حضرت مىفرمایند جهان، جهان امتحان در نعمتها است و در چنین جهانی اگر مسئلهاى و سنتى را نفهمیدى آن را بر جهالت خود حمل كن، همانطور که وقتى به دنیا آمدى چیزى نمىدانستى سپس دانا شدی، حالا هم اگر متوجه قواعد نظام عالم بودی مسیر دانایی را شروع خواهی کرد. عمده آن است که از ابتدا نگاه خود را نسبت به عالم درست کنیم و بدانیم هزاران مجهول در برابر ما است، با چنین نگاهی خود را در مسیر دانایی قرار میدهیم. در این نگاه است که انسان میپذیرد جاهل است و میتواند دانا شود. اگر كسى نادانى خود را نشناسد و نپذیرد، حجابى بین خود و حق و حقیقت ایجاد کرده است که هیچ وقت رفع نمیشود. امّا اگر نادانى خود را شناخت و متوجه چگونگی نظام عالم شد، كمكم به طور صحیح در مسیر دانایی نسبت به قواعد و سنن عالم پای میگذارد. گاهى دانایىِ ما در حدّ كتابهایى است كه خواندهایم ولی گاهى دانایىِ ما در آن حدّى است كه بفهمیم نادانیم، ولی نادانی به معنای خاص که همان نادانی به قواعد عالمی است که خداوند بشر را در آن عالم بین نعمت و ابتلا و جزاء برای معاد قرار داده است. در این نادانی است که انسان با خدا ارتباط پیدا مىكند و چیزهایى مىفهمد كه در هیچ كتابى نمییابد. دانایی که با علم به جهلِ خود حاصل میشود، ما را به علمی میرساند که ما فوق کلام است، مولوی میگوید:
اى خدا جان را تو بنما آن مقام
كاندر آن بىحرف مىروید كلام
این یک نوع دانایى خاص است که با زبان حاصل نمیشود. مولوی باز در این رابطه میگوید:
باقى این گفته آید بىزبان
در دل آن كس كه دارد نور جان
پس دو چیز باعث مىشود كه انسان عالم شود؛ یكى توجه به دنیایی که با معادلات خاصِ نعمت و ابتلاء و نظر به جزاء در معاد ظهور میکند و دیگرى آگاهى به ضعف و نقص و جهل خود در آنچه در عالم جاری است. در آن حال است که انسان در درون خود متوجه معارفی میشود که قابل گفتن بهوسیلهی زبان نیست، آن معلومات، معلومات نوری است. مولوی در توصیف این نوع علم اینطور میگوید: بعد از آنکه حضرت موسی(ع) به آن شبان نهیب زد این چه نوع سخنگفتن با خدا است که میگویی «تو کجایی تا سرت شانه کنم...»؟ خداوند به حضرت موسی(ع) فرمود:
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
جان موسی(ع) را آمادهی معارفی فوق معارف زبانی کرد و به گفتهی مولوی:
بعد از آن در سرّ موسی حق نهفت
رازهایی کان نمی آید به گفت
بر دل موسی سخن ها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند
چند بی خود گشت و چند آمد به خود
چند پرّید از ازل سوی ابد
بعد از این گر شرح گویم ابلهی است
زان که شرح این ورای آگهی است
ور بگویم، عقلها را برکَنَد
ور نویسم بس قلمها بشکند
ور بگویم شرحهای معتَبر
تا قیامت باشد آن بس مختصر
لاجرم کوتاه کردم من زبان
گر تو خواهی از درون خود بخوان