منظور بنده از اینهمه تأكید بر روی این فراز از توصیهی حضرت آن است که عزیزان ملاحظه کنند چگونه میتوانند با پروردگار عالم مأنوس شوند و خدا را که در همهجا حاضر و ناظر است، در همه جا احساس کنند و در هر حادثهای با او مأنوس شوند و یک لحظه از نظر به او غافل نگردند و در راستای نظر به او همهی کارها را انجام دهند. در آن حال متوجه میشوید آنچه حضرت علی(ع) را به این مقام رساند همین توصیهای است که به ما میفرمایند و مییابید که تمام كارهاى حضرت به خاطر اجراى فرامین الهى بود، حتی این نامهای را که براى فرزندشان نوشتهاند به خاطر این است كه خداوند فرموده فرزندانتان را نصیحت كنید.
ملاحظه کنید چگونه تلاش و فعالیت در زندگی، نهتنها هیچ منافاتى با سپردن امور به خدا ندارد بلكه عین آن است و در آن حال انسان اراده میکند مظهر ارادهی الهی شود و این هیچ ربطی به جبرگرایى ندارد. زیرا حضرت اراده میکنند برای رضای خدا با معاویه بجنگند ولی کار را به خدا واگذار میکنند و لذا هرگز انتظار ندارند نتیجهی آن کار آنطور باشد که میخواهند، چون امور را به خدا واگذاشتهاند پس براى هر نتیجهاى آمادهاند. در جنگ با معاویه، خوارج از عمروعاص فریب مىخورند. حضرت براى حَكَمیّت، ابن عباس را که مرد هوشیار و سیاستمداری بود پیشنهاد مىكنند امّا دشمن زیر بار نمیرود و حضرت چارهای جز پذیرفتن ابوموسى اشعرى نمیبینند و ابوموسى هم فریب عمر و عاص را میخورد و حضرت علی(ع) را عزل مىكند در حالیکه جریان حکمیت برای این نبود. آیا فكر مىكنید همان طور كه ما از جریان حكمیّت حرص مىخوریم حضرت علی(ع) هم حرص مىخورند؟ مطمئن باشید چنین نیست، چون خیلى فرق است بین ما و بین كسى كه همهی امور را به خدا سپرده است. درست است كه عمروعاص با حیلهگرىِ خود جریان جنگ را تغییر داد امّا چون حضرت همهی امورشان را به خدا سپردهاند میدانند در نهایت همان نتیجه برای بشریت مفید خواهد بود. بر عهدهی حضرت بود كه به خوارج بگویند فریب خوردید شاید بیدار و متوجه شوند. بعد هم كه وظیفهشان را در جنگكردن با خوارج دیدند با آنها جنگیدند، به صورتى كه در جنگ نهروان كمتر از 10 نفر از خوارج باقى نماندند. پس همهجا وظیفهشان را انجام دادند و به همین خاطر هم هیچگاه از عملكرد خود پشیمان و ناراحت نشدند. همهی امور را به خدا وانهاده بودند و مىدانستند كه همه امور به دست اوست و به همین دلیل به هر نتیجهاى که از طرف خدا میرسید راضى بودند. این یك توكّل ناب است و خوب است كه هر كدام از ما نیز به چنین مسیرى فکر كنیم. به حكم وظیفه، تحرك داشته باشیم و تلاش كنیم امّا اگر به نتیجهی مطلوب خود نرسیدیم مأیوس و ناراحت نشویم. براى خدا درس بخوانیم، به امید خدا اگر قبول شدیم شکر میکنیم و اگر قبول نشدیم بدون آنکه ناراحت شویم صبر میکنیم، چون تلاش خودمان را كردهایم و براساس انجام وظیفه هم تلاش كردهایم نه براساس حرص و هوس. ملاحظه بفرمائید در این حرکات هرگز جبری در میان نیست بلكه حكایت از توكّل ناب دارد. جبر یعنى اینکه انسان از تكلیف خود حذف شود و گمان کند دست او در اموراتش بسته است، در حالیکه در توکلِ به خدا، انسان امور خود را براساس تكلیفاش انجام مىدهد ولی به نتیجهای که خداوند جهت این امور جاری میکند بیشتر اطمینان دارد تا آنچه را خود در نظر دارد.
کسی که به توصیهی حضرت عمل کند مییابد که فوقالعاده رهگشا است و عاقلانهترین کار آن است که تلاش کنیم آن را به عمل در آوریم وگرنه همهی عمرمان را در زیر لگدهای حرص و هوس از بین بردهایم. یك بار دیگر توصیهی حضرت را مرور کنید تا إنشاءالله تأثیرش را بر قلب ما بگذارد، میفرمایند: «وَ اَلْجِئ نَفْسَكَ فى اُمُورِكَ كُلِّها اِلى اِلهِكَ» نفس خود را در همهی امور به معبودت بسپار و همهی امور را به او واگذار كن که اگر چنین کنی خود را به پناهگاهی مطمئن و مدافعی شکوهمند سپردهای. آیا این راه تنها راه آزادشدن از اضطرابهای زندگی نیست؟ واقعاً اگر خود را در تمام امور به خدا سپردیم به پناهگاهى استوار و شكستناپذیر نسپردهایم؟ هنر ما باید این باشد که بفهمیم امامان ما(ع) چه میگویند و از چه پایگاهی نظر میدهند تا گرفتار سقوط اخلاقی دورانی نباشیم که در آن زندگی میکنیم. برای سالمماندن از سقوطی که با آن روبهرو هستیم تنها یک راه در میان است و آن اینکه خداوند را ماوراء نظام ظاهری عالم، در صحنه حاضر بدانیم و امورات خود را به او واگذاریم و در چنین فضایی زندگی را ادامه دهیم و تلاش کنیم زندگی را مطابق چنین توصیههایی مدیریت نماییم و این تنها برای کسانی ممکن میشود که دلبستگی به حقیقت داشته باشند.
بسیار جای تأسف دارد که سخنان ائمه(ع) را كه موضوعات عالم هستی را به این خوبى و در سطح بسیار عالى میبینند و بر آن اساس به ما توصیه میکنند، رها مىكنیم و پیشنهادهای دیگران را - كه شاید حرفهاى بدى هم نباشد - مىپذیریم. «بودا» یكى از افرادى است كه حرفهاى خوبى زده است و آن حرفها در سطح خودش انسان را به حركت مىآورد و ممكن است وسیلهی نزدیكى به توصیههای امام نیز باشد، ولى نباید آن كلمات را در سطح کلمات امام آورد و از روح اصلی توصیههای امام غافل شد. بودا مىگوید: «مال» زحمت است. «دوست داشتن» زحمت است. «دشمن داشتن» زحمت است و زحمت، مردن است. یا جاى دیگر مىگوید: «اگر خواستى آزاد باشى باید فكر نكنى » یعنى از فكر آزاد شوى و فقط در «حال» باشى، نه در گذشته و نه در آینده، چرا كه فكر حاصلِ ماندن در گذشته و آینده است. مولوى نیز در مثنوى دارد:
فكرت از ماضى و مستقبل بود
چون از این دو رَست، مشكل حل شود
چون بود فكرت همه مشغول حال
ناید اندر ذهن تو فكر محال
اینها نشانهی آن است كه این بزرگان هر كدام به درجهاى از شخصیت معنوی دست یافتهاند. امّا منظور آنها از فكر نكردن براى آزاد بودن چیست؟ چه چیزهایى نمىگذارد كه ما آزاد باشیم؟ ما یا نگران آیندهایم یا پشیمان از گذشته. حال اگر فقط خدا در صحنهی زندگى ما حاضر باشد - آن طور كه امام الموحدین(ع) مىفرمایند - آنچه آن بزرگان توصیه میکنند به صورتی کاربردی در اختیار ما قرار میگیرد و آزاد از گذشته و آینده، امور خود را به خدا واگذار میکنیم و نه نگران آینده خواهیم بود و نه پشیمان از گذشته. در این حال با اینكه از فعالیتهایی که لازمهی زندگی است دست برنمیداریم اسیر وَهمیات خود هم نمیشویم. حتی اگر برای پذیرایی از میهمانان میوه و شیرینی تهیه میکنیم، با این نیّت عمل نمیکنیم که بر میهمانان فخر و مباهات کنیم و به دنبال آن باشیم که آنها متوجه بزرگی ما باشند. زیرا در آن صورت ما اسیر نظر مهمانانمان شدهایم و بردهوار میوه و شیرینى خریدهایم، امّا اگر طبق وظیفهاى كه خدا در تكریم مهمان بر عهدهی ما گذاشته است، وسیلهی پذیرائی از میهمانان را خریدیم، آزادانه عمل كردهایم. در چنین حالى به اندازهاى كه توان داریم در اكرام مهمان مىكوشیم، امّا هرگز نگران بىآبروشدن نزد او و خجالتكشیدن از او نیستیم. تنها دغدغهاى كه داریم انجام دادن فرمان خداست. این آزادى، ثمرهی رفیقبودن با خداست، و آن بردگى، تنفس مرگ آلودى است كه زیر سایهی سنگین رقابتهاى دنیایى پدید آمده است.