین طور با خدا درد دل كند، قلب انسان باید دائما در صحنه باشد تا كم‏كم تمام قلب مملوّ از یاد خدا گردد. راه رسیدن به این مقام را حضرت این‌طور مشخص کردند که اگر كسى خود را بالاتر از دنیا بداند، دنیا با قلب او برابرى نمى‏كند و بر قلب او مسلّط نمى‏شود، اما اگر كسى خود را در سطح دنیا بداند هر موقع كه به یاد خدا باشد، ذکر و یاد خدا مغلوب تمایل دنیای او می‌شود.
شیطان هیچ‌وقت انسان را رها نمى‏كند، وقت نماز و دعا بیشتر حضور او را می‌توان احساس کرد که چگونه تلاش می‌کند حضور قلب انسان را زایل نماید، با افكار و خیالات دنیایی ذهن ما را به سوی متعلقات دنیایی‌مان سوق مى‏دهد. حال اگر كسى خودش را هم سطح دنیا بداند نمى‏تواند از شرّ آن افكار نجات یابد، اما اگر خود را فوق دنیا بداند عوامل تحریک شیطان بر روی او کارساز نیست و می‌تواند قلب خود را در محضر حق قرار دهد. كسى كه خود را فوق دنیا و امور دنیایی قرار داد می‌تواند با خدایی كه ملکوت عالم در دست اوست مأنوس شود و اگر افکار دنیایی هم به سراغش آمد به نورِ ملکوتی حضرت رب العالمین خیلی زود به خود ‏آید تا آن افكار را از خود براند.