حضرت بعد از آن که نگاه ما را به حضور خداوند در همه صحنهها انداختند با همان نگاه، نظری به دنیا میکنند و میفرمایند: «وَ اَنَّ الدُّنْیا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ اِلاّ عَلى ما جَعَلَها اللّهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْماءِ وَ الاِْبتِلاءِ، وَ الْجَزاءِ فِى الْمَعاد اَوْ ما شاءَ مِمّا لانَعْلَمُ» بدان كه دنیا مستقر نمىشود مگر بر اساس سنتهایی که خدا در آن جارى کرده، از نعمتها و بلاها و پاداشها و جزاها در آخرت، یا به هر شکل دیگری که او میخواهد و ما نمیدانیم.
ملاحظه کنید چگونه حضرت ما را متوجه این امر مهم میکنند که بدانیم خداوند دنیا را ساخته است و از دستش هم درنرفته است، ولى براساس حکمتاش سنتهایى در آن جارى کرده که مطابق آن سنتها، سختىها و راحتىها به طور توأمان در کنار همدیگر قرار دارد. حضرت مولی الموحدین(ع) تذکر میدهند که مدیر دنیا، مدیریت خود را از طریق نعمتها و بلاها اعمال مىكند. نه بلاها از دست خدا دررفتهاند و نه راحتىها از زمام اختیار او خارج شدهاند. نه راحتىها مدیریتى جدا از سختىها دارند و نه سختىها دارای مدیرى غیر از مدیریت راحتىها هستند، زیرا نه سختىها گسسته از راحتىها هستند و نه راحتىها جداى از سختىها میباشند. یك زندگى است كه هم سختى دارد و هم راحتى، لذا مىتوان به بصیرتی رسید كه بگوئیم:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ
اى عجب كس عاشق این هر دو ضدّ
خدایا! زندگى راحت و بىتحرك که متعالی شدن در آن نباشد، به چه كار آید؟ خدایا! شور و حیرت و بلایی ده تا از بىتحركى و تنبلى به درآییم! هنگامى كه مریض در تختش خوابیده، اگر مرتب پهلو به پهلو نشود بدنش زخم مىشود، سختىها و رنجهاى زندگی تكانهایى است كه بر ما وارد مىشود تا خونمان لخته نگردد. از این جهت هم تقاضاى رفع مشكلات مىكنیم و هم نگرانیم كه مبادا ما را به راحتىهای پوچ گرفتار كند. به قول مولوی:
نالم و ترسم كه او باور كند
وّزْ ترحّم جُور را كمتر كند
میگوید: درست است موقعى كه مشكلى براى من ایجاد نموده و حالم را گرفته است، مىنالم و از خدا مىخواهم كه مشكلم را برطرف كند. امّا در عین حال ترسانم مبادا حرف مرا باور كرده و مشكلات مرا كم كند. در آن حال اگر در راحتى محض قرار گرفتم چه كنم؟ اگر چنین کند که گرفتار رفاه شوم و از سخنتیها راحت شوم همانند بلبلى خواهم شد كه از گُل جدایش كردهاند. میگوید:
واللّه ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
به خدا سوگند اگر مرا از آن سختیها به راحتی بکشاند، باز هم ناله سر خواهم داد امّا این بار نه به جهت سختیها بلکه به خاطر آن كه سختیها را از من گرفته است. مولوی ابتدا در مناجات خود با خدا این طور شروع میکند:
ای جفـــــای تـو ز دولت خــــــــوب تر
و انتقـــــــــــام تــــو ز جان محبوبتر
نار تـــــو این است نورت چـــــون بـود
ماتم این تاخودکه سورت چون بود؟
از حـــــلاوتهـــا که دارد جـــور تــــو
وز لطافت کس نیـــــابد غــــــور تــو
بعد میگوید:
نالـــــم و ترســـــــم که او باور کنــد
وزْ ترحم جـــــور را کمتــــر کند
خداوند جهان آفرینش را بر اساس محبت و رحمت بنا نهاد و بدین گونه عطر خوشِ مهرورزی را در تمام ذره های عالم هستی، پراکند. آنگونه که خودش فرمود: «وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»(259) و رحمت من همهچیز را فراگرفته است. در این میان، قهر خدا نیز انکارناپذیر است. البته این قهر در مهر او ریشه دارد. و غضب او نیز به بهانه زدودن موانع رحمت است. این حقیقت بدین زیبایی در دعای جوشن کبیر آمده است که انسان عرضه میدارد: «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ» ای آن که رحمت او بر غضب او پیشی گرفته است». پس اگر قهر هم میکند، از سر رحمت است و از روی حکمت و مصلحت. همین «رحمتِ» نهفته در «غضبِ» خداست که قهر او را نیز خواستنی و شیرین کرده است، در همین رابطه مولوی میگوید:
من چه غم دارم که ویرانی بود
زیر ویران گنج سلطانی بود
غرق حق خواهد که باشد غرقتر
همچو موج بحر جان زیر و زبر
و یا میگوید:
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دلبردگی
و میگوید خداوند با دادن این سختیها خواهان دستشستن تو از آمال و آرزوها و تعلقاتت میباشد. بعد از بیچیز شدنت، تو را همهچیز خواهد داد. اگر میبینی که خدا، این چیزهایی را که تو دلبستهی آنها هستی از تو میگیرد به خاطر این است که عاشق تو است و دوست دارد که متوجه او باشی. آری از روی غیرت است که دلبستگیهای ما را از ما میستاند. گفت:
جمله عالم زان غیور آمد که حق بُرد در غیرت برین عالم سبق
او چو جانست و جهان چون کالبد کالبد از جان پذیرد نیک و بد
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
کو دلی کز عشقِ حق صد پاره نیست
هر که عاشق دیدیش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب جوید هم به عالم تشنگان
چونکه عاشق اوست تو خاموش باش
او چو گوشت میکشد تو گوش باش
جان خود را بیارزش و کم بها میبینیم و به همین علت آن را در ازای تعلقات کوچک و خوار دنیا، زندان میکنیم. همچون طفلی که گوهری را با قرص نانی عوض میکند، چون ارزش آن گوهر را نمیداند. ما هم ارزش جان خود را نمیدانیم و آن را اسیر و زندانی تعلقات دنیا کردهایم. گفت:
ای که جان را بهر تن میسوختی
سوختی جان را و تن افروختی
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زانک بس ارزان خریدستی ورا
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
مولوی در راستای آزادی از تعلقات میگوید:
غرق عشقیام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاریِ گفتارم خمش
زیرا حقیقتاً آدمی که گفتار بسیار دارد، خاموشیاش بیشتر است.
مداحیهای دیگران ، زندان جان ماست. باید خود را از این زندان رها کنیم. آسیب مدح ها به آدمی اولاً: آدمی را دچار تکبر میکند و ثانیاً: وقتی برای مدحکنندهها بیسود و بیمصرف شدی، از تو دوری میکنند و برایشان ملالآور خواهی شد. به همین جهت توصیه میکند:
تا توانی بنده شو سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل نمایی رنگرنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
از حضرت صادق(ع) نقل شده است كه فرمودند: شگفت دارم از كار مرد مسلمان كه خدا هیچ امرى را از براى او مقدّر نمىكند مگر آنكه خیر او در آن باشد، اگر او با قیچى ریزریز شود خیر او در آن است و اگر مالك مشرق و مغرب عالم شود باز خیر او در آن است.(260) و نیز حضرت فرمودند: حق تعالى به موسى بن عمران(ع) وحى فرستاد كه اى موسى من هیچ خلقى را محبوبتر به سوى خودم نمىبینم از بندهى خود، كه من او را به بلا مبتلا مىسازم به جهت آنكه خیر او در آن است و اگر نعمتى از او بگیرم باز خیر او را مىخواهم و من به آنچه صلاح و مصلحت اوست داناتر از خود او هستم، پس باید براى بلاى من صبر و بر نعمتهاى من شكرگزارى كند و به قضاى من راضى باشد تا من او را در زمرهى صدّیقین بنویسم. (261)
آیا راز سخن حضرت مولیالموحدین(ع) معلوم شد که چرا میفرمایند: خداوند نعمت ما را همراه با بلا قرار داده؟
خداوند مىفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسانَ فى كَبَد» ما انسان را در سختیها خلق میکنیم که این غیر از خلقت اولیه است، بلکه به یک معنا نظر به ظهور ابعاد پنهانی و استعدادهای نهفته در انسان دارد، استعدادهایی که از دل سختیها ظهور میکند. خداوند در انتقاد به منکران نبوت که گردنههاى تنگ زندگی را پشتسر نگذاشتهاند فرمود: «فَلااقْتَحَمَ الْعَقَبَه» شما به پشت سرگذاشتن عقبهها و گردنهها اقدام نکردید.