ناخشنودی انسان، چیزی مستمر و پایان ناپذیر است، مشکل ما درونی است و آن را با خود به همهجا میبریم. اگر مشکل در خارجِ ما بود با تغییر اوضاع خارجی، حل میشد و ما آرام میگرفتیم. مشکلِ ما نداشتن فلان چیز و بهمان چیز نیست بلکه این سیری ناپذیری، نوعی گریز از خویشتن و ناتوانی در کنار آمدن با خود است. همه چیز به اصلاحِ درونمان بستگی دارد و در واقع ما با جمعآوری امکانات و اندوختن اموال، در صددیم مشکل اصلی را فراموش کنیم یا آن را به تاخیر و تعویق بیاندازیم.
مادام که از درون گرسنهایم، هیچچیز سیرمان نمیکند و هیچچیز راضیمان نمینماید. دشمن ما نفسانیت خودخواه و افزون طلبی است که در درونمان نشسته است و فقط با انس با خدا رفع میشود. مولوی در این باب میگوید:
لوح را اول بشوید بی وقوف
آنگهی بر وِی نویسد او حروف
انسان تا هنگامی كه در مَن مجازی است ، فیض انسانی را از خدا نمی گیرد.
خویش را عریان كن از جمله فضول
تركِ خود كن تا كند رحمت نزول
گر ببینی میل خود سوی سماء
پَرّ دولت برگشا همچون هما
گر ببینی میل خود سوی زمین
نوحه می كن هیچ منشین از حنین
عاقلان خود نوحه ها پیشین كنند
جاهلان آخر به سر برمی زنند
ز ابتدای كار آخر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یَوْمِ دین
اگر به شما خبر دهند عارف بزرگى در شهر آمده است و آنچنان سخن میگوید که بر شما تأثیر شگرفی مىگذارد، مسلّم مایلید به خدمتش برسید و از او بهره ببرید. آیا عارفى بزرگتر از امیرالمؤمنین(ع) سراغ دارید؟ اكنون به محضر این عارف بزرگ رسیدهایم و الهیترین سخنانی را که میشود در زیر آسمان بر زبان راند، برای ما فرمودهاند، آیا راهی در زندگی جز این میشناسید که توصیههای آن حضرت را پیوسته به قلبتان تلقین كنید؟ حضرت مىفرمایند: «و اَلْجِئ نَفْسَكَ فى اُمُورِكَ كُلِّها اِلى اِلهِكَ فَانَّكَ تُلْجِئُها اِلَى كَهْفٍ حَریزٍ وَ مانِعٍ عَزیزٍ» همهی جانت را در همهی امور به خدا بسپار كه به پناهگاهى مطمئن و شكستناپذیر سپردهاى.
اگر به توصیهی فوق عمل کنیم بیش از پیش حضور حق را در امور عالم مییابیم و به آن یقینی که همه به دنبال آن هستیم نزدیک میشویم و این عالیترین برکتی است که در دل عمل به این توصیه، نصیب انسان میشود. مشکل اینجا است که ما در همان لحظه كه مىگوییم: «فقط خدا»، جهت رفع خواستههایمان هزار حساب برای غیرخدا باز كردهایم، با زبان مىگوییم: خدایا نجاتمان بده، امّا در دل به صد ستونِ نجاتِ دیگر امید بستهایم. آیا در این حال به خدا رجوع کردهایم تا خدا را به صورتی فعّال در صحنهها بیابیم؟ مَثل ما در رابطه با خدا مَثل كسى است كه از روى طمع با دیگران معاشرت مىكند تا شاید روزى، روزگارى به دردش بخورند و گره از مشكلاتش بگشایند، یک گوشهای هم از اموراتمان برای خدا میگذاریم، در حالی که خدا در گوشهای از امور این عالم نیست پس عملاً بدون توجه به خدا عمل کردهایم. اگر صحبتهاى دو نفر را بشنوید كه به طرف شما مىآیند و یكى از آنها به دیگرى مىگوید: «برویم به فلانى سلام كنیم شاید روزگارى به دردمان بخورد!» بعد به طرف شما بیایند و بگویند: «ما مخلص شما هستیم و فقط به قصد دیدار شما آمدهایم...» آیا از دورویى آنها ناراحت نمىشوید؟ و از اینكه دل آنها با زبانشان یكى نیست از ایشان متنفّر نمىگردید؟ موفقیت اولیای خدا - که خداوند همهی امورشان را به عهده گرفته- به جهت آن است که با خدا این طور عمل نمىكنند، تمام وجودشان را به او مىسپارند و او هم ارادههای آنها را در راستای ارادهی خودش قرار میدهد و به هر آنچه میخواهند میرسند تا آنجایی که خداوند در حدیث قدسی میفرماید: «عَبْدى اطِعْنِى حَتَّى اجْعَلَكَ مِثْلى فَانّى اقُولُ كُنْ فَیَكُون، فَانْتَ تَقُول كُنْ فَیَكُون»(143) ای بندهی من؛ مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم. من به هرچیز بگویم بشو! میشود، تو آنچنان میگردی که به هرچه بگویی بشو! میشود. اینطوری خداوند امور چنین بندگانی را به عهده میگیرد.