وقتى فكر كنیم احتیاجات امروز ما جدا از خلوتِ علماى عالَمدارِ گذشته است، باید بدانیم آینده را از دست مىدهیم، همان طور كه غرب با رنسانس، از گذشتهى علماى خود، گسسته و بىآینده شد. گره خوردن با عالَم علماء، شرط درست اندیشیدن و درست عملكردن است. نورى است كه از پشت سر ما بر ما مىتابد و آینده را روشن مىكند. درست است آن تفكرات در پشت سر ما قرار دارند، ولى آینده را مىنمایانند و مىتوانند در فكر و عمل و عقل و تدبیرهاى امروز و فرداى ما حضور پیدا كنند و ما را راه ببرند، مانعها را به ما بنمایانند و نگذارند مأیوسانه از حركت باز ایستیم. این است كه باز تأكید مىكنم هركس آینده مىخواهد، باید با چنین گذشتهاى كه عرض شد، مرتبط و همراه باشد وگرنه تباه مىشود همانطور که انبوه روایات عمیق معرفتى سرمایهاى هستند تا آیندهى خود را در بستر تمدن اسلامى به عالىترین نحوه شكل دهیم، باید به سیرهی علماء دین به عنوان راه سازماندهى به آینده نگریست تا معنى حقیقى خود را بنمایانند.
اگرچه شخص متفكر تنها است و تفكر در خلوت صورت مىگیرد، ولى كسى خلوت دارد كه با دیگران باشد. تفكر، راه صحیح واردشدن بین انسآنها است تا روزمرّگىها ارتباطها را ضایع و آینده را پوچ ننمایند. علماى ما تنهایى و خلوتِ تفكر را پس از باهمبودن بهدست آوردهاند و براى ارتباطهاى صحیح امروز ما، حاصل آن خلوت و تفكر را به كتابت آوردهاند. آرى آن خلوتها بریدن از دیگران براى برقرارى پیوند مستحكم با انسآنهایى است كه تشنهى تفكر و پیوند علمىاند، براى زندگى در آیندهاى كه ماوراء امروز است.
آیا نمىتوان گفت آن گروه از مردم ایران كه گرفتار فرنگىمآبى شدند و دیگر زبان مردم را نمىفهمند به جهت آن است كه از تاریخ ملت ایران بیرون افتادهاند، تا آنجا كه ایرانىبودن خود را با منظرى كه غرب بهآنها مىنمایاند، در ایران باستانِ قبل از اسلام دنبال مىكنند؟ انقلاب اسلامى راهى است تا این گسستگىها جبران شود و غربزدگى بهكلى از روح ملتى كه مىتواند با تاریخ دینى خود زندگى كند برچیده شود و از این جهت انقلاب اسلامى مرحلهى گذار ملت است از غربزدگى - كه منشأ گسست و تنفر بین آحاد افراد بوده و هست- به سوى اخوّتى كه همهى دستها و دلها را یگانه مىكند. ما در شرایطى قرار داریم كه لازم است خود را و اندیشههاى خود را در عالَمى ارزیابى كنیم كه سخن گفتن از آن عالَم كار مشكلى است و بیشتر باید حساس شویم تا آن را درك كنیم و تا وقتى مبادى تفكر زمانهى خود را درست درك نكنیم نه دانشمند ما و نه عامى ما هیچكدام نمىتوانند تاریخ را جلو ببرند. زمانى دانشمندان ما و مردم ما مىتوانند زبان همدیگر را بفهمند و با هم مراوده داشته باشند و در كنار هم زندگى كنند كه هر دو در درك مبادى زمانه مشترك باشند، چیزى كه در بعضى مقاطعِ تاریخ اتفاق افتاده است. نمونهى اخیر آن در زمان وقوع انقلاب اسلامى بود، زمانى كه حضرت امام متذكر نوعى از مبادى شدند و جامعهى ما در فطرت خود آن را شناخت و با حضرت امام احساس همسخنى كرد، آن زمان، زمان همسخنى ما با یکدیگر بود. بعد از دفاع مقدس و رجوعِ به غرب، گرفتار گسست تاریخى شدیم به طورىكه امروز افراد نمىدانند مبادى آنها براى فكركردن چهچیز باید باشد و از كجا باید كار را شروع كنند و به كجا باید برسند. شاید در حال حاضر بتوانیم عیب كار را بفهمیم ولى چون در بىفكرى بهسر مىبریم چگونگى عبور از عیب را نمىدانیم چون نیاز به مبانى داریم، آنهم آن مبانى كه مثل هوا است و باید احساس كنیم بدون آنكه بتوان به آن اشاره كرد. مبادى مثل بَنایى است كه فلسفه و علم و سیاست و اقتصاد همه محصول آناند، بدون آنكه بتوان به روش علم حصولى از آن سخن گفت، مبادى چیزى است كه ریشه در وضع حضورى ما در جهان هستى دارد.