حضرت علی(ع) در این فراز از سخن خود میخواهند ما را متوجه کنند در کجای عالم قرار داریم و متوجه جهل خود نسبت به قواعد عالم باشیم تا آرامشمان نسبت به حادثهها و ابتلائات از دست نرود و در دل آن آرامش، به بصیرت و بیداری لازم نایل شویم، حاصل آن بصیرت و بیداری آن میشود که در فراز بعدی متذکر آن میشوند.
«فَاعْتَصِمْ بِالَّذى خَلَقَكَ وَ رَزَقَكَ وَ سَوّاكَ وَلْیَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُكَ وَ اِلَیْهِ رَغْبَتُكَ وَ مِنْهُ شَفَقَتُكَ. پس به همان کسی پناه ببر که تو را آفرید و رزقات بخشید و سامانت داد و فقط بندهی او باش و به او دل ببند و از او حساب ببر.
وقتی انسان بخواهد با حقایق عالم زندگی کند و نه با افکاری که ذهنیاتش آنها را ساخته، به اوج بصیرت لازم دست مییابد. انسان وقتی دچار فروریختگی درونی میشود که گمان کند تمام امور و نیازهای خود را باید خودش مدیریت کند، در این حالت گرفتار آنچنان یأسی میشود که همهی آیندهاش را در هم میشکند، در حالیکه خالق عالم و آدم طور دیگری عالم را بنا نهاده و فقط کافی است به او اعتماد کنیم و تنها به بندگی او بپردازیم و به او دل ببندیم و از او حساب ببریم. در آن حال همه چیز صورت دیگری به خود میگیرد.
کمتر کسی است که متوجه عمق توصیهی حضرت شود ولی آنهایی که زندگی خود را در زیر سایهی چنین توصیههایی قرار دادند از همهی بحرانها رها شدند. بزرگترین حیلهی شیطان برای غفلت از مدیریت حکیمانهی حضرت پروردگار آن است که ما را نگران رزقمان میکند، عالیترین لحظه آن است که توانسته باشیم از این حیله آسوده گردیم و نظر کنیم که همواره خداوندی که ما را خلق کرده در صدد تهیهی رزق ما بوده و از سامان دادن به زندگی ما غفلت نکرده است. خداوند همهی قابلیتها را میشناسد و مطابق مصلحت هرکس با او رفتار کرده است، مشروط بر آنکه به او اعتماد کنیم و گرفتار ذهنیات خود نگردیم و به دنبال وَهمیات خود راه نیفتیم. نوع بشر تنها وقتی از کلافهی وَهمیات نجات مییابد و به رفعت میرسد که ماوراء ابتلائات ظاهری در قلهی اعتماد به خدا مستقر شود. وقتی روشن شد خالق ما رزاق ما است، حتی اگر شرایط طوری باشد که مدتی بیکار باشیم، کوچکترین تزلزلی در روح و روان ما پیش نمیآید تا مجبور شویم به اعمالی ناخواسته دست بزنیم. وقتی فهمی اینچنین نسبت به حضور حکیمانهی خداوند به سراغ ما آمد دیگر میفهمیم رنجها چه جایگاهی دارند، و در آن حال در کنار پیامبران خدا میتوان زندگی کرد که چگونه در مقابل انبوه مشکلاتی که مشرکان در برابرشان ایجاد میکردند میتوانستند آلام و رنجها را در کنار تفکر توحیدی معنا کنند، در همآغوشی با همهی غمها، شرارههایی از ایمان را احساس میکردند. اعتماد به خدا آنها را ظرفیتی اینچنین میداد که از ورود به سختترین نوع زندگی هراسی به خود راه نمیدادند، وارد معرکههایی میشدند که هرچند به ظاهر همهی اطراف آن را نیزههای دشمن احاطه کرده بود ولی همه تبدیل به نورِ سپیدِ صبحِ طلوعِ سعادت بشر میشدند و آینده را نورانی میکردند. آری اعتماد به خدا منجر به تصمیمات خارق العاده میشود و در آن راستا با کمال تعجب فرودآمدن بر ساحل مرگ وسیلهی نجات از غرق میگردد. آیا باز هم شک داری که او میخواهد در درون ابتلائات، حضور خود را به ما بنمایاند؟