انسان متعالى که در تمام طول عمر با حقیقت، زندگی کرده است این سخن را گفته: «وَ اَعْلَمْ اَنَّ مالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مالِكُ الْحَیاةِ» بدان! آن كه مىمیراند همان است كه زنده مىگرداند و حیات مىبخشد. وقتی زندگى تماماً در قبضهی حق است باید در متن زندگى، صاحب زندگی را به تماشا نشست و در این راستا همواره به او توكل کرد و خود را محدودِ نگرانیهای مصیبتهای احتمالی نکرد. باید خود را از سایههای آن ذهنی که همواره ما را به خود مشغول میکند و از نظر به خداوند باز میدارد آزاد كرد. این موضوع را فراتر از یك بحث اخلاقى، به عنوان یك بحث بینشى تلقى كنید. كسى كه براى دنیا اصالت قائل شود، نمىتواند كارى براى خودش بكند. انسان به وسعت ابدیت است و اگر مقصد او دنیا شد، چه ابزار او سنگ باشد چه فلز، خود را گم میکند، تفاوت ابزارها انسان را تغییر نمیدهد. این كه وسیلهی نقلیهی ما اسب باشد یا هواپیما، هیچ نقشى در حیات حقیقی ما ندارد بلكه حداكثر باعث نوعى رفاه در زندگى دنیایى ما خواهد شد در حالی که آدمی دایره نیست که فقط یک مرکز داشته باشد، آدمی مانند بیضی است و دارای دو کانون است، یک کانونش زندگی در دنیا است و کانون دیگرش زندگی با خدایی است که مالک مرگ و زندگی است. پس رفاهداشتن اشكالى ندارد امّا رفاهپرستى انسان را از کانون اصلی زندگیاش محروم میکند. چسبیدن به دنیا به گونهاى كه هر انحنایی که در دنیا ایجاد شود حیات ما را منحنی میکند، ما را گرفتار زندانی کرده است که هرگز از آن بیرون نمیآییم. هنگامى كه امام خمینى«رض» در حالى كه مثل یك قهرمان، شاخ شاه را شكستند و از «نوفل لوشاتو» به ایران بر گشتند، آن خبرنگار از ایشان مىپرسد: «چه حالى دارید؟» میفرمایند: «هیچی»، میفهمیم آن مرد بزرگ بیش از آنکه به دنیا و مرگ و زندگی نظر کند با مالک مرگ و حیات زندگی میکرد و لذا دنیا در نزد او همانند پوسته گردویى بود بر روی آب، در آن حال پیروزىهاى دنیا چندان فرقى با شكستهایش ندارد. حافظ مىگوید:
سوداگردان عالم پندار را بگو
سرمایه كم كنید كه سود و زیان یكى است
چون اگر كسى دنیا را اصل گرفت دچار پندار شده است، میگوید: سرمایه كم كنید كه سود و زیان در این دنیا چندان تفاوتى با هم ندارند!
حضرت در ادامه مىفرمایند: «وَ اَنَّ الْخالقَ هُوَ الْمُمیتُ»: آن كه خلق میکند مىمیراند. زیرا خداوند ابتدا موجودات را از سر فیضش خلق میکند و با همان قاعده در ادامهی فیضرسانی، مىمیراند، پس میراندن صورت دیگر فیض او است. امام با تذکر به این نکته به همهی انسانها گوشزد مىكنند كه تمامى سنتها در قبضهی حق است و انسانِ بصیر انسانی است که خود را در گسترهاى احساس کند كه خداوند در تمامى صحنههاى زندگیاش حاضر است، چه آن صحنه، صحنهی خلقت انسان باشد و چه آن صحنه، صحنهی میراندن او. متضاد بودن مرگ و زندگی، نسبت به بدن ما است و نه نسبت به خدا و نه نسبت به روح ما. همانطور که شب و روز به ظاهر ضد یکدیگرند و به علت چرخش زمین به دور خودش حاصل میشود وقتی آن قسمت از زمین که در معرض تابش خورشید است محل زندگی ما باشد، برای ما روز است و برعکس، در حالیکه خورشید فقط نور میدهد و برای خورشید شب و روز معنى ندارد. پس گردش زمین است که شب و روز را ایجاد میکند، نه اینکه خورشید در شب از درخششاش خودداری کند. همانطور که متضادبودن شب و روز ریشه در حرکت زمین دارد و نسبت به محل زندگی ما است، متضادبودن مرگ و زندگی نیز نسبت به ما است وگرنه نسبت به خداوند مرگ ما صورت ادامهی فیض خداوند است تا ما را از عالم دنیا به عالم قیامت سوق دهد.
پشت این چیزهایی که به ظاهر نسبت به هم تضاد دارند یک حاکمیت حسابشده نهفته است، همینطور که وقتى حركت مىكنیم حضور ما در یك محل نفی میشود تا در محل دیگری حاضر شویم و به یک معنا در محلى میمیریم و در محلى زنده میشویم، پس در حرکت، تا یک محل و مکان در پشت سر قرار نگیرد محل بعدى ظهور پیدا نمىكند، از این جهت مىتوان گفت در هر حركتی نوعى تضاد وجود دارد ولی یک روح در آن حاکم است و آن حضور در مرتبهای برتر. در بحث حركتِ جوهرى مىخوانیم كه ذات عالم ماده، عین حركت است یعنى وجودى در عالم ماده در صحنه است كه آن وجود، عین حركت است، پس عالم ماده چیزى نیست كه حركت دارد بلكه یك وجود است که در ذات خود چیزی جز حرکت نیست و از این جهت ریشهی تمام حرکتها و تضادها در عالم ماده به یك وجودِ ثابت ختم مىشود که عین حرکت است و در عین حرکتبودن، ثابت است.