تا اینجا حضرت سعی کردند بصیرت ما را نسبت به زندگی در این دنیا رشد دهند، از اینجا به بعد بر مبنای همان بصیرت دستوراتی مىدهند. مىفرمایند: «وَ دَعِ القولَ فیما لَا تَعْرِف» و در آنچه نمیدانی دخالت نکن. توصیه میکنند عطش گفتن نداشته باش. «وَ الْخَطابَ فِیما لَم تُکَلَّف» و سخنی را كه نسبت به آن معرفت و آگاهىِ لازم ندارى بر زبان مران و سخن را در امرى كه بر عهدهات نیست رها كن.
این توصیه حقیقتاً راز بزرگی است برای کسی که میخواهد در این دنیا به سلامت زندگی کند و به عاقبت سالمی دست یابد. حقیقتاً اگر ما در آنچه نمیدانیم دخالت نکنیم و سخنی که وظیفه نداریم بر زبان نرانیم، چقدر زندگی را برای خود و دیگران پاک و سالم نگه میداریم. مگر نه آن است که اگر خداوند کاری را بر عهدهی ما گذاشته است امکان انجام آن را نیز به ما میدهد؟ آن خدایی که نیاز کودک را قبل از به دنیاآمدن در سینهی مادرش قرار میدهد، همان خدایی است که نیازِ به هدایت را از قبل با ارسال رسولان در مقابل ما میگشاید. عمده آن است که ما از ترس عقبافتادن از دیگران گرفتار حرص سخنگفتن نباشیم و عطش گفتن نداشته باشیم. حال اگر باید سخن بگوئیم سخنی میگوئیم که به درستیِ آن اطمینان داریم و متوجه توصیه حضرت صادق(ع) خواهیم بود که میفرمایند: «فَاجْعَل قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسانِك، لا تُحَرِّكْهُ إلّا بِاشارَةِ الْقَلْبِ و مُوافِقَةِ الْعَقْلِ وَ رِضَى الْإیمان»(90) قلب خود را قبلهى زبانت قرار بده، زبان را به حركت در نیاور مگر به اشارهى قلب و موافقت عقل و رضایت ایمان.
با رعایت دستورالعمل فوق است که انسان از ساحت عالم كثرت به عالم وحدت سیر مىكند. این روایت بین اهل سلوك روایت مشهورى است و هركس به اندازهى همت خود از آن بهرهها گرفته است. اینكه شنیدهاید بعضى از بزرگانِ اهل سلوك با یك روایت سالها زندگى مىكنند آن روایات از این نوع روایت است. مىفرمایند حالا كه انسان مىخواهد حرف بزند قبل از سخنگفتنْ قلب را در جلوى خود داشته باشد، اگر قلباش اجازه داد و آن سخن را مزاحم حضورش نسبت به حق ندید، سخن گوید.
وقتى انسان تلاش كرد خود را در محضر حق ببرد و در آن عالَم مستقر شد، زباناش دیگر آزاد نیست، همینكه مىخواهد سخن بگوید در منظر خود، به قلباش مینگرد، اگر آن سخن، او را از «حال» و حضور خارج نکرد، سخن میگوید وگرنه گفتن آن سخن همان و از جا كندهشدنِ قلب همان. به گفتهی مولوى:
اى زبان، هم آتش و هم خرمنى
چند این آتش درین خرمن زنى؟
در نهان، جان از تو افغان مىكند
گرچه هرچه گویىاش آن مىكند
زبان چیز عجیبى است، معلوم نیست ما در اختیار اوییم یا او در اختیار ما و چگونه است كه بعضاً خودمان تحت تأثیر گفتههاى خود قرار مىگیریم؟
باید با دقت كامل تمرین كرد تا همواره هر سخنى که میگوییم با نظر به قلب از زبانمان جارى شود و قلب قبلهى زبان گردد تا اولاً: آن سخن، سخن حكیمانه باشد و ما را گرفتار كثرت كلام نكند. ثانیاً: سخنى باشد كه قلبِ ما را جلو ببرد و فهم اجمالى آن را به شعور تفصیلى بدل كند و این یكى از معجزات سخنى است كه با قبله قراردادن قلب اداء شود، به طورى كه عملاً موجب رقیقشدن حجابهاى قلب مىگردد.
برادرى تشریف آورده بودند و میفرمودند مىخواهند در مسجدِ محلشان فعالیت فرهنگی كنند اما هیأت اُمناء اعتنایى به آنها نمىكنند، جایى هم در اختیارشان نمىگذارند، جوانان هم برای استفاده نمیآیند، میپرسیدند با این وضع چه كنیم؟ عرض کردم با این وضع وظیفهاى بر عهده شما نیست. مرحوم آیتالله طالقانى«رحمةالله» در یكی از سخنرانىهایشان كه قبل از انقلاب داشتند خطاب به نظام شاهنشاهی میفرمودند: بنده وظیفه دارم به منبر بروم و حرفهایی که باید بزنم را بزنم، اگر شما مىخواهید من این حرفها را نزنم میتوانید مرا به زندان ببرید، دیگر آنجا در مقابل در و دیوارِ زندان مسئولیتی ندارم که بخواهم سخنرانى بكنم. كسى كه صرفاً براساس انجام وظیفه سخن میگوید چنین روحیهاى دارد. اگر باید طبق وظیفهی الهى براى مردم حرف بزند حرف مىزند و کوتاه هم نمیآید ولی حرص و عطشِ سخنگفتن ندارد. و لذا در آنجایی که وظیفه ندارد سخن بگوید به راحتی سکوت میکند، چون مسئولیتی بر دوش خود احساس نمیکند. در سال 1343 هنگامى كه امام خمینى«رشواناللهتعالیعلیه» را به تركیه تبعید كردند امام تا فرودگاه کاملاً ساکت بودند اما همین كه هواپیما پرواز كرد مثل اینكه راحت شده باشند، روحیهشان تغییر مىكند. این حالت مخصوص كسانى است كه براى خدا كار مىكنند، و اگر هم مجال كار نبود اصرارى بر فعالیت ندارند، منتظر میمانند تا شرایط فراهم شود. همانطور که حضرت سید الشهداء(ع) بیست سال در زمان حاکمیت معاویه اقدامی در مقابله با براندازی نظام معاویه نداشتند ولی وقتی زمان اقدام فرا رسید و معاویه مُرد و یزید حاکم شد، سریعاً دست به اقدام زدند.