بعد از آنکه حضرت توصیه به تفقه در دین کردند، فرمودند: «عَوِّدْ نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْروُهِ» خود را در ناملایمات به صبر و شکیبائی عادت بده، یعنی اگر در مسیر قرب الهی امرى بر نفست گران آمد زود کار را رها نکن خود را وادار كن كه محكم بایستی و مگذار نفست به مصیبتِ رفاه گرفتار آید.
ابن خلدون در مقدمهی جامعهشناسىِ خود یکی از عوامل سقوط تمدنها را با وجود شكوفایى ظاهرى، آلوده شدن به رفاه میداند. مىگوید شكوفایىِ ظاهرىِ یك تمدن نشانهی سلامت آن تمدن نیست، اگر ملاحظه کردید هدفِ یك تمدن تنها براى كسب رفاه است بدون آن که به فضائل انسانی بپردازد، بدانید كه مرگ چنین تمدنی حتمى است زیرا از علت حیات خود که همان مبارزه و تلاش و تحرك بوده است فاصله گرفته. آبادكردن زمین، كشف طبیعت، مبارزه و دفاع از حقوق جامعه و... از جمله نشانههاى حیات یك تمدن است. وقتى این تحركها متوقف گردد و تمدن به رفاه، آلوده شود سقوط آن تمدن آغاز شده است و مىتوان این سقوط را در اوج شكوفایى آن تمدن هم دید او در توصیف دوران انحطاط و سقوط میگوید:
شاخصهی اصلی دوران انحطاط، شادکامی است. در آن دوران حاکم و محکوم هر دو راضی و خوشحالند. رفاه و ارضای هوسها خوی و عادت همه است. در این مرحله دولت به آنچه پیشینیان بهدست آوردهاند، متکی است و در برابر هر قدرتی که به گسیختنِ رونق آنان بینجامد، ناتواناند. در این دوران دولت به تدریج رو به فرسودگی و تجزیه مینهد. در توصیف دوران سقوط که پس از انحطاط واقع میشود میگوید: اسراف در این دوران فراوان است، دولت به پیری و مرگ تدریجی رسیده. لشکریان مزدور و اداریان، برای به چنگآوردن قدرتِ حاکم دسیسهسازی میکنند و جز نام و نشان برای حاکم باقی نمیگذارند. سرانجام هجومی از بیرون به حیات دولت خاتمه میبخشد، یا ممکن است دولت آنقدر به انحطاط ادامه دهد که همچون فتیلهی چراغی که نفت آن پایان یافته خاموش شود.
با توجه به چنین سنتی است که حضرت به فرزندشان مىفرمایند: نفس خود را به سختیها عادت بده تا از سختىها نهراسد و دست و پنجه نرمکردن با سختىها براى تو جزء زندگى به حساب آید و منجر به نظامسازی و تمدن شود، نه وسیلهاى براى بهدستآوردن زندگى راحت.
سپس حضرت فرمودند: «وَ نِعَمَ الْخُلُقُ التَّصَبُّرُ فِى الْحَقّ» چقدر خُلق و روحیهی ارزشمندی است كه انسان در راه حق برای به دست آوردن شکیبائی تلاش کند. این نكتهی مهمی است زیرا پذیرفتن حق براى طبع انسان سخت است و ما تنها به اندازهاى كه در حق پایدار بمانیم از شکیبائی در مقابل ناملایمات بهرهمند میشویم و تسلیم رفاه نمیگردیم.
در پیروی از فرمایش امامالموحدین(ع) مؤمن به جایى مىرسد كه حتى اگر طبعش در سختى باشد روحش در راحتى است، و در آن حال وقتى به خانهی مؤمنى مىروید كه از شما به سادهترین شکل پذیرایى مىكند طبعتان میدان اعتراض پیدا نمیکند، چون روح شما در ملاقات با برادر و خواهر مؤمنتان، نور ایمان دریافت مىكند و از آن جهت در راحتى به سر مىبرد. این همانند ماه رمضان است که طبع انسان در آن ماه راحت نیست ولى مؤمن در حال و هوایى به سر مىبرد كه اجازهی اظهار نظر به طبعش نمىدهد. گفت:
رهِ لقمه چو بستى زِ هر حیله برستى
وگر حرص بنالد بگیریم كرىها
مصرع دوّم شعر مشخص مىكند كه ما در فرهنگِ پذیرفتنِ سختى، نسبت به سختىهایى كه بر طبع ما وارد میشود بىاعتنایى نشان مىدهیم. با این روحیه اگر در محیط معنوی قرار گرفتیم امّا طبع ما آن حالت را نپسندید به لطف خدا آن قدر بر طبعمان مسلّط خواهیم بود كه بدون احساس ناراحتى در آن شرایط، پایدار و پا برجا بمانیم.
آنگاه که نگرانیها چون دود بر هوا میرود
در ادامه میفرمایند: «وَ اَلْجِئْ نَفْسَكَ فى اُموُرِكَ كُلِّها اِلى اِلهِكَ فَإنَّكَ تُلْجِئُها اِلى كَهْفٍ حَریزٍ وَ مانِعٍ عَزیزٍ». فرزندم! نفس خود را در همهی امور به پروردگارت واگذار كه با این كار خود را به پناهگاهى استوار و مدافعى بسیار قدرتمند سپردهاى. آیتاللّه جوادى آملى«حفظهالله» مىفرمودند: قبل از رفتن به مكه خدمت آیتاللّه طباطبایى«رحمةالله» رسیدیم و از ایشان خواستیم نصیحتى به ما بكنند. ایشان گفتند: خدا مىفرماید: «فَاذكُروُنى اَذْكُرْكُمْ» اگر به یاد من باشى من هم به یاد تو هستم. بعد گفتند: اگر خدا به یاد تو باشد در حقیقت قدرت مطلق و عزیز مطلق به یاد توست. خدا خودش مىفرماید: اگر به یاد من باشى من هم به یاد تو هستم. حالا اگر قدرت مطلق به یاد ما باشد دیگر از چه چیزى بترسیم؟ ملاحظه کنید که نصیحت بسیار ارزشمندی فرمودهاند. اگر كسى مطمئن شود كه وقتى به یاد خداست قدیرِ علیمِ سمیعِ بصیرِ جوادِ مطلق، كه مالك هستى است، به یاد او و مراقب و مواظب اوست، دیگر هیچ نگرانى نخواهد داشت و با این روحیه و با كشف توجّهِ حق به بنده، فقط به «بندگى» خواهد پرداخت. مگر ما چیزى غیر از این مىخواهیم؟ باید ما آن قسمتى را كه بر عهدهی ماست انجام دهیم، که همان به یاد خدابودن است و فراموش نكردن حضور حضرت حق در همهی روابط و اعمال، آن قسمت دیگر که مربوط به خداوند است که به یاد ما باشد، هرگز مورد غفلت قرار نمیگیرد. البته یاد خدا درجاتى دارد كه هرچه شدیدتر شد بندگى هم شدیدتر مىشود.
در توصیهی «و اَلْجِئ نَفْسَكَ فى اُمُورِكَ كُلِّها اِلى اِلهِكَ» حضرت میخواهند ما بتوانیم در هر کاری نقش خدا را بیابیم و براساس رضایت او کارها را انجام دهیم و به این معنا کار را به او واگذاشتهایم تا آن نتیجهای که او میخواهد واقع شود. به ظاهر توصیهی سادهاى است امّا در آن سرّى بس عظیم مستتر است چون نظر را از ظاهرِ امور بالاتر بردهایم و متوجه باطنی شدهایم که در این ظاهر حاضر است. مثل آن که شما از طریق حرکتِ دست بنده متوجه ارادهی من میشوید و جای اصلی حرکت دست را در ارادهای که در باطن آن است میجوئید. حضرت مىفرمایند: خود را در همهی امور به خدا بسپار و نظر به ارادهی او داشته باش حتى در خوردن و آشامیدن که به ظاهر فکر میکنیم خودمان میتوانیم از عهدهاش برآئیم، چه رسد در امور مهمتری مثل مقابله با دشمنان اسلام، تا با این کار خود را به پناهگاهى استوار و مدافعى شكستناپذیر سپرده باشیم. حضرت برروی پناهگاهی مطمئن تأکید میکنند كه مانع رسیدن خطرات به انسان مىشود. این را تنها کسانی با تمام وجود تصدیق میکنند که خودشان تجربه کرده باشند. گفت:
چون که غم پیش آیدت در حق گریز
هیچ چون حق غمگساری دیدهای؟
مولوی در دیوان شمس تبریزی در رابطه با قلبی که با خدا مأنوس است و هرگز غم در آن وارد نمیشود، میگوید:
ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
پُر شِکَرست این مقام هیچ تو را کار نیست
غصه در آن دل بود کز هوس او تهی است
غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست
ای غم اگر زر شوی ور همه شکّر شوی
بندم لب گویمت، خواجه شکرخوار نیست
در دل اگر تَنگی است تَنْگ شکرهای اوست
ور سفری در دل است جز بَرِ دلدار نیست
ماه ازل روی او، بیت و غزل بوی او
بُوی بُوَد قِسْم آنکْ محرم دیدار نیست
وقتی انسان پناهی مطمئن یعنی خداوند را دارد اگر غم به اندازهی مو هم باریک شود نمیتواند نفوذی در جان او داشته باشد. غصه در آن دلی است که هوای رجوع به حضرت حق در آن نیست، حتی اگر غم به صورت زر یا شکر در آید تا در دل جا باز کند نمیتواند. انسانی که کار خود را به خدا واگذار کرده با بصیرتِ تمام مانع ورود چنین غمهایی میشود، چون طالب شِکَر حق است و جز سفر به سوی دلدارِ حقیقی هیچ سفر دیگری را اراده نمیکند.