قرآن كریم در وصف خودش مىفرماید، ویژگى قرآن این است كه انسان هایى كه بر فطرت پاك و مستقیم خود هستند، وقتى قرآن را مىشنوند به طور طبیعى مو بر اندامشان راست مىشود: اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ(501)خدا زیباترین سخن را [به صورت] كتابى متشابه، داراى آیاتى مجزّى و پیوسته، [یا متضمّن وعده و وعید] نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد. البته این حالت، حالتى آنى است و باقى نمىماند، بلكه یك لحظه اتفاق مىافتد و تمام مىشود. چگونگى بروز این حالت را باید روان شناسان توضیح بدهند. این حالت چیزى شبیه پاسخ هاى غیرارادى است كه ما به محرك هاى طبیعى مىدهیم. اگر ناگهان صداى نسبتاً شدیدى بلند شود، انسان به صورت طبیعى یك مرتبه از جا مىپرد و تكانى مىخورد. این
( صفحه 332)
حالت غیر اختیارى است و یك تاب و واكنش طبیعى محسوب مىشود. در مورد برخى ادراكات نیز این گونه است كه گاهى انسان در شرایطى خاص و تحت تأثیر ادراكى خاص، به طور غیر اختیارى مو بر اندامش راست مىشود. بدیهى است كه تا این حالت براى انسان پیش نیاید درك واقعیت آن ممكن نیست، اما قرآن مىفرماید كسانى در اثر شنیدن قرآن دچار این حالت مىشوند.
براى تقریب به ذهن و تشبیه، فرض كنید انسان با تصور اینكه كسى در منزل نیست وارد خانه مىشود، لباسش را در مىآورد و خیلى راحت و با وضعى بى تكلف و بسیار خودمانى به خوردن و آشامیدن و استراحت كردن مىپردازد. در این حال ناگهان صدایى مىشنود! به محض شنیدن صدا به طور طبیعى ابتدا انسان جا مىخورد و كمى مىترسد. با خود مىگوید، كسى در خانه نبود، پس این صدا از كجا است؟ چون كاملاً مطمئن بوده كسى در خانه نیست، اگر یك باره در باز شود و كسى داخل گردد، یك ترس آنى برایش دست مىدهد. به هر حال حالت مخصوصى است كه قابل وصف نیست و انسان تا خودش در آن واقع نشود، نمىفهمد. این حالتى عادى است و پاسخ طبیعى انسان به محرك محیطى محسوب مىشود. حال اگر فردى كه وارد اتاق شده یكى از اهل خانه باشد انسان بلافاصله به حال طبیعى و اولیه خود باز مىگردد؛ و آن حالت ترس و شوك تمام مىشود.
قرآن مىفرماید، اثر طبیعى شنیدن آیات قرآن براى انسان هایى كه بر فطرت طبیعى و اوّلى خود هستند نیز همینگونه است. با شنیدن آیات قرآن، ابتدا دچار یك حالت شوك مىشوند و مو بر اندامشان راست مىشود: تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ آمنوا. اما از آن جا كه آنان مؤمنند و با خدا آشنا هستند و او را مىشناسند، پس از آن لحظات اولیه، وقتى مىبینند كه این خدا و همان آشناى همیشگى است كه سخن مىگوید، بلافاصله به حالت طبیعى باز مىگردند و احساس آرامش مىكنند: ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ(502) سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد. نه تنها ناراحت نمىشوند، بلكه به خدا انس مىگیرند و آرامش ویژهاى بر جان و روح آنان حاكم مىگردد. ابتدا تصور مىكردند غریبه و بیگانهاى است، اما بلافاصله مىفهمند همان یار مهربان است؛ از این رو آرام مىشوند. البته در مقابل نیز كسانى هستند كه چون با خدا بیگانهاند، هنگامى كه نام خدا برده مىشود و حضور خدا را حس مىكنند ناراحت و
( صفحه 333)
نگران مىشوند! قرآن كریم در این باره مىفرماید: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ(503) و چون خدا به تنهایى یاد شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند منزجر مىگردد. اما كسانى كه با خدا آشنا هستند و روحشان آمادگى انس با خدا را دارد، پس از آن حالت اولیه، وقتى مىفهمند در حضور خدا هستند، بر حسب درجه معرفتشان و به اندازهاى كه عظمت خدا را درك مىكنند، حالت خشوع و فرو شكستن در خود برایشان پیدا مىشود.
باز از باب تشبیه و تقریب به ذهن بیشتر، فرض كنید سربازى با این تصور كه كسى حضور ندارد در ساعت غیر موظف خود به استراحت مىپردازد. ناگهان چشم باز مىكند و فرماندهاش را بالاى سرش مىبیند؛ در این جا چه حالى به او دست مىدهد؟ دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و خجالت مىكشد، خجالتى كه توأم با ترس است. هیبت و عظمت مقام مافوق باعث مىشود دست و پایش را گم كند، در عین حال كه خجالت مىكشد كه جلوى فرماندهاش خوابیده و پایش را دراز كرده است. هر چه شخصیت آن فردى كه انسان در چنین صحنهاى با او روبرو مىشود بزرگتر و عظمتش بیشتر باشد، این حالت خودباختگى و ترس توأم با شرمندگى و خجالت نیز شدیدتر و بیشتر خواهد بود. بین درك عظمت آن شخص و شدت انفعال، رابطه مستقیم وجود دارد؛ هر چه احساس كند كه او مقام و درجهاش منیعتر و عظمتش بیشتر است، انفعال سرباز هم بیشتر مىشود. نظیر این احساس را مؤمنان در برابر خدا دارند. درجه فرو شكستن و فرو ریختن آنها بستگى به میزان درك و معرفتى دارد كه از عظمت و بزرگى خداى متعال دارند. در هر حال، چنین حالت انفعالى كه در این مثال ذكر كردیم و كمابیش براى هر كسى در زندگى پیش آمد كرده است، شبیه ترین و نزدیك ترین حالت ها به حالت «خشوع» است.
«خشوع» با نوعى «خود باختگى» همراه است. باز هم ناچاریم براى تقریب به ذهن و تشریح این حالت از مثالى استفاده كنیم: فرض كنید كسى خود را داراى موقعیت و شخصیتى معرفى كرده است؛ مثلاً از نظر علمى، خود را داراى درجه دكترى و استاد دانشگاه معرفى كرده است. پس از مدتى كه افراد با این چشم به او مىنگریستهاند ناگهان مشتش باز شود و معلوم گردد ادعایش صحت ندارد و نه تنها درجه دكترى ندارد كه اصلاً بى سواد است! این جا انسان به یك باره دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و به قول سیاسیون، مىبرَد. علامت این
( صفحه 334)
حالت هم این است كه رنگش مىپرد، خود را مىبازد، اشك از چشمانش جارى مىشود و... .ما تصور مىكنیم گریه فقط از سر ترس یا براى غم و مصیبت است؛ اما گریه انواع مختلفى دارد. یك گریه، هنگامى است كه انسان احساس «بیچارگى» مىكند؛ این احساس كه چیزى در چنتهاش نیست و سرمایهاش را باخته است. در چشم مردم براى خودش شخصیتى ساخته بود؛ اكنون همه آن شخصیت به یك باره در هم فرو ریخته، و در پى آن انسان نیز كاملاً در هم فرو شكسته و بریده است.
بین فرو شكستن در مقابل خدا و فرو شكستن در پیش مردم یك تفاوت وجود دارد. فرو شكستن در مقابل مردم رنج آور است و انسان از آن عذاب مىكشد و برایش سخت است، اما وقتى این حالت در برابر خداوند به انسان دست مىدهد، انسان لذت مىبرد! برخى از بزرگان مىفرمودند، لذتى كه انسان از این حالت در مقابل خدا پیدا مىكند و اشكش به جهت خشوع در برابر خداوند جارى مىشود، از همه لذت هایى كه در دنیا وجود دارد بیشتر است، به طورى كه آرزو مىكنداى كاش هیچ چیز دیگرى جز همین حال نبود و همیشه این حال برایش باقى مىماند!
آرى، هستند كسانى كه حاضرند بهترین لذت هاى دنیا را بدهند براى آنكه یك لحظه این حال برایشان پیدا شود! این از آن جهت است كه اصلاً «خشوع» امرى فطرى است. و فطرت انسان اقتضا دارد كه در مقابل خدا براى خود استقلال و هویتى نبیند و همه هستى و وجود خود را وابسته به خدا و عین تعلّق و ربط به او ببیند.
به هر حال، براى رسیدن به مقصد و نمازى كه انسان را به معراج ببرد، راهى جز فرو شكستن وجود ندارد: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ(504) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند؛ همانان كه در نمازشان فروشكستهاند. اگر خداوند به انسان توفیق داد و چنین حالى پیدا كرد كه در مقابل خدا شكست و خود را در حالى یافت كه آن «انانیت»ها و سرمایه هاى دروغینى كه براى خود قائل بود، هم را فرو شكسته و نیست شده دید، به مقصد رسیده است. این تصور كه «خدا یكى، من یكى» باید فرو بریزد. حقیقت امر این است كه انسان در مقابل خدا چیزى به حساب نمىآید و چیزى از خود ندارد، و در تشبیهى ناقص، هم چون مومى در دست خدا است. انسان هر چه دارد، از علم و قدرت و جمال و كمال، همه پرتوى از كمال و جمال و علم و قدرت بى نهایت حضرت حق است. اگر انسان این حقیقت را درك كند
( صفحه 335)
و به علم حضورى آن را بیابد، قطعاً خواهد شكست و هر چه بیشتر بشكند درجه و مرتبهاش بالاتر مىرود.