تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

کدام علم؟

در ادامه می‌فرمایند: «فَاِنْ اَبَتْ نَفْسُكَ اَنْ تَقْبَلَ ذلِكَ دُونَ اَنْ تَعْلَمَ كَما عَلِمُوا فَلْیَكُنْ طَلَبُكَ ذلكَ بَتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ لابِتَوَرُّطِ الشُّبُهاتِ وَ عُلُوِّ الْخُصوُماتِ» فرزندم! گذشتگانِ تو درباره زندگى‏شان اندیشیدند و به جاى این‌كه با افتخارات دروغین و سرگرمى‏های بدون دلیل زندگی را انتخاب كنند به دین خدا روى آوردند. حال نظری به آن زندگی‌ها کن، پس اگر نفس تو به تمکین از گذشتگان تن نمی‌دهد و دانستن مبانی علومِ آنان را ترجیح نمی‌دهد، بکوش که تلاش‌ات از سر فهمیدن و آموختن باشد، نه آن که با آموختن‌ها بخواهی به ورطه‌ی شبهات بیفتی و به دشمنی‌ها دامن بزنی.
ممكن است نفس انسان از پذیرفتن آنچه كه گذشتگان بر آن مسیر رفتند اِبا کند با این حال باید بداند اگر مى‏خواهد مثل گذشتگان خودش زندگی را از ابتدا تجربه كند و به دنبال علمی است که با آن زندگی را جلو ببرد، لااقل به دنبال علمی نباشد که او را گرفتار انواع مغالطات و شبهات و دشمنی‌ها کند. با این انگیزه جلو رود که بخواهد حقیقت را بشناسد نه آن‌‌که از دانائی به دنبال قدرت‏نمایى و فضل‏فروشى باشد که عملاً در آن صورت در ورطه‌ی شك و شبهه درغلتیده و کارش به جدال و مراء با دیگران می‌کشد.
این تذکر، تذکر بسیار ارزشمندی است، به گفته‌ی بزرگان: «عالم حقیقى آن کسی است كه بداند چه چیزی آموختنى و چه چیزی ناآموختنى است». كسى عالم حقیقى است كه حدّ عقل خود را بشناسد و در ذیل اخلاق و معارف دینی و سیره‌ی اولیاء الهی عقل خود را جلو ببرد تا اسیر مراء و جدال‌های بی‌جا نگردد. اگر شما به گونه‏اى هستید كه فکر کردید هرچه به ذهنتان رسید می‌توانید بر زبان آورید و نظام خاص فکری برای بررسی معلومات خود نمی‌شناسید بدانید كه هنوز عقل خود را نشناخته‏اید. آدمى كه راه را گم كرده است نمی‌تواند از استعدادهای خود استفاده کند و لذا عقل خود را صرف مغالطات می‌کند و با فروافتادن در انواع جدل‌ها عمر خود را ضایع می‌گرداند. از آنجا كه چنین انسانی، انسان سرگشته‏اى است به راحتی به هر راهى تن مى‏دهد و از آنجا كه استعدادهای خود را در ذیل یک شخصیت الهی قرار نداده نمى‏تواند تشخیص دهد كه چه چیزهائی را باید بداند و از دانستن چه چیزهائی باید صرف‏نظر كند. عرض شد در جواب آن‌هایی که می‌گویند: «دانستن همه‌ی این مطالب که در دنیای امروز مطرح است، چیز بدى نیست» باید بگوییم اتفاقاً چیز بدى است، چون فرصت‌های ما را می‌سوزاند و از امور مهمِ تعالیِ خود باز می‌مانیم. گیرم که آنقدر عالم شدی که هر وقت اراده کردی تا به کسی اشکال بگیری، توانستی؟ بعد از آن چی؟ مگر دانایی‌ها برای چنین کارهایی است؟
هر انسانى در ابتدا باید بفهمد در مسیر علم به دنبال چه چیز مى‏گردد و چه چیزى را طلب مى‏كند، و چگونه آنچه را كه مى‏خواهد باید به‌دست ‏آورد. اگر شما بخواهید بدانید در قیامت کدام اعمال شما پذیرفته است و کدام اعمال شما نفعی برای شما ندارد نمى‏توانید به هر كسى رجوع كنید بلكه باید به پیامبر اكرم(ص) مراجعه نمائید كه حقیقت را می‌شناسد و خودش مى‏فرمایند: «الاْنَ قِیامَتى قائِمٌ»(230) یعنى همین حالا قیامت من قائم است و من ناظر بر آن هستم. در غیر این صورت هر قدر هم كه مطالعه كنید نباید انتظار رسیدن به پاسخ مناسب را داشته باشید، چون مسیر درستی برای رسیدن به مطلوب‌تان را نرفته‌اید. هنر بعضى‏ها آن است كه خیلى زود پى مى‏برند عقل واقعى، عقل پیامبر(ص) است و با عقلشان به عقل پیامبر(ص) پناه می‌بردند، در این راستا می‌توان گفت: چه بسیار نابیناها كه بینا هستند و چه بسیار بیناها كه نابینایند! نابینایى كه دستش را به دست یك بیناى بصیر مى‏دهد هیچ‌گاه به دلیل نابینابودنش زمین نمى‏خورد امّا بیناهایى كه به تجربه‌ی دیگران نظر نمى‏كنند دوباره به همان چاهى مى‏افتند كه گذشتگان با بی‌اعتنایی به گذشتگان خود، به آن چاه افتادند. كسى كه از بی‌‌بند و بار بودن شخصى خبر دارد و مى‏داند كه او آبروى خود و خانواده‌اش را برده است، با این حال سعی نمی‌کند از آن نوع زندگی فاصله بگیرد، با داشتن چشم، كور است! ولی كسانى كه اطلاع زیادى از مسائل ندارند ولى رسیده‌اند به این نکته که عقل خود را به دست یك نفر عاقل‏تر و باتجربه‌تر از خود بسپارند، خیلی عاقل‌تر از آن‌هایی‌اند که با اطلاعات زیاد از تجربه‌ی گذشتگان استفاده نکرده‌اند. به قول معروف مقلّدانِ محقق آن‌هایی هستند که چون عاقلى را یافتند از او تقلید مى‏كنند و به یک معنا خود را در تجربه‌های او شریک می‌گردانند.
مولوى در راستاى پندگیرى از حادثه‏ها و عبرت گیری از گذشتگان، داستانى را در مثنوى مى‏آورد كه:
شیر و گرگ و روبهى بهر شكار

رفته بودند از طلب در كوهسار

تا به پشت همدگر بر صیدها

سخت بر بندند بار قیدها

هر سه با هم اندر آن صحراى ژرف

صیدها گیرند بسیار و شگرف‏

گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود

لیك كرد اكرام و همراهى نمود

با این‏كه شیرِ نر ننگ داشت با آن ابهتى كه داشت در كنار گرگ و روباه به شكار رود، ولى اكرام كرد و همراهى نمود.
چون كه رفتند این جماعت سوى كوه‏

در ركاب شیرِ با فَرّ و شكوه‏

گاو كوهى و بز و خرگوش زفت‏

یافتند و كار ایشان پیش رفت‏

هر كه باشد در پى شیر حراب‏

كم نیاید روز و شب او را كباب‏

گفت شیر اى گرگ این را بخش كن

معدلت را نو كن اى گرگ كهن‏

نایب من باش در قسمت‏گرى‏

تا پدید آید كه تو چه گوهرى‏

گفت اى شه! گاو وحشى بخش تست‏

آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چُست‏

بز مرا كه بز میانه ست و وسط

روبها خرگوش بستان بى‏غلط

شیر گفت اى گرگ چون گفتى بگو

چون كه من باشم تو گویى ما و تو؟

گفت پیش آ كس خرى چون تو ندید

پیشش آمد پنجه زد او را درید

گفت چون دید منت از خود نبرد

این چنین جان را بباید زار مرد

حرف شیر آن است كه در زیر سایه‏ى ابهت من بود كه این صیدها شكار شد، حالا چرا خود را در عرض من قرار داده‏اى؟ چرا در عین نظر به من باز خود را می‌بینی؟ چرا دیدن من دیدن خود را از تو نبرد؟ و از این جهت است که ای گرگ باید بمیری. گفت:
چون نبودى فانى اندر پیش من‏

فضل آمد مر ترا گردن زدن‏

كلُّ شَى‏ءٍ هالكٌ جز وَجْه او

چون نه‏اى در وجه او، هستى مجو

بعد از آن رو شیر با روباه كرد

گفت این را بخش كن از بهر خَورد

سجده كرد و گفت: كاین گاو سمین

چاشتْ خوردتْ باشد اى شاه مَهین‏

و آن بُز از بهر میان روز را

یخنه‏اى باشد شه پیروز را

و آن دگر خرگوش بهر شام هم‏

شب چره‏ى این شاه با لطف و كرم‏

گفت اى روبه تو عدل افروختى‏

این چنین قسمت ز كه آموختى‏

از كجا آموختى این اى بزرگ؟

گفت اى شاه جهان از حال گرگ‏

گفت چون در عشق ما گشتى گرو

هر سه را برگیر و بستان و برو

روبها چون جملگى ما را شدى‏

چونت آزاریم چون تو ما شدى‏

ما ترا و جمله اشكاران ترا

پاى بر گردون هفتم نه برآ

چون گرفتى عبرت از گرگ دنى‏

پس تو روبه نیستى شیر منى‏

حرف مولوى پس از آوردن داستان و نتیجه‏ى آن كه باید در مقابل خداوندِ عالَم از خود فانى شد تا به حق باقى شوى؛ این است كه:
عاقل آن باشد كه عبرت گیرد از

مرگ یاران در بلاى محترز

روبَه آن دم بر زبان صد شكر راند

كه مرا شیر از پى آن گرگ خواند

گر مرا اول بفرمودى كه تو

بخش كن این را كه بردى جان از او

پس سپاس او را كه ما را در جهان‏

كرد پیدا از پس پیشینیان‏

تا شنیدیم آن سیاستهاى حق‏

بر قرون ماضیه اندر سبق‏

تا كه ما از حال آن گرگان پیش‏

همچو روبه پاس خود داریم بیش‏

استخوان و پشم آن گرگان عیان‏

بنگرید و پند گیرید اى مهان‏

عاقل از سر بنهد این هستى و باد

چون شنید انجام فرعونان و عاد

ورنه بنهد دیگران از حال او

عبرتى گیرند از اضلال او

و حرف همین است كه وقتى انسان سرنوشت امثال فرعونیان را مى‏نگرد كه با آن‏همه تلاش و رونقِ ظاهرى چگونه در اوج بى‏ثمرى هلاك شدند، به فكر مى‏رود. پس رمز و راز نجات را باید در پیروى از مسیرى دانست كه انبیاء آورده‏اند و لذا نتیجه مى‏گیرد بر اساس توصیه‏ى پیامبران می‌گوید:
جمله ما و من به پیش او نهید

مُلك مُلك اوست، مُلك او را دهید

چون فقیر آیید اندر راه راست‏

شیر و صیدِ شیر، خودْ آنِ شماست‏

زآنكه‏اوپاك است وسبحان، وصف اوست

بى‏نیاز است او ز نغز و مغز و پوست‏

هر شكار و هر كراماتى كه هست‏

از براى بندگانِ آن شه است‏

این داستان روشن مى كند تنها كسانى در زندگى گرفتار بحران و اضمحلال نمى‏شوند كه بتوانند از حادثه‏هاى تاریخى پند بگیرند كه چگونه وقتی ملتى از مسیر توحید و شریعت الهى جدا شد مضمحل مى‏شود.
هیچ‌كس نمى‏تواند بگوید من با عقلم فهمیده‏ام كه چرا نماز صبح، دو ركعت است. اما می‌تواند بفهمد كه پیامبر خدا(ص) عاقلانه‌ترین حقایق را از طرف خدا آورده و عاقلانه‌ترین کار آن است که عقل‌اش را به او بسپارد و به کمک عقل‌اش در دین خدا تدبّر کند. این افراد از سرگرمى‌های فرصت‌سوز بیزارند و از سرگردانى نجات یافته‌اند، برخلاف عده‌ای كه سرگرم شدن و سرگردان بودن در این دنیا را زندگی پنداشته‌اند و معلوم است كه تفاوت این دو گروه از زمین تا آسمان است.