براى فهمیدن نحوهی حضور امام در هستى به نقشى كه مقام «مَن» یا نفس ناطقهی انسان در «تن» او دارد توجّه كنید. شما ملاحظه میکنید که هیچ بُعدى از ابعاد «تنِ» شما براى «من یا نفس ناطقهی شما» پنهان نیست با اینكه هر قسمت از «تنِ» آدمى از قسمت دیگرِ تن او جدا است. یعنى اگر دست شما زخم شود پاى شما زخم نشده است امّا روح شما آنچنان است كه از هر قسمت بدنتان تأثیر مىپذیرد و متقابلاً بر آن نیز تأثیر مىگذارد. نحوهی حضور «من» انسان در «بدن» او مانند حضور حقیقت کلی عالم است در عالم. وقتى مىگویید: «من پایم را تكان دادم» این «من» نه در درون پاى شماست و نه بیرون از آن، همین طور است وقتى هم كه مىگویید: «من سرم را تكان دادم.» اگر چنان بود كه «منِ» شما مثل یک پدیدهی مادی در پاى شما بود دیگر در سر شما نبود و اگر در سرِ شما بود دیگر در پاى شما نبود ولی چون یک پدیدهی مجرد است پدیدههای مادی مانع حضور آن در بدن شما نمیشود. ملاحظه میکنید که نحوهی حضور «منِ» شما در تك تك اندام «تنِ» شما به گونهاى است كه چیزى براى آن پنهان نیست و به گونهاى خاص در همهجا حضور دارد. حضور امام معصوم به عنوان واسطهی فیض در هستى نسبت به روح شما دارای تجرد شدیدتری است و به همان اندازهی حضور آن حضرت در عالم از حضور «من» شما در «تن» شما، شدیدتر خواهد بود، با این وصف که عرض کردم احاطهی حضرت به عالم را میتوانید تصور کنید. به نظر بنده پیشبینىهاى حضرت امیرالمؤمنین(ع) در عالم ماده پایینترین درجات احاطهی حضرت به عالم است، بر این اساس حضرت مولی الموحدین(ع) میفرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ »(222) مردم! از من بپرسید پیش از آنكه مرا نیابید، كه من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمین مىدانم.
حضرت، بالاى منبر كوفه نشستهاند و از آیندهاى كه براى مردم پیش مىآید خبر مىدهند، شخصى كه پاى منبر نشسته است مىگوید: «یا على! خالد بن عرفطه مرده است. برایش طلب مغفرت كنید!» حضرت مىفرمایند: «نه! به خدا قسم نمرده و نخواهد مرد تا سپاه ضلالت (یعنى لشكر یزید) را رهبرى كند كه پرچمدارش حبیب بن حمار باشد.» در آن هنگام مردى از پاى منبر برخاسته مىگوید: یا امیرالمؤمنین من حبیب ابن حمار هستم چگونه این مطلب را درباره من مىفرمایید با این كه شیعه و دوستدار شما میباشم؟ على(ع) فرمود: تو را به خدا تو حبیب ابن حمار هستى؟ عرض كرد: «آرى به خدا سوگند». فرمود: «سوگند به خدا، تو پرچمدار آن سپاه خواهى بود و از این در وارد مسجد كوفه خواهى شد» و با دست مبارك به باب الفیل اشاره كرد. ثابت ثمالى مىگوید: به خدا سوگند، نمردم تا دیدم كه ابن زیاد عمرسعد را با سپاهى به جنگ امام حسین(ع) فرستاد، و خالد بن عرفطه فرمانده آن سپاه و حبیب بن حمار پرچمدارش بود و از باب الفیل داخل مسجد كوفه شدند.