سفری كه ما میخواهیم به سوی قیامت بكنیم یك بخش از سفر بسیار عظیمی است كه در كل عالم در حال رخدادن است یعنی سفری که آیهی «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» متذکر آن است فقط مربوط به ما نیست، تمام آفرینش حركتی كرده است از او به سوی او. خیلی عجیب است هم مبدأ و هم منتهای حركتشان از او و به سوی او است. حركت نشانهی نیاز است و خداوند كه همهی حقیقت است حركت ندارد ولی مبدأ همهی حركتها است، چون کمال مطلق است و به عبارت دیگر چون زیبای مطلق است و زیبایی عامل حركت است، زیبایی عشق ایجاد میكند و عشق عامل حركت میشود.
در سفر عظیم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» تجلیات جمال الهی از حضرت حق به سوی حضرت حق دارد سیر میكند، حتی آسمان و زمین هم که از او جدا شدهاند با شوق و رغبت به سوی او بر میگردند. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» به آسمان و زمین گفتیم شما هم بیایید، به زور میآیید یا به زبان خوش میآیید؟ «قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ» گفتند با تمام وجود میآییم. به ما هم گفتند ای انسان تو در هر صورت مسافر کوی پروردگارت هستی. «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیه». «كادح» به كسی میگویند كه دارد حركت میكند اما به سختی و با مرارت، مثل حرکت در سربالایی، كلاً راه كمال مشكل است. شما اگر بخواهید هرگونه نظم و زیبایی، خیر و خوبی و دانایی را به دست آورید زحمت دارد. اگر بخواهید به بینظمی و پراكندگی و جهل برسید فوراً میرسید زیرا از جمله چیزهایی هستند كه کنار دست آدم است. حركت به سوی كمال، حركتی است كه با سختی توأم است ولی با لذت « إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ» تو داری میروی به سوی پروردگارت «إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیه» و حتماً هم میبینی او را. در این آیه به انسان خبر داده كه حتماً میروی و به مقصد میرسی. نه مثل سفر از اینجا به شیراز که از یك جزء زمین به جزء دیگر میروی، در این صورت انسان همان است كه قبلاً بوده این خیلی جذابیت ندارد. زیرا ما این همه سفر جسمانی كردیم و باز برگشتیم به جای اول، آن سفر تمام شد ولی چیزی به ما اضافه نشد، سفر به قیامت با سیر درونی همراه است. ملاحظه کردید مولانا در وصف آن گفت:
تو سفر كردی ز نطفه تا به عقل
نی به گامی بود و منزل، نی به عقل
همهی سفرها كه با قدم و قطار نیست بلكه سفرهایی هست كه در آنها ساحت انسانی تغییر میکند. این غوره چقدر دوید تا به انگوری رسید. غوره بخواهد انگور شود باید سفر كند، تحولات درونی باید در آن انجام شود تا اینكه انگور گردد. دو نوع سفر هست، یك سفر عارضی یا ارضی که انسان از اینطرف زمین به آنطرف زمین میرود که جوهر و یا ذات موجودات در این نوع سفر مداخله ندارد و یک نوع سفر هست که درجهی وجودی انسان تغییر میکند و خود را در عالمی برتر مییابد. همانطور كه سفر ظاهری آدابی دارد، سفر باطنی هم آدابی دارد. سفر جوهری طی کردن آن هفت شهر عشق است كه باید ابتدا در وادی طلب وارد شد و بعد وارد وادی عشق و بعد معرفت و بعد استغنا و بعد به وادی توحید برسید. قرآن فرمود: «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ»(305) هرکس از خانهی خود که همان بیت انانیّت است به سوی خداوند خارج شود که همان فنا است، اجر او بر خدا است تا خداوند خود را به او بنمایاند. آن سفر، سفر حقیقی و اصلی است و این سفرها باید منتهی شود به آن سفر. ما سفر ارضی را در راستای سفر معنوی انجام میدهیم، به همین جهت به مكه میرویم و به زیارت امامان مشرف میشویم تا این سفرها مقدمهای باشند برای سفرباطنی، تا از فرش به عرش سفر کرده باشیم. دور کعبه طواف میکنیم تا همراه فرشتگان در بیت المعمور حول عرش طواف كنیم و از این طریق از سطح زمین ارتفاعی پیدا کنیم و در ساحتی دیگر حضور یابیم. در سفر معنوی شما به آن حدِّ علمی دست مییابید و به تجربهای یا كمالی میرسید که بالاتر از زمین است ولی در سفرهای زمینی از زمین بالاتر نمیروید. ما در سفر از دنیا به قیامت، مسافر به سوی حقیقت هستیم و به همین جهت ابتدا باید به دنبال حقیقت باشیم تا معنای سخن امام الموحدین(ع) را بشناسیم. ابتدا باید در سودای آن سفر باشیم و در سودای آن لذّات معنوی، سختیهای راه را به چیزی نگیریم. لذّات دو نوع است: یكی لذّاتی كه انسان با آنها میرود ولی دوباره برمیگردد به جای اول، مثل آنکه شما میروید اروپا و بر میگردید تهران، وقتی برگشتید انگار كه اروپا نرفتهاید. لذّات دنیوی از جنسی است كه انسان با آنها میرود ولی دوباره برمیگردد در همان حالت قبلی. شما صد هزار لذّت از امور دنیایی ببرید اگر دردی پیش بیاید یك دانه از آن لذّتها نمیتواند جای این را پر كند و اگر غم و غصهای بیاید آن لذّات دنیوی هیچ كمكی نمیتوانند برای رفع آن غصهها بکنند. یكی از مشخصات لذّات مادی مثل سفرهای مادی این است كه در نهایت انسان برمیگردد به همانجائی كه قبلاً بود اما اگر انسان به سرچشمهی لذّات معنوی برسد مهمترین راهش این است كه سطح لذّت را بالا ببرد. تمام دعواها به جهت لذات پایین است، سر لذتهای بالا كسی با کسی دعوا نمیكند. كسی دعوا نمیكند كه آقا من باید این كار خوب را انجام دهم و شما مانع میشوید در لذات معنوی غیریت نیست که یکی مانع حضور دیگران در صحنهی آن لذّات باشد.
ما باید از طریق سفر از دنیا به قیامت از اسرار عالم رفع حجاب كنیم. اصلاً سفر از این عالم به قیامت یك برنامهی دایمی است جهت رفع حجاب از جمال حضرت حق. همانطور باید حجابها را یکی بعد از دیگری كنار زد، باز میبینید حجاب دیگری در میان است، تا هفتاد هزار حجاب، ابتدا باید حجابهای ظلمانی را كنار زد تا نوبت به حجابهای نورانی برسد. هر اندازه که حجابها کنار رود به همان اندازه انسان در عالم قیامت بیشتر احساس حضور میکند تا آنجایی که ملاحظه میکنید رسول خدا(ص) میفرمایند: «اَلْاَنَ قِیَامَتِی قَائم»(306) هماکنون قیامت من قائم است.
عالم معنا، عالم وسیعی است، عالم كشمكش نیست. خدا اینطوری است، شما با خدا قرار بگذارید بگویید فقط میخواهم دو نفری باشیم و هیچ كس دیگر نباشد او میپذیرد، چون بینهایت است با همه به صورت کامل و تمام مرتبط است. در هنگام مرگ انسان میفهمد تنها چیزی كه مالكش است همان لذات معنویاش میباشد آنجا میفهمد كه هر چه با خداوند اُنس داشته و هر چه كار خوب كرده، برایش مانده است.
توصیهی حضرت آن است که سفر را ادامه دهید تا برسید به پروردگار كه آن هم انتها ندارد و هیچ وقت به پایانش نمیرسید که تمام شدنی باشد به همین جهت انسان همیشه سالك خواهد بود. گفت.
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
سر حد عدم، عالم امكان است، ما از امکانِ ذاتی خود که در علم خدا بودهایم شروع کردهایم و با فیض وجودی که از خداوند طلب کردهایم و او نیز بخل نورزیده، به عالم وجود وارد شدهایم و از آن به بعد با بهرهیالهی که همان وجود است میتوانیم به سر ببریم و مسافرت خود را تا آنجا ادامه دهیم که همهی فعلیتهایی که میتوانیم به دست آوریم را به دست آوریم و در اقلیم «وجود» همنشین خدا شویم. اگر انسان مسافر بودن خود را اینگونه دید اصلاً نوع تجزیه و تحلیلاش و نوع گرایشهایش عوض مىشود و به واقع هوشیار مىگردد.
امام فرمودند: كسى كه دنیا را امتحان كرد و دید دنیا رفتنى است شیفتهی آن نمىشود. امّا اگر كسى دنیا را رفتنى ندید و شیفتهی آن شد مثل كسى است كه از یك منزل آباد به سوى منزل نامناسب و خراب مىرود و در نتیجه خیلى از این حركت ناراحت است. فرمودند: «وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّبِها كَمَثَلِ قَوْمٍ كانُوا بِمَنْزِلٍ خَصیبٍ فَنَبَاَ بِهِمْ اِلى مَنْزِلٍ جَدیبٍ.» مَثَل آن کسانی که فریفتهی دنیا شدند، مَثَل آن قومی است که فعلاً در استراحتگاهی سبز و خرم، جا خوش کرده بودند و برای کوچ به سمت دیاری خشک و بیآب و علف مجبور شدند از استراحتگاه خود دل برکنند. عنایت دارید که حضرت در ابتدا فرمودند فرزندم این دنیا رفتنى است، چه بخواهى و چه نخواهى، و اصلاً جنس این دنیا فاجعه و حادثه است، چه آدم خوبى باشى و چه آدم بدى. تو هم كه در ذات این دنیا و زوال دنیا نمىتوانى تغییرى ایجاد كنى، این دنیا هم كه دارد مىرود، حالا اگر شیفتهی این دنیاىِ رفتنى شدى ببین چه حالى خواهى داشت، مثل كسى مىشوى كه دائم دارد از یك منزل گوارا و مناسب به سوى یك منزل ناگوارا و نامناسب مىرود و همواره به خاطر این كه این دنیا را نشناخته است و دارد از آن برکنده میشود، در اضطراب و نگرانى است، این نتیجهی شیفتگى به دنیاست. به همین جهت در ادامه مىفرمایند: «فَلَیْسَ شَىْءٌ اَكْرَهَ اِلَیْهِمْ وَ لا اَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفارَقَةِ ما كانُوا فیهِ اِلى ما یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ وَ یَصیرُونَ اِلَیْهِ» برای این گروه هیچ چیز سختتر و دردآورتر از این نیست كه همواره از آنچه در دستشان بود و تنها با آن مأنوس بودند باید جدا شوند به سوی آنچه که نمیشناسند و هیچ اُنس با آن ندارند.