تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

گذشته‌ی توحیدی ما

یكى از ظلم‏هایى كه تمدن غرب نسبت به سایر ملت‌ها به‌خصوص ملت ما مرتكب شد، همان زیر سؤال‌بردن گذشته‌ی توحیدى ما بود. ما گذشته‌ی بسیار خوبى داشتیم، صداى بلند نبوت را خیلى زود شنیدیم و یك عمر در كنار علماى بزرگ، توحیدى زندگی کردیم ولی با گسست تاریخی که بر ما تحمیل کردند، اكنون چنان شده‌ایم كه با روحیه‌ی آلوده به تمدن غرب، گذشته‌ی توحیدی خود را نمى‏شناسیم و آن احساسی که باید نسبت به آن داشته باشیم در ما مرده است و لذا به جاى این‌كه به آن زندگى افتخار کنیم به زندگى غربى که ریشه‌ای در تاریخ ما ندارد توجّه كرده‌ایم. تنها با نگاه تاریخی است که تفکر ممکن می‌شود. به گفته‌ی شهید آوینی: «اگر انسان از جایگاه تاریخی خویش غافل شود، چه بسا که طعمه‌ی شیطان گردد» این جایگاه تاریخی با نظر به گذشته و توجه به آینده ظهور می‌کند و جای تخیل را به تفکر می‌دهد و انسان از موجودی پرت‌شده در زمان، به انسانی با ریشه‌های محکم تاریخی تبدیل می‌شود و در آن حال نقطه‌ی پرواز خود را به خوبی می‌شناسد، دیگر انسان بی‌خانمان نیست، خانه‌ی خود را می‌شناسد و از رکود و تنبلی و ناامیدی رها خواهد بود. بلندهمتی ملت‌ها تنها با نظر به گذشته‌ی زنده و پاک‌شان به صحنه می‌آید، در آن حال است که آینده‌ای خشک و بی‌حاصل را در مقابل نمی‌یابیم. گسست تاریخی، سراشیبیِ شومی است که شریف‌ترین و محکم‌ترین مردان در آن مانند ضعیف‌ترین افراد می‌شوند و جامعه در آن حال از جنایت ابایی ندارد. صحبت در این زمینه لازم است ولی مجال دیگرى را مى‏طلبد امّا در یك كلام مى‏توان گفت: ابتدا ما را از گذشته‌ی توحیدى خودمان جدا كردند و سپس زندگى غربی را بر ما تحمیل نمودند. آیا همین تجربه‌ی تاریخی کافی نیست تا به عظمت توصیه‌ی حضرت مولی الموحدین(ع) پی ببریم؟
ما باید بدانیم، جدا از اندیشه‏ى اندیشمندانِ واقعى‏كه در طول تاریخ براى ما ذخیره شده، نمى‏توانیم زندگى كنیم و آینده‏ى خود را به ثمر برسانیم، ما با رسوخ در تفكر علمایى آنچنانى مى‏توانیم امكان زندگى امروز و فرداى خود را فراهم كنیم، وگرنه گرفتار گسست‏ تاریخى مى‏شویم و تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته از تاریخ خود و از همه‌ی تاریخ بیرون مى‏افتیم.
بعضى از عادات و رسوم گذشته را كه مربوط به شرایط زندگى آن زمان بوده، مى‏توان ترك كرد اما آثاری را که از عالِمان عالَم‏دار، از گذشته در وجود ما زنده مانده، شرایط روحى و روحیه‏اى است كه به ما توانایى فكركردن مى‏دهد، و امكان زندگى در آینده را برایمان فراهم مى‏سازد. بنابراین جامعه‏اى كه از چنین ذخیره‏هایى جدا شود نه فقط پیوندش با گذشته قطع مى‏شود بلكه راهى به آینده نیز ندارد. وقتى من موقعیت تاریخىِ تفكرى را كه سال‏ها پدرانم با آن زندگى كرده‏اند نشناسم به‌كلّى بى‏آینده خواهم شد. مسأله خیلى مهم‌تر از دانستن یا ندانستن چند كتاب است. مسئله‏ى بى‏عالَم‏بودن یا عالَم‏داشتن است، آن هم در شرایطى كه مدرنیته مى‏خواهد ریشه‏ى تفكر ما را و همه‏ى بشریت را بخشكاند.
ما اگر راهیانِ راه آینده‏ایم باید بیش از آنكه عزم رفتن كنیم بدانیم كجا ایستاده‏ایم و با چه حال و هوایى مى‏خواهیم وارد آینده‏ى خود شویم، مگر بدون تفكرى كه حاصل خلوت علماء بوده، حركت به سوى آینده‏ ممكن است؟ راهرو حقیقى نمى‏تواند چنین گذشته‌ای را رها کند، سنت گذشتگان، مَركب ما است و بدون آن، راه‏رفتن و آینده‏داشتن ممكن نیست. ما و تفكر علماى گذشته به هم پیوسته‏ایم و اگر از آن جدا شویم اصلا از مسیر رفتن جدا شده‏ایم.