حضرت فرمودند: فرزندم! نظام هماهنگ عالم دارای خالق یگانهای است که هم او نیز باید معبود همهی انسانها باشد. هماهنگى بین سخن انبیاء و راهکارهایی که برای قرب به خدا مینمایانند و خدایی که معرفی میکنند، همه حکایت از یك خدایىبودن عالم مىدهد و اگر خدایان دیگرى بودند باید پیامبرانى با آهنگى غیر از آهنگ انبیاء تاریخ، به صحنهی هدایت بندگان مىفرستادند که آن پیامبران نهتنها این پیامبرانی که ما میشناسیم را تصدیق نکنند بلکه نسبت به این پیامبران ناآشنا باشند. در جلسهی قبل تا حدّی در این باره و نتیجهی آنکه یگانگی خداوند است بحث شد. سپس حضرت در رابطه با چگونگی وحدت خداوند فرمودند: خداوند قبل از اشیاء، اوّل است، بدون هرگونه اوّلیّت و آخر است بعد از اشیاء بدون هرگونه آخریّت. در واقع حضرت در این فراز عالیترین نگاه به حضور توحیدى خداوند را در منظر ما قرار میدهند. این نحوه نگاه به حضور حضرت حق در عالم به تربیت خاصی، فوق کلاس و درس و مدرسه نیاز دارد و تا انسان خود را از تصوری که نسبت به پدیدههای اطرافش دارد آزاد نکند و متوجه نگردد نحوهای دیگر از حضور برای خداوند در عالم هست غیر از آن نحوه حضوری که پدیدههای مادی دارند، متوجه این نگاهی که حضرت مطرح میکنند نمیشود.
هرچه بیشتر روح خود را آماده کنیم برای توجه به آن نوع حضور که مولیالموحدین(ع) متذکر میشوند، بیشتر حضور یگانهی عالم یعنی خدا را مییابیم و قلب ما بیشتر آماده میگردد تا نور خدا در آن جلوه کند، چون با درست نگاهکردن به حضور حق، توانستهایم قلب را در معرض نور حضور حق قرار دهیم و از همان ابتدا ماورای همهی مخلوقات نظر به او بیندازیم و در انتها نیز ماورای همهی مخلوقات نظرمان به او باشد، همانطور که در نظر به موجها و حبابها از ابتدا و انتها نظرمان به دریا بود فقط لازم بود متوجه این نکته باشیم، یعنی با یک خودآگاهی میرسیم به این نکته که به حضرت حق خطاب میکنیم.
میل خلقِ جمله عالم تا ابد
گر شناسندت وگرنه، سوی تست
فقط باید متوجه بود که اولیت و آخریت خداوند یعنی چه، در آن صورت است که خداوند چشم ما را میگشاید و همواره او را حاضر میبینیم و میگوییم:
این و آن گفتن مرا عمری حجاب راه بود
چون گشادی چشم من دیدم که این و آن تویی
اینطور سخنگفتن که شاعر میگوید به اعتبار همان اولیت و آخریت خداوند است که مولی الموحدین(ع) توصیف فرمودند وگرنه هیچ کس این پدیدهها را خدا نمیداند، همانطور که کسی موجها و حبابها را دریا نمیداند. و آنهایی که بحث «وحدت وجود» را مطرح میکنند همین معنا را منظور نظر دارند.
همه میفهمید که نیستی وجود ندارد و هستی است که هست، از طرفی هرچه بدى و نقص در عالم هست ریشه در نیستى دارد و هرچه خوبى و كمال در عالم هست ریشه در هستى دارد. مثلاً كورى از نیستىِ بینائی است و بینایى یک واقعیت است و در واقع نبودن بینایى همان كورى است مثل مرگ که عدم حیات است، پس هر جا پاى بودن و «وجود» در میان است، پاى كمال در میان است و هر جا پای یك نحوه نبودن و نیستی در میان است یك نحوه نقص در میان است. حالا با توجّه به این مقدمه وقتی مىگوییم خداوند هستىِ محض است یعنى خداوند كمال محض است چون عدم با نقص همراه است و وجود با کمال همراه میباشد، پس وجود مطلق، کمال مطلق خواهد بود. این دیوار، وجود مطلق یا هستىِ محض نیست چون نقص دارد و بسیاری از کمالات را ندارد، مثل شجاعت و شعور و غیره. اگر ملاحظه بفرمائید تمام چیزهایى كه در عالم هست هیچ كدام وجود مطلق و یا هستى محض نیستند، چون كمال محض نیستند و هر کدام کمالاتی را ندارند در حالیکه ثابت شد خداوند هستى محض و به همان معنایی که عرض شد، کمال محض است. چون وجود همهی مخلوقات از اوست و وجود با کمال همراه است، پس خداوند كمال محض است. همانطور همه تریها از آب است و آب، تری محض یا عین تری است.
وقتی روشن شد خداوند هستى محض است دیگر معنا ندارد بگوئیم خداوند چه موقع بوده است، زیرا اگر او در موقعی نبوده باشد، پس هستی محض نیست، به همین جهت گفته میشود هستی یا وجود محض قبل و بَعد بردار نیست، قبل و بعد داشتن مربوط به چیزهایی است که محدودند، مثل من که قبل از خلق شدنم نبودم و بعد از مردنم باز در این دنیا نیستم ولى خداوند به هیچ معنایی قبل و بعد برنمىدارد تا اول و آخر به معنایی که برای مخلوقات هست در مورد او مطرح باشد، پس او اول است ولی نه اولیتی مثل اولیت اشیاء و آخر است ولی نه آخریتی مثل آخریت اشیاء. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در همین رابطه مىفرمایند: «اَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیاءِ بِلااَوَّلِیَّةٍ» او اول است قبل از اشیاء بدون اولیت. این نوع اولیت که برای خداوند هست وقتی برای انسان روشن میشود که بتواند نظر خود را ماوراء این کثرتها متوجه وحدت بکند، وحدتی که تمام عالم را احاطه کرده است، این نگاه، نگاه به اسرار عالم است که همان نگاه به جنبهی وحدانی عالم است که همهی عالم را فرا گرفته است. به همین جهت بزرگان میفرمایند:
اسرار طریقت نشود حل به سؤال
نی نیز به در باختن حشمت و مال
تا دیده و دل خون نکنی پنجه سال
از قال تو را ره ننمایند به حال
باید بتوانیم از قال به سوی حال و به سوی احوالات قلبی سفر کنیم تا با چشم قلب متوجه حضور یگانهی عالم، یعنی حضرت حق بشویم و امیرالمؤمنین(ع) در همین راستا در مناجات شعبانیه از خداوند تقاضا میکنند تا چشمهای قلبشان را خداوند روشن کند، عرضه میدارند: «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْكَ» خدایا! چشمهای قلبم را به نوری روشن گردان که بتوانم به تو نظر کنم. بعضىها گمان میکنند این سخنان، حرفهاى فلسفى است در حالی که عنایت بفرمائید اینها سخنان امام الموحدین(ع) است برای آن که نگاه ما را توحیدی کنند، حضرت تلاش دارند معارف الهی را برای ما روشن نمایند لذا باید خود را آمادهی فهمیدن سخنان عمیق و دقیق توحیدی بکنیم. وقتی سخنان امام معصوم(ع) عمیق و حكیمانه است حکایت از آن دارد که ما باید در مورد توحید، حکیمانه وارد شویم البته فهمیدن آن سخنان نیاز به سلوک دارد ولی نتایج آن بسیار زیاد است. عطار با همین نگاه با خدا مناجات میکند و عرضه میدارد:
جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد
سودای زلف و خالت، در هر خیال ناید
اندیشهی وصالت، جز در گمان نگنجد
هرگز نشان ندادند، از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت، اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت، از حلق جان برآرند
هم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد
آنجا که عاشقانت، یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد
اندر ضمیر دلها، گنجی نهان نهادی
از دل اگر بر آید، در آسمان نگنجد
عطّار وصف عشقت، چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت، اندر بیان نگنجد
در معنای اینکه میگوییم خداوند اوّل است بدون اوّلیّت، باید سطح نگاه خود را تغییر دهیم، تفاوت اولیت خدا با اولیت سایر موجودات در جلسهی قبل عرض شد، مثال چند نفر را در یك صف زدیم که اول بودن نفر اولی با بودن سایرین در آن صف معنا دارد و این غیر از اول بودنِ بدون اوّلیّت است که برای خدا معنا میدهد. بنده در صورتی میتوانم به هر معنایی اول باشم که دومی در میان باشد و این درست غیر از اول بودن خداوند است که برای اول بودن او دومی معنا ندارد. چون خداوند هستیِ محض است و با هر موجودی روبهرو شوید با «وجود» آن موجود روبهرو میشوید که وجود آن موجود مظهر هستی محض است. بقیهی عالم پرتو هستى خداونداند چون خداوند است که به آنها وجود داده ولی چون هیچ موجودی هستی محض نیست، پس هیچ موجودی خدا نیست، مثل آنکه هیچ موج و حبابی دریا نیست هر چند شما با روبهرو شدن با هر موج و هر حبابی با دریا روبهرو میشوید. از این جهت باید متوجه بود اولیت خداوند اوّلیّت خاص است که با رویکرد درست میتوان متوجه آن شد، همانطور که اگر رویکرد ما در نگاه به امواج و حبابها به دریا باشد متوجه میشویم در نگاه به امواج و حبابها در ابتدا و در انتها با دریا روبهرو هستیم. اوّلیّت من و شما و اوّلیّت هر موجودى، اوّلیّت قبل از اشیاء نیست امّا اوّلیّت هستى محض یعنى اوّلیت خداوند، قبل از اشیاء است بدون هیچ اوّلیّتى، مثل اولیت سایر موجودات که اوّلیتآنها عددى و یا مكانى و یا زمانى است ولی حضرت حق خودش اوّلیّت است چون بودن محض است و بودن همه چیز از او شروع شده است. حضرت حق به همان معنایی که اولیت است، بدون آن نوع اولیت که در سایر موجودات هست، آخریّت است، چون به اعتبار هستیِ محض بودنش، جز او در صحنه نیست، در صورتى كه ما اگر اوّل باشیم آخر نیستیم و اگر آخر باشیم اوّل نیستیم. ولى خداوند هم اوّل است و هم آخر و خودش در قرآن خود را به همین گونه معرفی فرمود که «هُوَ الاَْوَّلُ وَ الآخِرُ» یعنی تنها او اول و آخر است چون در هر حال شما با بودن محض روبهروئید، چه در ابتدا و چه در انتهاء و بقیهی موجودات بودنشان غرقِ بودنِ حق است مثل آن که موج و حباب، بودنی جدای بودن دریا ندارند و لذا در مقابل دریا هیچاند هیچ. نور خورشید را كه نگاه كنید اوّلش نور است حالا هرچه ادامه دهیم و جلوتر برویم باز هم نور است یعنى چیزى جز نور در صحنه نیست، همهی روشنایىها غرق است در یك روشنایى. یك نور است كه ما آن را تقسیم مىكنیم به نور حیاط و نور اتاق. به همین معنا حافظ در وصف حضرت حق میگوید:
این همه عکسِ میّ و نقش نگارین که نمود
یك فروغ رُخ ساقى است كه در جام افتاد
آن وقت اگر بتوانیم خداوند را آن طور بشناسیم که شایسته است دائماً در معرض انوار تجلی او قرار میگیریم و چون حافظ خواهیم گفت:
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهی انعام افتاد
خداوند وقتی در وجود ما بندگی ما را دید و متوجه نیاز ما به خودش شد ما را شایستهی انعام خود میکند.
اگر روى این فراز از سخن حضرت فكر كنیم معرفتمان از عالَم، معرفتى عمیقتر و عالىتر مىشود و لذا عبادتمان هم صحیح و اخلاقمان اصلاح مىشود. البته این نوع خداشناسی موضوع آسانی نیست. امام خمینى«رض» در پیام به كنگرهی نهجالبلاغه فرمودند:
«و اما كتاب نهج البلاغه كه نازلهی روح اوست [علی(ع)] برای تعلیم و تربیت ما خفتگان در بستر منیت و در حجاب خود و خودخواهیِ خود، معجونی است برای شفا و مرهمی است برای دردهای فردی و اجتماعی و مجموعهای است دارای ابعادی به اندازهی یك انسان و یك جامعهی بزرگ انسانی، از زمان صدور آن تا هر چه تاریخ به پیش رود و هر چه جامعهها بهوجود آید و دولتها و ملتها متحقق شوند و هر قدر متفكران و فیلسوفان و محققان بیایند و در آن غور كنند و غرق شوند.
هان، فیلسوفان و حكمتاندوزان، بیایند و در جملات خطبهی اول این كتاب الهى به تحقیق بنشینند و افكار بلندپایه خود را به كار گیرند و با كمك اصحاب معرفت و ارباب عرفان این یك جملهی كوتاه را به تفسیر بپردازند و بخواهند بهحق وجدان خود را براى درك واقعى آن ارضا كنند؛ به شرط آنكه بیاناتى كه در این میدان تاخت و تاز شده است آنان را فریب ندهد و وجدان خود را بدون فهم درست بازى ندهند و نگویند و بگذرند، تا میدان دید فرزند وحى را دریافته و به قصور خود و دیگران اعتراف كنند و این است آن جمله: «مَعَ كُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ كُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُزَایَلَة»(274) و این جمله و نظیر آن كه در كلمات اهل بیت وحی آمده است بیان و تفسیر كلام الله است كه در سورهی حدید است و برای متفكران آخر زمان آمده است. اینك امید آن است كه شما دانشمندان و متفكران متعهد كه در كنگرهی ارجمند هزارهی نهج البلاغه گرد هم آمدید ابعاد عرفانی و فلسفی و اخلاقی و تربیتی و اجتماعی و نظامی و فرهنگی و دیگر بُعدها را به مقدار میسور بیان فرمایید و این كتاب بزرگ را به جوامع بشری معرفی نموده و عرضه دارید كه این متاعی است كه مشتری آن انسان ها و مغزهای نورانی است».(275)
ملاحظه کنید حضرت امام خمینی«رض» انگشت روی این جملهی حضرت مولیالموحدین(ع) گذاشتند که حضرت میفرمایند: «مَعَ كُلِّ شَىْءٍ لابِمُقارِنَةٍ و غَیْرُ كُلِّ شىءٍ لابِمُزایِلَه» خداوند با همهی اشیاء است بدون آن كه عین آنها باشد، و غیر همهی اشیاء است، بدون آنكه جدا از آنها باشد. و این راز بزرگ توحید است که انسان بتواند خداوند را با همهی اشیاء بنگرد بدون آنکه آن اشیاء را خدا بداند و او را غیر هر چیزی بداند بدون آنکه خداوند را جدای از اشیاء تصور کند. همانطور که شما دریا را با همهی موجها میبینید بدون آن که تصور کنید دریا همان امواج است و همان دریا را غیر امواج میبینید بدون آن که جدا از امواج بنگرید.
وقتی حضرت در توصیف خداوند مىفرمایند: «وَ آخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیاءِ بِلانِهایَةٍ» خداوند آخر است بعد از اشیاء امّا بدون هرگونه نهایتی. شما را متوجه این امر مینمایند که او از آن جهت که ظاهر است پس اول است و از آن جهت که باطن است پس آخر است. به همین جهت هم در سورهی حدید بعد از آن که فرمود: «هُوَ الاَْوّلُ و الآخِرُ» در ادامه فرمود «وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» تا معلوم شود به یک اعتبار اول است و به یک اعتبار آخر و نیز به یک اعتبار ظاهر است و به یک اعتبار باطن. مثل این که وقتی به یک تصویر نگاه میکنید که با رنگهای مختلف ترسیم شده ، از یک جهت شما با رنگها روبروئید به آن معنا که باطنِ چشمهای آن تصویر همان رنگ است و شما اگر رویکرد خود را درست کنید، همان موقع که رنگها را ظاهر مییابید به اعتبار چشمِ آن تصویر، در همان لحظه رنگها را باطن میبینید به اعتبار آنکه چشمها همان رنگاند.
هستی محض از جهتی ظاهر است به اعتبار نور اسماء الهی که در مخلوقات ظاهر شده و از جهتی باطن است به اعتبار هستی محض بودن. همهی اینها خبر از آن میدهد که فقط خدا در صحنه است با وصف اولیت و یا با وصف آخریت، بقیّهی موجودات حدّ وجوداند و چیزى از خود ندارند. مثل این است كه ما نور خورشید را كه واحد است براساس خانهها و اتاقها و دیوارها تقسیم مىكنیم و مىگوییم نور اتاقِ من غیر از نور اتاق شما است. نور اتاقِ من و نور اتاق شما نسبت به محدودیت اتاقِ من و شما، نور اتاق من و شما شده است در حالىكه اگر اتصالش به خورشید قطع شود چیزى از آن نمىماند، بودنش به وصل است. یك نور است كه نسبت به اتاق من، نور اتاق من مىشود و نسبت به اتاق شما، نور اتاق شما میشود. این به اعتبار آن است که آن نور را محدود به حدّی کردهایم. نه این كه خود نور محدود است بلكه ما آن را محدود به اتاق خود مىبینیم، وقتى اتاق را خراب كنیم مىبینیم نور است كه نور است. مولوی گفت:
كنگره ویران كنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایههاى كنگره
مىگوید یك نور است كه به كنگره و به پنجرهها مىخورد و تكه تكه و متعدّد مىشود. در واقع نور، تكهتكه نشده است، ما نسبت به اتاقها تكهتكه مىبینیم، وقتى پنجرهها را خراب كنید نور را واحد مىبینید. حالا وقتى پنجرهها را خراب كردید عوامل نمایانشدن نور به صورت محدود را خراب كردهاید، نور كه همان نور است.