میفرمایند: «وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ»: فرزندم! قلب خود را با حكمت نورانى گردان. حکمت آن حالت روحی است که انسان بتواند عقل خود را طوری رشد دهد که متوجه نظام حکیمانه عالم بگردد و با توجه به اعتقاد به نظام حکیمانه عالم عمل کند. در این حالت قلب انسان با نور حکمت نورانی شده و به استحکام خاصی نایل گشته است. به همین جهت اگر كسى، «قرآن فهم» شد حكیم میشود، چون قرآن نظر انسان را به سنتهای حکیمانه و ثابت نظام هستی میاندازد و در همین رابطه گفتهاند: حكیم همهچیز را مىبیند و به اندازه نیز مىبیند. چه دنیا باشد چه آخرت، چه سیاست باشد چه اقتصاد، چون حكیم همهی امور را در اندازهی خود مىبیند، هرچیزی را به اندازهی خود آن چیز اهمیت مىدهد. معمولاً كسانى كه به صورت یك بُعدى بر روى یك موضوع متمركز مىشوند حكیم نیستند، چون بر یك موضوع بیش از حد متمركزند و از بقیهی ابعاد غافلاند، اینها عالمان بىحكمت میباشند.
قلب انسان با توجه به سنن پایدار عالم طوری به نور حکمت منور میگردد که از ضعف و سستی نجات مییابد. حضرت علی(ع) میفرمایند: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تُمَلُّ كَمَا تُمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكَم»(57 )قلبها همچون بدنها خسته میشوند، آنها را با حکمتهای تازه و نغز به نشاط آورید، حکمتهای تازه و نغز همان توجه به سنن پایدار عالم است که شما در آینهی حوادث میتوانید به آنها نظر کنید.
در عالم سیاست نیز كسانى كه اهل گروه بازى هستند، چون از قبل نسبت به دسته خودشان موضعگیری مثبت و نسبت به دستههاى رقیب موضعگیرى منفى دارند از حكمت به دور میشوند، این افراد هر چقدر هم اطلاعاتشان نسبت به موضوعات روز زیاد شود بهرهای برای خود و جامعه ندارند چون فقط خوبیهاى گروه خودشان را مىبینند و بدیهای دیگران را، و از آن طرف بدیهاى افراد گروه خود را نادیده میانگارند در حالیکه بدیهاى رقیبِ خود را بزرگتر از حدِّ واقع مىپندارند. كسانى هم كه همه فكر و ذكرشان اقتصاد است و در برخورد با انقلاب اسلامى فقط از این دیدگاه به بررسى آن مىپردازند، از حكمت تهى میشوند، چون جنبههاى دیگر آن را ندیدهاند. آنهایى هم كه چنان از دنیا فاصله مىگیرند كه مسائل جامعه و تلاشهای اجتماعى و سرنوشت مردم برایشان بىاهمیت است، حكیم نیستند چون به سیرهی انبیاء و ائمه(ع) عمل نکردهاند. همچنان كه اگر كسى فقط فكر و ذکرش فعالیتهای اجتماعى باشد، به گونهاى كه خلوت و راز و نیاز با خدا را كنار بگذارد، حكیم نیست، زیرا انسان حكیم از افراط و تفریط به دور است. راه رسیدن به حكمت، تعادل است و رعایت همهی جوانب موضوعات زندگی. در قرآن آمده است كه پیامبران شریعت آوردند تا انسانها را کتاب و حکمت بیاموزانند. میفرماید: «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ...»(58) آنها آیات خدا را بر مردم خواندند و آنها را تزکیه نمودند و کتاب و حکمت تعلیم کردند. پس ما مىتوانیم با استفاده از روش انبیاء حكیم شویم. و بدین لحاظ حضرت مولی الموحدین(ع) مىفرمایند: فرزندم قلب خود را با حكمت نورانى گردان و لذا باید تلاش کنیم منوّر به نور حکمت شویم.
پیامبر(ص) فرمودند: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.»(59) هركس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص ورزد خداوند چشمه های حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مىسازد.
از نظر لغوی حکمت به معنای منع و بازداشتن برای اصلاح است. به همین جهت افسار اسب را «حکمه» میگویند، زیرا اسب را از سرکشی و تمرد باز میدارد و او را مطیع و رام میسازد. و قاضی را «حاکم» نامیدهاند زیرا حکم او مانع ضایعشدن حق و تعدّی به دیگری میشود و نیز تزلزل در نزاع را برطرف میکند. مفسران گفتهاند: حکیم کسى است که کارها را استوار و محکم کند. حکیم کسى است که هیچ عملى از وى از جهل و گزاف ناشى نمىشود، هر چه مىکند با علم مىکند، و مصالحى را در نظر مىگیرد که از چشم بقیه پنهان است.
در قرآن از حکمت به خیر کثیر نام برده شده و میفرماید: «یُؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً كَثیراً وَ ما یَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُواالْأَلْباب»(60) خدا فیض حكمت را به هركه خواهد عطا میكند و هركه را به حكمت رسانند، به او مرحمت و عنایت بسیار كردهاند و این حقیقت را جز خردمندان متذكر نشوند. و لقمان به جهت اینکه به او حکمت عطا شده است ستایش گردیده و قرآن در بارهی او میفرماید: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ»(61) حقیقتاً ما به لقمان حکمت دادیم. امام على(ع) میفرمایند: «الحِكمَةُ ضَالّةُ المؤمنِ، فاطْلُبوها ولَو عندَ المُشرِكِ تكونوا أحَقَّ بها و أهلَها »(62) حكمت گمشدهی مؤمن است پس آن را گرچه نزد مشرك است، بجویید كه شما بدان سزاوارتر و شایستهترید. از طرفی پیامبر خدا(ص) میفرمایند: «رأسُ الحِكمَةِ مَخافَةُ اللَّهِ»(63) ترس از خدا رأس حكمت است و لذا هراندازه نگران محجوبشدن از انوار الهی باشیم و به اعمالی دست نزنیم که از انوار الهی محروم شویم، به حکت نزدیک شدهایم. و در همین رابطه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «رأسُ الحِكمَةِ لُزومُ الحقِّ وطاعَةُ مُحِقِّ؛»(64) پایبندى به حق و فرمانبرى از كسى كه بر حق مىباشد، اساس حكمت است. و نیز میفرمایند: «اغْلِبِ الشّهْوَةَ تَكمُلْ لكَ الحِكمَةُ؛»(65) بر شهوت و خواهش نفس چیره شو، حكمتت به كمال مىرسد.
پیامبر خدا(ص) میفرمایند: «القَلبُ یَتَحمّلُ الحِكمَةَ عند خُلُوِّ البَطْنِ، القَلبُ یَمُجُّ الحِكمَةَ عند امْتِلاءِ البَطْنِ»(66) آنگاه كه معده خالى باشد، دل حكمت را مىپذیرد؛ زمانى كه معده پر باشد دل حكمت را بیرون مىافكند. و نیز میفرمایند: «لاتَجْتَمِعُ الشَّهوَةُ والحِكمَةُ؛»(67 )شهوت و حكمت با هم جمع نمىشوند. امام صادق(ع) میفرمایند: «الغَضَبُ مَمْحَقةٌ لِقَلبِ الحكیمِ، ومَن لم یَمْلِكْ غَضَبَهُ لَم یَمْلِكْ عَقلَهُ؛»(68) خشم، دل حكیم را تباه مىكند و كسى كه اختیار خشم خود را نداشته باشد اختیار عقل خویش را ندارد. امام كاظم(ع) میفرمایند: «إنّ الزَّرعَ یَنْبُتُ فی السَّهلِ ولایَنْبُتُ فی الصَّفا، فكذلكَ الحِكمَةُ تَعْمُرُ فی قَلبِ المُتواضِعِ، ولاتَعْمُرُ فی قَلبِ المُتَكبِّرِ الجبّارِ؛ لأنَّ اللَّهَ جَعلَ التَّواضُعَ آلةَ العَقلِ»(69) همانا زراعت در زمین نرم مىروید و بر روى سنگ نمىروید. حكمت نیز چنین است در دلهاى افتاده آبادان مىشود و در دل خودستاىِ گردنفراز پرورش نمىیابد؛ زیرا كه خداوند افتادگى را ابزار خِرد قرار داده است.
حضرت پس از آنکه فرمودند فرزندم: قلب خود را با حکمت نورانی کن میفرمایند: «و ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ المَوْتِ»: فرزندم! و قلب خود را با یاد مرگ خوار گردان. تا هوای عصیان در آن فرو نشیند. وقتی انسان از همان ابتداى زندگى واقعیت و چگونگی مرگ را به قلب خود تفهیم كند به خوبی قلب را از چموشى باز داشته و در آن صورت هوسهای پوچ انسان را بازی نمیدهند. همهی كبرها و غرورها به آن جهت است كه انسان از مرگ غفلت مىكند، عرفاى بزرگ مىگویند ما هیچ ذكرى را در اصلاح نفس به اندازه «ذكر موت» براى خود مؤثر ندیدیم. باید به خود بفهمانیم که:
روز مرگ این حسِّ تو باطل شود
نور جان دارى كه یار دل شود؟
در لَحَد كاین چشم را خاك آکَند
هستت آنچه گور را روشن كند؟
آن زمان كه دست و پایت بر دَرَدْ
پر و بالت هست تا جان بر پرد؟
آن زمان كاین جان حیوانى نماند
جان باقى بایدت بر جا نشاند
آری زمانی که این جانِ حیوانی با فنای بدن فانی میشود اگر جانی رشدیافته با نور الهی در میان نباشد انسان در تنهاییِ دوری از خداوند گرفتار عذاب جهنم میشود.
«وَ قَرِّرْهُ بِالْفَناءِ»: فرزندم! از قلب خود نسبت به مرگ و ناپایدار بودن دنیا، اقرار بگیر. كارى كن تا قلب تو بهخوبی پذیرفته باشد دنیا فانى است و در این فضا به زندگی ادامه بده. ممكن است همهی ما قبول داشته باشیم كه دنیا فانى است اما آنگونه كه قلبِ ما آن را به طور كامل پذیرفته باشد چیز دیگری است و حضرت به دنبال چنین حالتی هستند تا در واقع انسان را به خودش آنطور که هست نشان بدهند. افرادى كه به دنیا چسبیدهاند حقیقتاً از دست رفتهاند چون به چیزی خود را مشغول کردهاند که نابودشدنی است. حضرت در جای دیگر میفرمایند: «أَیْنَ الْمُلُوكُ وَ الْأَكَاسِرَة»(70) كجایند پادشاهان و خسروان. «أَیْنَ الَّذِینَ بَلَغُوا مِنَ الدُّنْیَا أَقَاصِیَ الْهِمَمِ»(71) كجایند آنانكه در دنیا به نهایت آنچه همّت کردند رسیدند و بدین شکل قلب خود را متوجه چیزهایی کردند که بالاخره نابود شد.