به هر حال عنایت دارید که یگانگی شرط کمال خداوند است چون اگر دو خدا در عالم بود هیچکدام کامل نبودند، زیرا کمالاتی این خدا داشت که آن دیگری نداشت و بالعکس و در آن صورت هیچکدام خدا نبودند چون نقص با واجب الوجودبودن و عین وجود بودن خدا نمیسازد. یگانگی خدا موجب میشود که انسان با تمام وجود قلب خود را متوجه آن حقیقت یگانه نماید و در ذیل یگانگی او به یگانگی شخصیت برسد. همچنان که آب حقیقت تری است، خداوند حقیقت وجود و حقیقت هر کمالی است که انسان برای تعالی خود به آن نیاز دارد و تنها با اُنس با چنین خدایی میتوان به نقطهی مطلوب خود دست یافت. همهچیز روی به کمال مطلق دارد تا با حقیقت خود مرتبط باشد و انسانها از صورت موهوم خود بهدر آیند و در زیر مدیریت یگانهی عالم با اطمینان به زندگی ادامه دهند. راستی چقدر وحشتزا بود اگر انسان در عالم هستی با مدیریتهای چندگانهای روبهرو بود.
فرمودند: فرزندم! اگر براى پروردگارت شریكى بود حتما آثار قدرت و ملك او را مىدیدى، در صورتى كه عالم تماماً مظهر تدبیر یك قدرت و یك حکمت است، به طوری که مثلاً ملاحظه میکنید دقیقا معدهی شما را همان كسى ساخته است كه آب را ساخته است و معدهی شما آماده شده است كه مواد غذایى را از طریق همان آب جذب كند و وارد خون نماید. زمین را همان كسى ساخته است كه آب ، هوا و دریا را ساخته است و هوا در خدمت زمین و زمین و هوا در خدمت دریا و زمین و آب و هوا در خدمت جنگلها و مراتع و همه در خدمت انساناند و به این معنا همه یك آهنگىاند چون از یک طرف همه در خدمت هم هستند و از طرف دیگر همه در خدمت انساناند. همانطور که ریهی انسان را همان كسى ساخته است كه قلب و رگ و... را ساخته است. همهی اینها با هم مىتوانند باشند و همه در خدمت همدیگر هستند و همه در خدمت انساناند. به قول معروف نظم عالم، نظم اُرگانیكى و انداموار است و نه نظم مكانیكى که هر جزء برای خود منظم باشد بدون آنکه هر کدام در خدمت دیگری و بقای هر عضو منوط به فعالیت عضو دیگری باشد. آب و آتشى كه در طبیعت هستند و ظاهراً ضدّ هم میباشند در کلیت خود، مكمّل و تنظیمكنندهی همدیگرند تا نه آتش از مرز خود جلوتر رود و نه آب. همهی اینها نشان میدهد که یك مدیریت واحد این نظام را شکل داده و به تعبیر حضرت مولی الموحدین(ع): «وَ لكِنَّهُ اِلهٌ وَاحِدٌ كَما وَصَفَ نَفْسَهُ» لكن همان طور كه او خود را وصف كرده، معبود واحدى است. خداوند در قرآن مىفرماید: «اِلهُكُمْ اِلهٌ واحدْ»(269) اى انسانها، معبود شما، كه باید جهت قلب خود را به سوى او بیندازید، معبود واحدى است و یگانگى اصل و حقیقتِ اوست و اگر متوجه یگانگى او نشوید، بهرهی كامل از عبادت خود نمىبرید. زیرا «یگانگى» كمال است، و در مقابلِ یگانگى، كثرت است، وقتى پاى كثرت در میان است، پاى نقص در میان است، چون وقتى كثرت معنى مىدهد كه هر کدام از پدیدهها چیزی داشته باشند و چیزی نداشته باشند. از این جهت دوگانگى مطرح است، در حالى كه كمال مطلق هیچ نقصى ندارد، پس اَحد است و از طرفى با توجّهِ قلبى به سوى اَحد، جان انسان به یگانگى مىرسد و از اضطراب و تشتت نجات مىیابد.
حضرت مىفرمایند: «لایُضادُّهُ فِى مُلْكِهِ اَحَدٌ» احدی در حوزهی حکمرانی او نیست که مقابل او باشد. پس حوزهی حضور و نفوذ او سراسر عالم را احاطه کرده و با ارادهی نافذ خداوند است که هر چیزی در جای خود قرار دارد و با بودن هر پدیدهای در جای خود اهداف عالم محقق میشود. با بودن پدیدههایی که به ظاهر متضادند مثل آب و آتش در عالم یگانگی نظم عالم به هم نمیخورد چون هر کدام با مدیریت خداوند در جای خود قرار دارند، آب آن چنان نیست كه مانع موجودیت آتش شود و بالعکس به یک اعتبار هر کدام در تضاد مفیدى هستند. مانند شب و روز و فصول مختلف سال. حضرت مىفرمایند در مُلك خدا تضاد نیست. یعنى سنّتى توسط سنت دیگرى ضایع نمىشود. این طور نیست كه مؤمنان را یك سنتى به بهشت ببرد و یك سنت دیگر به جهنم، بلكه سنت واحدى در عالم جارى است و خود این حالت، حضور تدبیر یگانهی خداوند را مىنمایاند و ما را از این فكر آزاد میکند که تصور کنیم ابزارها و قواى طبیعت، موضوعاتى جداى از تدبیر خداوند هستند. مىفرمایند متوجه باشید كه یك تدبیر یگانه در هستى جارى است و هیچ مانعى در مقابل آن تدبیر حكیمانهی الهى نیست و عملاً همهی عالم اهداف پروردگارشان را دنبال مىكنند.
حکمای الهی در رابطه با یگانگی خداوند براهینی به شرح زیر مطرح میکنند:
1- برهان تَمانُع: برهان تمانُع روشن میکند چون معلول پرتو علت است و عین ارتباط با علت است، فرضِ دو علت برای یك معلول، معنی نمیدهد و لازم میآید، اصلاً معلولی بهوجود نیاید، زیرا هرچه این علت اراده كند كه ایجاد شود، چون آن علتِ دیگر غیر از این یكی است، باید عكس آن را اراده كند كه مثلاً ایجاد نشود و این یعنی بهوجود نیامدن معلول، زیرا معلول عین ربط به علت است، در حالی كه فعلاً عالم هستی به عنوان معلول موجود است، پس باید بیش از یک علت برای آن نباشد و لذا فرض دو علت برای جهان هستی محال است.
2- برهان تَرَكُّبْ: برهان ترکّب میگوید: هر دوتایی، حداقل یك جهت اشتراك و یك جهت اختلاف دارند، یعنی اگر دو واجبالوجود داشته باشیم، هركدام از آنها باید دارای حیثیت و جنبهای باشند كه دیگری ندارد وگرنه دو تا نبودند، در این صورت لازمهی دوتابودن، داشتن دو حیثیت است، پس هردو مركب میشوند، و هر مركبی هم محتاج به اجزایش است و محتاج به غیر بودن با «عین هستی» و «واجبالوجود» بودن كه هیچ جنبهی نقصی ندارد، نمیسازد.
وقتی شما میگویید دو سیب دارم، یعنی این سیب در مکانی است که آن دیگری در آن مکان نیست، پس هر دو سیب دارای دو حیثیت میشوند یکی حیثیت سیببودن که در هر دو مشترک است و دیگر حیثیتِ در دو مکانبودن که وجه اختلاف آنها است، در نتیجه هرکدام دارای دو حیثیت میشوند و مرکب از دو حیثیت میباشند که برای بهوجودآمدن هر کدام باید آن دو حیثیت در میان باشند و در نتیجه هرکدام محتاج به آن دو حیثیت هستند که برای واجبالوجودبودن که باید از هرچیزی بینیاز باشد، معنا نمیدهد، پس واجبالوجود بودن با تعدّد نمیخواند.
3- برهان صِرفالْوُجود: در این برهان مرحوم فارابی میگوید: چون لازمهی تعدد، محدودبودن است و محدودبودن جنبهی عدمی و معلولبودن دارد و چون واجبالوجود عین هستی است و معلول بودن در آن معنی ندارد پس محدودبودن و تعدد هم در آن راه ندارد.
چنانچه ملاحظه میفرمائید هر سه برهان فوق نظر به همان سخنی دارد که حضرت بر آن تأکید دارند و تحت عنوان توحید مطرح است و مقابل آن شرک است. در شرک به کلی جهتگیری شخصیت انسان به هم میریزد چون دیگر قطبی و حقیقتی در مقابل خود نمییابد که تمام روح خود را متوجه آن نماید. وقتی متوجه توحید یعنی حضور یگانهی خداوند در هستی شدیم، به تبعِ توجه به یگانگی خداوند، توحید در ذات و صفات و افعال و عبادات مطرح میشود که به اختصار میتوان آن را به صورت زیر مطرح نمود .
توحید ذاتی: یعنی جهان هستی یك قطبی و یك محوری و یك كانونی است، و هم از نظر مبدأ و هم از نظر منتهی همه به او ختم میشود. به عبارت دیگر در توحید ذاتی انسان متوجه است خالق جهان یكی است كه دومی ندارد و وحدت او وحدت عددی نیست، بلكه وحدت او وحدت ذاتی است. چون وقتی خداوند عین هستی است، دیگر مقابلی برای او نمیتواند باشد، زیرا مقابل عین هستی، نیستی است و نیستی هم كه چیزی نیست که مقابل هستی باشد. با توجه به اینکه وجود هر موجودی به نور وجود حضرت حق است باید متوجه باشیم با هر موجودی حق در صحنه است ولی نه آنکه آن موجود عین حق باشد.(270)
اعتقاد به توحید ذاتی، انسان را تا آنجا جلو میبرد که متوجه میشود وجود تمام مخلوقات غرق وجود خداوند است و این طور نیست که مخلوقات وجود مستقلی در کنار وجود خداوند داشته باشند، بلکه سعهی وجودی خداوند وجود همهی مخلوقات را در بر میگیرد، مثل حضور دریا وقتی شما نظر به امواج دارید.
توحید صفاتی: یعنی خداوند در ذات خود دوگانگی ندارد، بدین معنی كه یك بُعدش علم نیست و یك بُعدش قدرت، بلكه صفاتش عین ذاتش بوده و نامحدود است. به عبارت دیگر با نظر به توحید ذاتی حق متوجه میشویم خداوند عین حیات و علم و قدرت است به یگانگی، بنابراین هر کمالی که از مخلوقات ظاهر میشود نمودی از صفات پروردگار عالم است و تنها یک کمال یعنی خداوند در عالم هست که در مظاهر مختلف و در آینهی مخلوقات کمالاتش ظهور کرده است.
توحید افعالی: یعنی هم جهان با تمام اسباب و مسبباتش فعل خداوند است و هم موجودات نه تنها در ذات و وجود استقلال ندارند و قائم به خداوندند، بلكه در مقام تأثیر و علیّت نیز استقلال ندارند و هر فاعل و سببی، وجود خود و تأثیر خود را از او دارد به همان معنا یک موحّد میگوید: «لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِالله» و از این جهت هیچچیز اعم از انسان و سایر موجودات، به خود وانهاده و « مُفَوَّض» نیست و در حقیقت تأثیر اشیاء بسط فاعلیت خداوند است و خداوند از راه همین اشیاء در عالم تأثیر میگذارد و در عین آنکه تأثیرات اشیاء حقیقی است و واقعاً آتش است كه میسوزاند، ولی مسلّم است كه همین آتش نه در وجود استقلال دارد و نه در فاعلیت. تأثیر استقلالی فقط از خداوند است و سایر اشیاء در شعاع تأثیر او اثر خود را ظاهر میسازند و از خودشان هیچ ندارند و همهی وجود و فاعلیتشان در طول ارادهی الهی است. خداوند آبی را كه واقعاً خودش تر است وجود داد و او از طریق همین آب، ما را سیراب میكند، یعنی خداوند سیرابی ما را بهواسطه و شفاعت آب اراده كرده است.
در توحید افعالی متوجه میشویم همواره حضرت حق در صحنه است و بقیهی موجودات مجرای فیض او میباشند و به عبارت دیگر هرچه غیر حق است مُعِدّ است. در اینجا ما معتقد نیستیم اسباب و واسطهها هیچ جایگاهی ندارند بلکه معتقدیم جای اسباب آنجایی است که خدا قرار میدهد و او تأثیر خود را در آن حدّ که مصلحت میداند با اسباب و پدیدهی خاصی ظاهر میکند. زیرا وقتی معلول عین ربط به علت شد در خود هیچ حکمی ندارد مگر از طریق علت، پس مخلوق دامنهی وجود حق میباشد. همانطور که «وجود» شأنی نیست مگر شأن حق، هیچ فعلی هم نیست مگر فعل حق ولی آن فعل به صورت فعلی خاص از طریق افراد و یا اشیاء ظاهر میشود. این نگاه با نگاه اشاعره از آن جهت متفاوت است که اشاعره هیچ نقشی برای مخلوقات و واسطهها حتی در حدّ معدّات قائل نیستند. آنها معتقدند عادة الله چنین است که این فعل از این طریق خاص ظاهر شود در حالیکه ما عرض کردیم آن افراد یا اشخاص موجب میشوند تا فعل خداوند به آن صورت خاص ظاهر شود. پس نه آنطور است که اشخاص و اشیاء در عین واسطهبودن نقش وجودی داشته باشند و حضرت حق افعال را به آنها تفویض کرده باشد، آن طور که معتزله معتقدند، و نه آنطور است که دنیا و اشخاص هیچ نقشی نداشته باشند و فقط عادت خداوند است که از طریق آتش بسوزاند و از طریق آب تر کند، بلکه در نظر ما برای واسطهها نقش خاص خودشان در نظر گرفته میشود.
توحید در عبادات: این مرتبه از توحید؛ برعكس سه مورد قبل كه نظری بود، توحید عملی است و عبارتاست از: تلاش عملی برای یگانهشدن و از پراكندگی شخصیت به یگانگیِ جهت و مقصد رسیدن و این مرتبه از توحید میوه و ثمرهی آن درجات از توحید نظری است. تا كسی در این مرتبه وارد نشود در واقع شخصیت او موحد نیست و در یك ذهنیت غیرتوحیدی متوقف است، فایدهی بینش توحیدی، در توحید عبادی در جان انسان شكوفا میگردد. توحید عملی یعنی یگانهپرستی، و در جهت پرستش حق یگانهشدن، و سازمان تفكر و عمل را در جهت خالق هستی كه مقصد روح است و روح با ارتباط با او هویت و اصل خود را مییابد، قراردادن و هر حركت و تكلیفی را با توجه به قبلهی واحد هستی انجامدادن و نظر را از او برنداشتن و برای خدا قیامكردن و برای خدا زیستن و مقصد حیات را صرفاً الهی نمودن و محور حیات و تلاش را حق قراردادن و از این طریق از چنگال پراكندهپرستی رهیدن. زیرا اغتشاش روح و فرورفتن روان در جهان ماده، بزرگترین آفت روح است كه از طریق توجهی روحانی و عبادی بهسوی قبلهی واحد هستی میتوان از این آفت رهید. آخر اگر انسان جهتگیری توحیدی را از دست بدهد توسط هجوم خیالات متفاوت از وحدت شخصیت باز میماند و در این حال خودی خود را ویرانشده و پراكنده مییابد. گفت:
جان همه روز از لگدمال خیال
وز زیان و سود و زبیمِ زوال
نِی صفا میماندش نِی لطفوفَر
نِی بهسوی آسمان راه سفـر
هركه در دنیا فرو رود از خود باز میماند و انسان میتواند از طریق عباداتِ مرتب و مستمر که از طرف خداوند است، خود را از ویرانشدن شخصیت برهاند و بدون نظم عبادی به همان صورتی كه دین عرضه میكند، انسان به بهره و ثمرهای كه لازمهی حیات است دست نمییابد و عملاً زندگی خود را پوچ و بیبهره حس میكند. كلمهی « لا إله إلاّ الله » بیشتر به توحید عبادی نظر دارد به این معنا که اظهار میدارید: هیچ إلهِ و معبودی برای انسان نیست كه با اُنسِ با او روح انسان سیراب شود، مگر «الله» و تنها از طریق عبادات منظم این سیرابیِ روح به مرور بهوجود میآید و از آنجایی که معبود انسان باید حقیقت یگانهای باشد که روح و روان انسان را از کثرت به وحدت سوق دهد، هیچ راه دیگری نیست كه بتوان جایگزین عبادات خدای واحد کرد و لذا خداوند به رسول خود فرمود: «قولوا لا إله إلاّ الله تفلحوا» به مردم بگو در قول و عقیده، یگانگی الله را مدّ نظر داشته باشید تا رستگار شوید، و از پراکندگیها در دنیا و آخرت نجات یابید.