این نوع کرامتها حکایت از حضور مولیالموحدین(ع) در آیندهی زمان خود دارد و نشان میدهد که حضرت از حاکمیت تن و عالم ماده آزاد هستند مثل آن که شما در مرتبهی نازلتر، وقتی در خواب از تنِ خود آزاد میشوید رؤیای صادقه دارید و نفس ناطقهی شما در صحنههایی حاضر میشود که هنوز در عالم ماده واقع نشده است. مگر نه این است كه هنگام خواب فقط «تن» شماست كه مىخوابد، نه «نفس ناطقه یا مَن» شما؛ و چون نفس ناطقهی شما مجرد است در حالت خواب گذشته و آینده براى «منِ» شما معنا ندارد؟! این اندازه حضور حضرت در آینده کمترین کمال برای حضرت مولی الموحدین(ع) به حساب میآید. مهم آن است كه مقام ملکوتی حضرت را بشناسیم و این که چه اندازه در عالم عرش و کرسی حضور دارند و از اسرار آن عالم برای ما سخن میگویند، در این راستا عرض میکنم باید متوجه سرّی بودن جملات ایشان بود که چگونه حضرت ما را با نحوهای از زندگی آشنا میکنند که بتوانیم هماهنگ با کلّ نظام هستی جلو برویم.
حضرت در همان جلسه که در مورد سرنوشت حبیب بن حمار سخن میفرمودند شخصى به نام اعشى باهلی بلند مىشود و مىگوید: «یا على این گفتار شما به خرافات بیشتر شبیه است» حضرت فرمودند: «اى جوان اگر در گفتارت گناهكارى، خدا به دست غلام ثقیف به قتلت برساند». در آن هنگام چند نفر از پاى منبر برخاسته گفتند: «یا امیرالمؤمنین غلام ثقیف كیست؟» فرمودند مردى است كه بر شهر شما مسلط مىشود و احكام الهى را پایمال مىسازد و با شمشیر گردن این جوان را مىزند. پرسیدند چند سال حكومت مىكند؟ فرمودند: «بیست سال اگر به بیست سال برسد». گفتند كشته مىشود یا به مرگ طبیعى از دنیا مىرود؟ فرمودند: «به واسطهی مرض اسهال به مرگ مىرسد». اسماعیل بن رجا مىگوید: با چشم خودم دیدم كه اعشى باهلی را اسیر كرده نزد حجاج آوردند. او را كتك زد و توبیخ نمود و در همان مجلس گردنش را زد.
قضیهی میثم تمار معروف است. حضرت تمام جریانات شهادت میثم را به او خبر مىدهند. حتى درخت خرمایى را كه قرار است میثم به آن بسته شود، به او نشان مىدهند و آن درختی بود در نزدیک خانهی عمروبن حریث. میثم مىگوید: «دیدم درخت را بریدند و در گوشهاى انداختند...» او دائم مىرفت جایى كه حضرت به او گفته بودند تو را آنجا دار مىزنند، آنجا را آب مىپاشید و نماز مىخواند و به درخت خطاب مىكرد: «من براى تو آفریده شدهام و تو براى من روییده شدهاى». و به عمروبن حریث میگفت: «إنّی مُجاورکَ فَاَحْسِنْ جواری» من همسایهی تو خواهم بود، همسایگى مرا نیكو بدار. همه مىدانستند امیرالمؤمنین(ع) گفتهاند كه میثم را چگونه دار مىزنند. وقتى عبیداللّه بن زیاد، میثم را دستگیر مىكند براى اینكه ثابت كند حضرت على(ع) دروغ گفته است او را به زندان مىاندازد امّا پس از مدتى كار به آنجا مىكشد كه خودش مىگوید: «هیچ روشى بهتر از آن نیست كه مولایت گفته است!» مىروند درختى را كه در گوشهاى افتاده بود برمىدارند - همان درخت كه على(ع) در پیشگویىشان گفته بودند- درخت را به صورت قائم برپا مىكنند و میثم را به دار مىزنند. دار زدن در آن روز به این شكل بوده كه فرد را به درخت مىبستند و طنابى دور او مىپیچاندند و به او نیزه مىزدند، میثم در آن حال هم دست از سخن گفتن برنمىدارد. به عبیداللّه خبر مىدهند كه اگر افشاگرىهاى میثم ادامه پیدا كند تو را رسوا مىكند. دستور مىدهد به دهان او دهنه بزنند و بالاخره همان طور كه حضرت پیشگویى كرده بودند او را به شهادت مىرسانند.
عرض بنده آن است کسی که این پیشبینیها را کرده ما را متوجه حقایقی بالاتر نیز نموده است که شما در نهجالبلاغه باید آن حقایق را پیدا کنید، همان طور كه ما در مقابل قرآن از شقّ القمرِ پیامبر(ص) حیرت نمىكنیم زیرا شقّ القمر نسبت به یك «لا إله إلاّ اللّه» که در فرهنگ محمدی(ص) گفته شود، هیچِ هیچِ هیچ است، رهنمودهای حضرت علی(ع) نسبت به پیشبینیهای ایشان چیز مهمی نیست، گویا حضرت مأموراند با اظهار علمشان از آینده، ذهنها را متوجه شخصیت ملکوتیشان بکنند و مردم را در هدایتهای معنوی راهنمایی نمایند.
در جلسهی گذشته عرض شد كه امام به مقام وحدت رسیدهاند و در مقام وحدت، گذشته و آینده معنا ندارد. پس امام در رهنمودهای خود از سرّ بقاء سخن میگویند. اگر به این نكته توجّه شود نگاهمان نسبت به نهجالبلاغه عوض خواهد شد و نهجالبلاغه را جور دیگرى خواهیم دید. همین طور كه قرآن را باید در اتصال با حقیقت غیبیِ آن مدّ نظر قرار دهیم.