در ادامه میفرمایند: «فَاِنْ اَبَتْ نَفْسُكَ اَنْ تَقْبَلَ ذلِكَ دُونَ اَنْ تَعْلَمَ كَما عَلِمُوا فَلْیَكُنْ طَلَبُكَ ذلكَ بَتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ لابِتَوَرُّطِ الشُّبُهاتِ وَ عُلُوِّ الْخُصوُماتِ» فرزندم! گذشتگانِ تو درباره زندگىشان اندیشیدند و به جاى اینكه با افتخارات دروغین و سرگرمىهای بدون دلیل زندگی را انتخاب كنند به دین خدا روى آوردند. حال نظری به آن زندگیها کن، پس اگر نفس تو به تمکین از گذشتگان تن نمیدهد و دانستن مبانی علومِ آنان را ترجیح نمیدهد، بکوش که تلاشات از سر فهمیدن و آموختن باشد، نه آن که با آموختنها بخواهی به ورطهی شبهات بیفتی و به دشمنیها دامن بزنی.
ممكن است نفس انسان از پذیرفتن آنچه كه گذشتگان بر آن مسیر رفتند اِبا کند با این حال باید بداند اگر مىخواهد مثل گذشتگان خودش زندگی را از ابتدا تجربه كند و به دنبال علمی است که با آن زندگی را جلو ببرد، لااقل به دنبال علمی نباشد که او را گرفتار انواع مغالطات و شبهات و دشمنیها کند. با این انگیزه جلو رود که بخواهد حقیقت را بشناسد نه آنکه از دانائی به دنبال قدرتنمایى و فضلفروشى باشد که عملاً در آن صورت در ورطهی شك و شبهه درغلتیده و کارش به جدال و مراء با دیگران میکشد.
این تذکر، تذکر بسیار ارزشمندی است، به گفتهی بزرگان: «عالم حقیقى آن کسی است كه بداند چه چیزی آموختنى و چه چیزی ناآموختنى است». كسى عالم حقیقى است كه حدّ عقل خود را بشناسد و در ذیل اخلاق و معارف دینی و سیرهی اولیاء الهی عقل خود را جلو ببرد تا اسیر مراء و جدالهای بیجا نگردد. اگر شما به گونهاى هستید كه فکر کردید هرچه به ذهنتان رسید میتوانید بر زبان آورید و نظام خاص فکری برای بررسی معلومات خود نمیشناسید بدانید كه هنوز عقل خود را نشناختهاید. آدمى كه راه را گم كرده است نمیتواند از استعدادهای خود استفاده کند و لذا عقل خود را صرف مغالطات میکند و با فروافتادن در انواع جدلها عمر خود را ضایع میگرداند. از آنجا كه چنین انسانی، انسان سرگشتهاى است به راحتی به هر راهى تن مىدهد و از آنجا كه استعدادهای خود را در ذیل یک شخصیت الهی قرار نداده نمىتواند تشخیص دهد كه چه چیزهائی را باید بداند و از دانستن چه چیزهائی باید صرفنظر كند. عرض شد در جواب آنهایی که میگویند: «دانستن همهی این مطالب که در دنیای امروز مطرح است، چیز بدى نیست» باید بگوییم اتفاقاً چیز بدى است، چون فرصتهای ما را میسوزاند و از امور مهمِ تعالیِ خود باز میمانیم. گیرم که آنقدر عالم شدی که هر وقت اراده کردی تا به کسی اشکال بگیری، توانستی؟ بعد از آن چی؟ مگر داناییها برای چنین کارهایی است؟
هر انسانى در ابتدا باید بفهمد در مسیر علم به دنبال چه چیز مىگردد و چه چیزى را طلب مىكند، و چگونه آنچه را كه مىخواهد باید بهدست آورد. اگر شما بخواهید بدانید در قیامت کدام اعمال شما پذیرفته است و کدام اعمال شما نفعی برای شما ندارد نمىتوانید به هر كسى رجوع كنید بلكه باید به پیامبر اكرم(ص) مراجعه نمائید كه حقیقت را میشناسد و خودش مىفرمایند: «الاْنَ قِیامَتى قائِمٌ»(230) یعنى همین حالا قیامت من قائم است و من ناظر بر آن هستم. در غیر این صورت هر قدر هم كه مطالعه كنید نباید انتظار رسیدن به پاسخ مناسب را داشته باشید، چون مسیر درستی برای رسیدن به مطلوبتان را نرفتهاید. هنر بعضىها آن است كه خیلى زود پى مىبرند عقل واقعى، عقل پیامبر(ص) است و با عقلشان به عقل پیامبر(ص) پناه میبردند، در این راستا میتوان گفت: چه بسیار نابیناها كه بینا هستند و چه بسیار بیناها كه نابینایند! نابینایى كه دستش را به دست یك بیناى بصیر مىدهد هیچگاه به دلیل نابینابودنش زمین نمىخورد امّا بیناهایى كه به تجربهی دیگران نظر نمىكنند دوباره به همان چاهى مىافتند كه گذشتگان با بیاعتنایی به گذشتگان خود، به آن چاه افتادند. كسى كه از بیبند و بار بودن شخصى خبر دارد و مىداند كه او آبروى خود و خانوادهاش را برده است، با این حال سعی نمیکند از آن نوع زندگی فاصله بگیرد، با داشتن چشم، كور است! ولی كسانى كه اطلاع زیادى از مسائل ندارند ولى رسیدهاند به این نکته که عقل خود را به دست یك نفر عاقلتر و باتجربهتر از خود بسپارند، خیلی عاقلتر از آنهاییاند که با اطلاعات زیاد از تجربهی گذشتگان استفاده نکردهاند. به قول معروف مقلّدانِ محقق آنهایی هستند که چون عاقلى را یافتند از او تقلید مىكنند و به یک معنا خود را در تجربههای او شریک میگردانند.
مولوى در راستاى پندگیرى از حادثهها و عبرت گیری از گذشتگان، داستانى را در مثنوى مىآورد كه:
شیر و گرگ و روبهى بهر شكار
رفته بودند از طلب در كوهسار
تا به پشت همدگر بر صیدها
سخت بر بندند بار قیدها
هر سه با هم اندر آن صحراى ژرف
صیدها گیرند بسیار و شگرف
گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود
لیك كرد اكرام و همراهى نمود
با اینكه شیرِ نر ننگ داشت با آن ابهتى كه داشت در كنار گرگ و روباه به شكار رود، ولى اكرام كرد و همراهى نمود.
چون كه رفتند این جماعت سوى كوه
در ركاب شیرِ با فَرّ و شكوه
گاو كوهى و بز و خرگوش زفت
یافتند و كار ایشان پیش رفت
هر كه باشد در پى شیر حراب
كم نیاید روز و شب او را كباب
گفت شیر اى گرگ این را بخش كن
معدلت را نو كن اى گرگ كهن
نایب من باش در قسمتگرى
تا پدید آید كه تو چه گوهرى
گفت اى شه! گاو وحشى بخش تست
آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چُست
بز مرا كه بز میانه ست و وسط
روبها خرگوش بستان بىغلط
شیر گفت اى گرگ چون گفتى بگو
چون كه من باشم تو گویى ما و تو؟
گفت پیش آ كس خرى چون تو ندید
پیشش آمد پنجه زد او را درید
گفت چون دید منت از خود نبرد
این چنین جان را بباید زار مرد
حرف شیر آن است كه در زیر سایهى ابهت من بود كه این صیدها شكار شد، حالا چرا خود را در عرض من قرار دادهاى؟ چرا در عین نظر به من باز خود را میبینی؟ چرا دیدن من دیدن خود را از تو نبرد؟ و از این جهت است که ای گرگ باید بمیری. گفت:
چون نبودى فانى اندر پیش من
فضل آمد مر ترا گردن زدن
كلُّ شَىءٍ هالكٌ جز وَجْه او
چون نهاى در وجه او، هستى مجو
بعد از آن رو شیر با روباه كرد
گفت این را بخش كن از بهر خَورد
سجده كرد و گفت: كاین گاو سمین
چاشتْ خوردتْ باشد اى شاه مَهین
و آن بُز از بهر میان روز را
یخنهاى باشد شه پیروز را
و آن دگر خرگوش بهر شام هم
شب چرهى این شاه با لطف و كرم
گفت اى روبه تو عدل افروختى
این چنین قسمت ز كه آموختى
از كجا آموختى این اى بزرگ؟
گفت اى شاه جهان از حال گرگ
گفت چون در عشق ما گشتى گرو
هر سه را برگیر و بستان و برو
روبها چون جملگى ما را شدى
چونت آزاریم چون تو ما شدى
ما ترا و جمله اشكاران ترا
پاى بر گردون هفتم نه برآ
چون گرفتى عبرت از گرگ دنى
پس تو روبه نیستى شیر منى
حرف مولوى پس از آوردن داستان و نتیجهى آن كه باید در مقابل خداوندِ عالَم از خود فانى شد تا به حق باقى شوى؛ این است كه:
عاقل آن باشد كه عبرت گیرد از
مرگ یاران در بلاى محترز
روبَه آن دم بر زبان صد شكر راند
كه مرا شیر از پى آن گرگ خواند
گر مرا اول بفرمودى كه تو
بخش كن این را كه بردى جان از او
پس سپاس او را كه ما را در جهان
كرد پیدا از پس پیشینیان
تا شنیدیم آن سیاستهاى حق
بر قرون ماضیه اندر سبق
تا كه ما از حال آن گرگان پیش
همچو روبه پاس خود داریم بیش
استخوان و پشم آن گرگان عیان
بنگرید و پند گیرید اى مهان
عاقل از سر بنهد این هستى و باد
چون شنید انجام فرعونان و عاد
ورنه بنهد دیگران از حال او
عبرتى گیرند از اضلال او
و حرف همین است كه وقتى انسان سرنوشت امثال فرعونیان را مىنگرد كه با آنهمه تلاش و رونقِ ظاهرى چگونه در اوج بىثمرى هلاك شدند، به فكر مىرود. پس رمز و راز نجات را باید در پیروى از مسیرى دانست كه انبیاء آوردهاند و لذا نتیجه مىگیرد بر اساس توصیهى پیامبران میگوید:
جمله ما و من به پیش او نهید
مُلك مُلك اوست، مُلك او را دهید
چون فقیر آیید اندر راه راست
شیر و صیدِ شیر، خودْ آنِ شماست
زآنكهاوپاك است وسبحان، وصف اوست
بىنیاز است او ز نغز و مغز و پوست
هر شكار و هر كراماتى كه هست
از براى بندگانِ آن شه است
این داستان روشن مى كند تنها كسانى در زندگى گرفتار بحران و اضمحلال نمىشوند كه بتوانند از حادثههاى تاریخى پند بگیرند كه چگونه وقتی ملتى از مسیر توحید و شریعت الهى جدا شد مضمحل مىشود.
هیچكس نمىتواند بگوید من با عقلم فهمیدهام كه چرا نماز صبح، دو ركعت است. اما میتواند بفهمد كه پیامبر خدا(ص) عاقلانهترین حقایق را از طرف خدا آورده و عاقلانهترین کار آن است که عقلاش را به او بسپارد و به کمک عقلاش در دین خدا تدبّر کند. این افراد از سرگرمىهای فرصتسوز بیزارند و از سرگردانى نجات یافتهاند، برخلاف عدهای كه سرگرم شدن و سرگردان بودن در این دنیا را زندگی پنداشتهاند و معلوم است كه تفاوت این دو گروه از زمین تا آسمان است.