قرآن به وضوح از خسران انسانهایی که قدمی در اصلاح عقیدتی و عملی خود برنداشتهاند سخن گفته و در سورهی والعصر میفرماید: «اِنَّ الاِنْسانَ لَفى خُسْر» انسان در حالت طبیعی خود بازندهی همهچیزِ خود است. «اِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا و عَمِلُوا الصّالحاتِ و تواصَوْا بالحَقِّ و تواصَوْا بالصَّبْرِ» مگر آنهایی که ایمان آورده و عمل مناسبِ ایمان انجام دهند و توصیه به حق نموده و همدیگر را در صبر و شکیبائی در مسیر دینداری توصیه میکنند. انسان وظیفهی خود میداند در فرصتی که در دنیا دارد تا دیر نشده خود را از آن خسران نجات بدهد و فقط كسى به فكر چنین نجاتی مىافتد كه به شعورى خاص برسد، از خواب غفلت بیدار شود و غم خودش را بخورد. بعضى از انسانها به خاطر كهنه شدن فرشِ زیر پایشان غمگین مىشوند و براى اینكه اطرافیان فكر نكنند كه آنها فقیرند تمام روزگار خود را صرف تهیهی فرش بهتر مىكنند ولی از اینكه وقت و عمرشان را به خاطر حرفهاى مردم از دست دادهاند غمگین نمىشوند! حضرت مولی الموحدین(ع) با توجه به این امر فرمودند: به این نتیجه رسیدم که باید غم خودم را بخورم سپس در ادامه میفرمایند:
«فَصَدَفَنى رأیى و صَرَفَنى عَنْ هَواىَ»: «صَدَفَ» به معناى بسته شدن و منصرف كردن است، «صَرَفَ» هم مترادف همان «صَدَف» است. مىفرمایند: پس از اینكه فهمیدم باید غم خودم را بخورم، به این نتیجه رسیدم كه هوسم را كنار بگذارم و جهت روح خود را از هوس منصرف كنم و جهت جانم را به جهتى غیر از جهت هوسم بیندازم. چون میلها و هوسها ما را متوجه اهدافی میکند که هلاکت ما در آن است و اولین شرط بیداری آن است که انسان تکلیف خود را با امیال و هوسهایش روشن کند و بین خود و امیالش یک نوع دوگانگی احساس کند به همین جهت در ادامه میفرمایند:
«و صَرَّحَ لى مَحْضُ اَمْرى»: این جریان، حقیقت امر را براى من روشن كرد. وقتی انسان تكلیف خود را با هوساش یكسره كرد آن مسیری که باید طی کند و به نتیجه برسد در مقابلش گشوده میشود و میفهمد آن کار اصلی او در این دنیا که باید با جدیّت و پشتکار آن را دنبال کند چیست و لذا در ادامه میفرمایند:
«فَاَفْضى بى اِلى جِدٍّ لایَكونَ فیهِ لَعِبٌ»: پس به من چنان جدّیّتى بخشید كه بازیچهاى در آن نبود. در چنین فضایی انسان متوجه میشود باید براى زندگی خود یك فكر جدّى بكند چون توانسته است خودش باشد و هوس خود را خودِ حقیقیاش نپندارد و همین امر موجب میشود که در مسیر حقیقی حرکت کند که حضرت در توصیف آن مسیر میفرمایند:
«وَ صِدْقٍ لایَشُوبُهُ كَذِبٌ»: و چنان راستى و درست كردارى به من داد كه دروغى در آن نبود. چون میل و هوس است که چیزهای غیر واقعی را برای انسان واقعی جلوه میدهد و دشمن انسان را دوست و دوست را دشمن مینمایاند، چیزی که فرعون و فرعونیان همواره گرفتار آن شدند. به قول مولوی:
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
حیله کرد انسان و حیلهش دام بود
آنک جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهی فرعون زین افسانه بود
بعد از آنکه حضرت، بصیرتِ حاصل از زیر پا گذاردن امیال و هوسها را روشن فرمودند خطاب به فرزندشان مىفرمایند:
«وَ وَجَدْتُكَ بَعْضى بَلْ وَجَدْتُكَ كُلّى حتّى كَاَنَّ شَیئا لَوْ اَصْابَكَ اَصابَنى، وَ كَاَنَّ الْمَوتَ لَوْ اَتاكَ اَتانى، فَعَنانى مِنْ اَمْرِكَ ما یَعْنینى مِنْ اَمْرِ نَفْسى فَكَتَبْتُ اِلَیْكَ مُسْتَظْهراً بِهِ اِنْ اَنَا بَقیتُ لَكَ اَوْ فَنَیْتُ»
تو را پاره تن خود دیدم؛ بلکه اصلاً تو را خودم دیدم، به طوری که اگر ضربهاى به تو بخورد چنان است كه گویى به من خورده است و اگر مرگ به تو برسد گویا كه به من رسیده است، به زندگى و امور تو توجه كردم آنگونه كه به زندگى و امور خودم توجه كردم. پس این نامه را براى تو نوشتم تا همواره تکیهگاه تو باشد و بدان پشتگرم باشى، چه من براى تو زنده بمانم و چه از دنیا بروم.
حضرت به نوشتن نامهای دست زدهاند که هر کس به آن دل ببندد و زندگی خود را با تکیه بر آن شکل دهد، گویا خود را با جان آن حضرت گره زده و آن کمالاتی را که به آن حضرت رسیده است در حدّ خود بهدست میآورد و نهتنها از هلاکت رهایی مییابد بلکه به قلههای معرفت و اخلاق صعود میکند. ملاحظه کنید که حضرت با نظر به یگانگی که بین خود و فرزندشان احساس میکنند این نامه را نوشتهاند، تا فرزندشان را در فضایی قرار دهند که خودشان را در آن فضا وارد کردهاند و این مژده بزرگی است برای کسی که میخواهد خود را در افقِ فهم و شعور انسانهای معصوم قرار دهد.