تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

زندگی پاک

تا اینجا حضرت سعی کردند بصیرت ما را نسبت به زندگی در این دنیا رشد دهند، از اینجا به بعد بر مبنای همان بصیرت دستوراتی مى‏دهند. مى‏فرمایند: «وَ دَعِ القولَ فیما لَا تَعْرِف» و در آنچه نمی‌دانی دخالت نکن. توصیه می‌کنند عطش گفتن نداشته باش. «وَ الْخَطابَ فِیما لَم تُکَلَّف» و سخنی را كه نسبت به آن معرفت و آگاهىِ لازم ندارى بر زبان مران و سخن را در امرى كه بر عهده‏ات نیست رها كن.
این توصیه حقیقتاً راز بزرگی است برای کسی که می‌خواهد در این دنیا به سلامت زندگی کند و به عاقبت سالمی دست یابد. حقیقتاً اگر ما در آنچه نمی‌دانیم دخالت نکنیم و سخنی که وظیفه نداریم بر زبان نرانیم، چقدر زندگی را برای خود و دیگران پاک و سالم نگه می‌داریم. مگر نه آن است که اگر خداوند کاری را بر عهده‌ی ما گذاشته است امکان انجام آن را نیز به ما می‌دهد؟ آن خدایی که نیاز کودک را قبل از به دنیاآمدن در سینه‌ی مادرش قرار می‌دهد، همان خدایی است که نیازِ به هدایت را از قبل با ارسال رسولان در مقابل ما می‌گشاید. عمده آن است که ما از ترس عقب‌افتادن از دیگران گرفتار حرص سخن‌گفتن نباشیم و عطش گفتن نداشته باشیم. حال اگر باید سخن بگوئیم سخنی می‌گوئیم که به درستیِ آن اطمینان داریم و متوجه توصیه حضرت صادق(ع) خواهیم بود که می‌فرمایند: «فَاجْعَل قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسانِك، لا تُحَرِّكْهُ إلّا بِاشارَةِ الْقَلْبِ و مُوافِقَةِ الْعَقْلِ وَ رِضَى الْإیمان»(90) قلب خود را قبله‏ى زبانت قرار بده، زبان‏ را به حركت در نیاور مگر به اشاره‏ى قلب و موافقت عقل و رضایت ایمان.
با رعایت دستورالعمل فوق است که انسان از ساحت عالم كثرت به عالم وحدت سیر مى‏كند. این روایت بین اهل سلوك روایت مشهورى است و هركس به اندازه‏ى همت خود از آن بهره‏ها گرفته است. این‏كه شنیده‏اید بعضى از بزرگانِ اهل سلوك با یك روایت سال‏ها زندگى مى‏كنند آن روایات از این نوع روایت است. مى‏فرمایند حالا كه انسان مى‏خواهد حرف بزند قبل از سخن‏گفتنْ قلب را در جلوى خود داشته باشد، اگر قلب‌اش اجازه داد و آن سخن را مزاحم حضورش نسبت به حق ندید، سخن گوید.
وقتى انسان تلاش كرد خود را در محضر حق ببرد و در آن عالَم مستقر شد، زبان‌اش دیگر آزاد نیست، همین‌كه مى‏خواهد سخن بگوید در منظر خود، به قلب‌اش می‌نگرد، اگر آن سخن، او را از «حال» و حضور خارج نکرد، سخن می‌گوید وگرنه گفتن آن سخن همان و از جا كنده‏شدنِ قلب همان. به گفته‌ی مولوى:
اى زبان، هم آتش و هم خرمنى‏

چند این آتش درین خرمن زنى؟

در نهان، جان از تو افغان مى‏كند

گرچه هرچه گویى‏اش آن مى‏كند

زبان چیز عجیبى است، معلوم نیست ما در اختیار اوییم یا او در اختیار ما و چگونه است كه بعضاً خودمان تحت تأثیر گفته‏هاى خود قرار مى‏گیریم؟
باید با دقت كامل تمرین كرد تا همواره هر سخنى که می‌گوییم با نظر به‏ قلب از زبان‌مان جارى شود و قلب قبله‏ى زبان گردد تا اولاً: آن سخن، سخن حكیمانه‏ باشد و ما را گرفتار كثرت كلام نكند. ثانیاً: سخنى باشد كه قلبِ ما را جلو ببرد و فهم اجمالى آن را به شعور تفصیلى بدل كند و این یكى از معجزات سخنى است كه با قبله قراردادن قلب اداء شود، به طورى كه عملاً موجب رقیق‏شدن حجاب‏هاى قلب مى‏گردد.
برادرى تشریف آورده بودند و می‌فرمودند مى‏خواهند در مسجدِ محل‌شان فعالیت فرهنگی كنند اما هیأت اُمناء اعتنایى به آن‌ها نمى‏كنند، جایى هم در اختیارشان نمى‏گذارند، جوانان هم برای استفاده نمی‌آیند، می‌پرسیدند با این وضع چه كنیم؟ عرض کردم با این وضع وظیفه‏اى بر عهده شما نیست. مرحوم آیت‌الله طالقانى«رحمة‏الله» در یكی از سخنرانى‌هایشان كه قبل از انقلاب داشتند خطاب به نظام شاهنشاهی می‌فرمودند: بنده وظیفه دارم به منبر بروم و حرف‌هایی که باید بزنم را بزنم، اگر شما مى‏خواهید من این حرف‌ها را نزنم می‌توانید مرا به زندان ببرید، دیگر آنجا در مقابل در و دیوارِ زندان مسئولیتی ندارم که بخواهم سخنرانى بكنم. كسى كه صرفاً براساس انجام وظیفه سخن می‌گوید چنین روحیه‏اى دارد. اگر باید طبق وظیفه‌ی الهى براى مردم حرف بزند حرف مى‏زند و کوتاه هم نمی‌آید ولی حرص و عطشِ سخن‌گفتن ندارد. و لذا در آنجایی که وظیفه ندارد سخن بگوید به راحتی سکوت می‌کند، چون مسئولیتی بر دوش خود احساس نمی‌کند. در سال 1343 هنگامى كه امام خمینى«رشوان‌الله‌تعالی‌علیه» را به تركیه تبعید كردند امام تا فرودگاه کاملاً ساکت بودند اما همین كه هواپیما پرواز كرد مثل این‌كه راحت شده باشند، روحیه‏شان تغییر مى‏كند. این حالت مخصوص كسانى است كه براى خدا كار مى‏كنند، و اگر هم مجال كار نبود اصرارى بر فعالیت ندارند، منتظر می‌مانند تا شرایط فراهم شود. همان‌طور که حضرت سید الشهداء(ع) بیست سال در زمان حاکمیت معاویه اقدامی در مقابله با براندازی نظام معاویه نداشتند ولی وقتی زمان اقدام فرا رسید و معاویه مُرد و یزید حاکم شد، سریعاً دست به اقدام زدند.