تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

در وسعتی به وسعت همه‌ی انسان‌ها

حضرت در فراز بعدىِ سخنان خود، موضوع بسیار مهمی را با فرزندشان و با همه‌ی جوانان عالم در میان می‌گذارند و مى‏فرمایند: «یا بُنَىَّ اِجْعَلْ نَفْسَكَ مِیزانا فیما بَیْنَكَ وَ بَیْنَ غَیْرِكَ فَاَحْبِبْ لِغَیْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ ما تَكْرَهُ لَها» فرزندم! نفس خود را در آنچه میان تو و دیگران است، میزان قرار بده، آنچه برای خودت دوست می‌داری، برای دیگران هم دوست بدار و آنچه برای خودت بد می‌شماری، برای دیگران هم بد بشمار. یعنى از دریچه و منظر توجّه به ضعف‏ها و كاستى‏هاى خودت به بقیه بنگر و در یك كلمه خودت را جاى بقیه بگذار و از این منظر با بقیه برخورد كن و خود را به جایی برسان که اگر چیزى را براى خودت دوست مى‏دارى، همان را براى دیگران نیز دوست بدار و آن چیزى را كه براى خودت بد مى‏دانى براى دیگران هم بد بشمار. تا از این طریق از تنگنای خودخواهی و خودبینی آزاد گردی و به وسعت انسانیتِ همه‌ی انسان ها تنفس کنی و تفکر نمایی. در این فضا در ادامه می‌فرمایند: «وَ لا تَظْلِمْ كَما لا تُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ» و همان طور كه دوست نمى‏دارى به تو ظلم شود به دیگران ظلم نكن. «وَ اَحْسِنْ كَما تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ اِلَیْكَ» و همان طور كه دوست دارى به تو نیكى شود به دیگران نیكى كن. «وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ ما تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَیْرِكَ» و آن چیزى را كه براى دیگران زشت مى‏دانى براى خود نیز زشت بدان. «وَ ارْضَ مِنَ النّاسِ بِمَا تَرْضاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ» و از مردم بگذر آنسان که دوست داری از تو بگذرند. «وَ لا تَقُلْ ما لا تَعْلَمُ وَ اِنْ قَلَّ ما تَعْلَمُ» و آن چیزى را كه نمى‏دانى نگو، حتّى اگر آنچه مى‏دانى كم باشد و مجبور باشى سكوت كنى. که این توصیه‌ی گرانقدری است برای تمرین سکوت در آن‌جایی که باید سکوت کرد و در ادامه می‌فرمایند: «وَ لا تَقُلْ ما لا تُحِبُّ اَنْ یُقالَ لَكَ» و آنچه را كه دوست نمى‏دارى درباره‌ی تو بگویند، درباره‌ی دیگران مگو.
فراموش نفرمائید فضاى سخنان حضرت على(ع) به امام حسن(ع) یك فضاى حكیمانه‌ی بسیار عمیقی است و لذا نباید این سخنان را به عنوان مجموعه‌ای از تذكرات عادى تلقى کرد، حضرت با این سخنان در صدد ساختن شخصیتی برای فرزندشان هستند که در همه‌ی زوایای زندگی، عالی‌ترین حضور و نقش را داشته باشد. ملاحظه فرمودید حضرت در فراز قبلىِ سخنشان فرمودند: خودت را مسافر بدان. حال دستوراتى می‌دهند تا شخصیت ما را در توجّه به مسافر بودن‏مان نهادینه کنند. روشن شد آفت زندگىِ زمینى این است كه انسان مسافربودن خود را در این دنیا فراموش كند و عملاً شیفته‌ی دنیا بشود. حال مى‏فرمایند آن تعادل اجتماعى که منجر می‌شود چون مسافر عمل کنی را فراموش نکن و نسبت خود و دیگران را در همان راستا تعریف کن تا از انسانِ زمینی به انسان آسمانی تبدیل شوی و شایسته‌ی حضور در قیامت گردی.
همگی تجربه کرده‌اید که گاهى در زندگى اجتماعى به همدیگر گره مى‏خوریم و زندگى‏مان را طورى شکل می‌دهیم كه درگیر همدیگر هستیم، اگر در این‌گونه موقعیت‌ها نتوانیم تعادل لازم را نسبت به همدیگر رعایت کنیم جامعه گرفتار بحران می‌شود و انسان‌ها به کلی فراموش می‌کنند هدف آن ها در زندگی زمینی چه بوده است. گاهى خصلت‏هاى درونى افراد طورى است كه نه تنها با دیگران بلکه با خودشان نیز درگیر مى‏شوند مثل كسى که مى‏خواهد بین مؤمن‌بودن و خودنمایى خود جمع كند، این جاست كه او از درون با خودش درگیر می‌شود و تعادل حقیقى را از دست مى‏دهد و نمی‌تواند به عنوان انسانی پویا ادامه‌ی حیات دهد چون از درون دچار تضاد شده و به اصطلاح افكارش به هم گره ‏خورده است و آن افکار او را تا سقوط کامل جلو می‌برد، چون نتوانسته است تکلیف بدی‌های خود را تعیین کند و لذا خصلت‌های بد او آنچنان میدان می‌گیرند که جایی برای خصلت‌های خوبش نمی‌گذارند و از این جهت گفته می‌شود امكان حیات انسانى برای چنین آدمی فراهم نیست. مثل فرهنگ غربی كه به دنبال امنیت است بدون آن‌که به ابدیتِ خود فکر کند و در راستای توجه به زندگی ابدی امیال خود را کنترل نماید، معلوم است که چنین چیزى محال است، چون امنیت وقتی برای انسان معنا می‌دهد که همیشه احساس امنیت بکند حال اگر فكر انسان این باشد كه با مرگ همه چیز تمام است آیا می‌تواند احساس امنیت بکند و یا چنین انسانی مجبور است خود را به بی‌خیالی بزند؟ و از طرفی چون خود را از درون ناامن احساس می‌کند اگر بتواند و زمینه را فراهم ببیند به یک شخصیت معترض و عصیانگر تبدیل می‌شود.
حال موضوع عدم تعادل و تعارض درونی را در اجتماع بررسى كنید، درگیرى انسان‏ها در یك اجتماع و احساس عدم امنیت نسبت به همدیگر، آن اجتماع را از تعادل حقیقى خارج مى‏كند و در نتیجه جامعه دچار بحران می‌شود و معلوم است که چنین جامعه‌ای هرگز نمی‌تواند به مقصد حقیقى‏اش فكر كند. چنین جامعه‌ای هرگز به مسافربودنش از ظلمات به سوی نور و رسیدن به شخصیت متعالی انسانی فكر نمى‏كند. تضادهای درونی جامعه امکان فکر کردن در این موضوع مهم را از افراد می‌گیرد. همان‌طور كه اگر انسان با خودش درگیر شد از موقعیت انسانی‌اش خارج مى‏شود. اگر انسان‏ها در اجتماعی که تشکیل داده‌اند با خودشان درگیر شدند از هدف اصلی خود که برای تحقق آن هدف، اجتماعِ خود را تشکیل داده‌اند، باز می‌مانند و دیگر آن اجتماع نسبت به نتیجه‏اى كه انسان‏ها مى‏خواستند از آن بگیرند ناتوان خواهد بود. دقت كنید كه حقیقتاً چگونه حضرت می‌خواهند با این توصیه‌ها ما از دو چیز آزاد شویم، هم از درگیرى با خود و هم از درگیرى با افراد اجتماع.
می‌فرمایند بقیه را به جاى خود حساب كن و هرچه از خودت انتظار دارى از بقیه نیز همان را انتظار داشته باش، به خودت بنگر كه چگونه در تحقق بسیاری از اهداف و آرمان‏هایت سستى مى‏كنى در حالی‌که به آن اهداف اعتقاد داری و حاضر نیستی که تو را از جمله کسانی بدانند که آن اهداف متعالی را قبول نداری، پس سستى بقیه را نیز در همین راستا بدان و سعی نکن سستی آن‌ها را بزرگ كنی تا در این مسافرخانه، نظام مسافرخانه را از تعادل خارج كنى، و روابط خود با بقیه را از روابطى كه باید مسافران در مسافرخانه داشته باشند به هم بزنی زیرا در آن صورت همه چیز بهم مى‏خورد و از همه مهمتر همگی فراموش مى‏كنید كه در این دنیا مسافرید و مسافر بودن راه و رسم خاص خود را دارد.