آیا حضرت از این طریق نمیخواستند ما را از مهلکهی شنیدنهای بیحاصل و گفتنهای غیر مفید برهانند؟ چرا باید به دنبال علمی باشیم که فقط به درد آن میخورد که در محافلِ اهل دنیا بتوانیم با اظهار نظر، خودنمایی کنیم؟
به اندازهاى كه روى این مطلب تأمل كنیم و آن را جدّی بگیریم، توصیهی حضرت بیشتر در جانمان نفوذ مىكند. عمده توجّه كامل داشتن به علم مفید و شناختن آن است و اینکه خطرات علم غیرمفید را كه عمر ما را خاكستر مىكند درست بشناسیم.
متأسفانه در جهان امروز و تحت تأثیر فرهنگ غرب بشریت در بسیاری موارد گرفتار «علمِ لایَنْفَع» شده و آن به جهت غفلت از هدف اصلی زندگی است، اولین چیزى كه گریبانگیر غرب شد بىهدفى حیات بود. زندگى را به گونهاى شناختند كه به هدفی متعالیتر از لذات جسمانی نظر نداشتند و از این جهت چون خواستند آثار سوء بىهدفىِ خود را پنهان كنند براى خود انواع سرگرمیها را تراشیدند و از این طریق دانشهایی به وجود آمد تا مبادا صدای درون خود را بشنوند که از آن میپرسد: «پس مقصد حیات چه بود؟»
فرهنگ اسلام به نقّاشى اهمیت زیادى نمىدهد زیرا نقشها بر خلاف صورتهای واقعیشان قدرت انتقال به ملکوت را ندارند. آری وقتی بلبلى روى شاخهی درختى نشسته و آواز مىخواند، زیبائیهای فراوانی را ظاهر میکند و اگر کسی با عالم ملکوت آشنایی مختصری داشته باشد با دلدادن به آن صحنه به عالم ملکوت - که منبع اصلی آن زیباییها است- منتقل میشود ولی اگر بیاییم عكس آن بلبل را که روی درخت آواز میخواند نقاشى كنیم و به دیوار اتاق خود نصب كنیم، چه کار از آن نقاشی میآید؟ این نقاشی كه فقط شكل آن بلبل روى درخت است نه خود آن. به قول یكى از اهل نظر «كسى كه هنرِ دیدنِ طبیعت را ندارد عكس طبیعت را به داخل خانه مىبرد» و این همان سرگرمى است که عرض کردم و بیشتر به درد آن میخورد که ما از آن طریق معنای زندگی را فراموش کنیم. تندیس حضرت موسى(ع) که آن را میکلآنژ ساخته و تفسیرهای مختلفی هم بر روی آن گذاردهاند، آیا جز یک سرگرمی طولانی مدت است که یک هنرمند خود را با آن سرگرم کرده است؟ حضرت موسى(ع) براى این نیامده بودند که تندیس ایشان را هنرمندانه بسازند. وقتى ملّتى بىهدف شد، علم و هنرش هم غفلت او را اضافه مىكنند. كارهاى بزرگ، امّا در ساحتى پوچ و بىهدف، بزرگِ بزرگ، امّا پُر از هیچى. اگر هم عدهای میگویند تأثیر عمیقی بر آنها میگذارد، تأثیری است در راستای حکایت سرگردانی آنها و لاغیر.