در ادامه فرمودند: «وَ دَعِ الْقَوَلَ فیما لاتَعْرِفُ» سخنی را كه نمىدانى بر زبان مران و یا در آنچه نمیدانی وارد نشو. حتماً میدانید که دانایى و شناخت، صرف اطلاع داشتن نیست. نمىتوان با اطلاع پیدا كردن از چیزى فکر کنیم آن را میشناسیم. شناختِ یک موضوع وقتی ممکن است که جایگاه آن را در دنیا و قیامت با چشم شریعت الهی بشناسیم و چون میدانیم چنین شناختی از موضوعات، کار سادهای نیست، عموماً سکوت میکنیم. ملاحظه فرمودید که حضرت از یکی از دوستان ایمانیشان یاد کردند که او « كانَ اَكْثَرَ دَهْرِهِ صامِتا» اكثر عمرش ساكت بود و آنقدر كه طالب بود بشنود مشتاق نبود كه بگوید. چون چنین انسانی بنا داشته از چیزی كه شناخت کامل به آن نداشته باشد سخن نگوید. مولوى در همین رابطه مىگوید:
خامشى بحر است و گفتن همچو جوى
بحر مىجوید تو را، جو را مجوى
به خودتان قول بدهید اگر نسبت به موضوعى شناخت درستی ندارید سخنى درباره آن نگویید. اگر این كار را بكنید سكوتتان زیاد مىشود و با زیاد شدن سكوت، چشمههاى شعور و فهمِ باطنى شروع به جوشیدن مىكند. حرف زیاد مانند گردى است كه روى كشتزار فهم آدمى پاشیده مىشود، آن را خشك مىكند. ولی سكوت همانند دریایى است كه انسان مىتواند از آن بهرههاى فراوانى ببرد. مولوی میگوید:
خامشى بحر است و گفتن همچو جوى
بحر مىجوید تو را، جو را مجوى
از اشارتهاى دریا سر متاب
ختم كن و اللّه اعلم بالصّواب
مولوى به خودش توصیه میکند: مگر بنا نیست حرف نزنى. از اشارههاى دریاى حقیقت كه تو را به سكوت مىخواند سر بر مگردان. پس كلامت را ختم كن! لذا دیگر چیزى نمىگوید و سكوت مىكند.
حضرت در ادامه مىفرمایند: «وَ الْخِطابَ فیما لَمْ تُكَلَّفْ» و دربارهی آنچه وظیفه نداری سخن مگوى. و خطابى را كه بر عهدهات نیست رها كن. در واقع ادامهی همان سخن قبلى است که توصیه فرمودند كارى كن كه بیشتر با سكوت زندگى كنى. بزرگان عموما با سكوتشان زندگى مىكردهاند امّا ما چون به اهمیت آن پى نبردهایم نگران سخن گفتنهای بیهودهمان نیستیم.