برخى معناى دیگرى براى «قرب الى اللّه» مطرح كردهاند كه در ابتدا ممكن است تعریفى دقیق و صحیح به نظر برسد، اما این معنا نیز خالى از اشكال نیست. آنان گفتهاند، وجود انسان در ابتداى خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف هاى فراوانى دارد. طىّ حیات خود، هر چه انسان این ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبدیل كند و صفات وجودى بیشترى در خود محقق كند به خدا نزدیكتر مىشود؛ چرا كه خداوند كمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراین هرچه یك موجود حظّش از وجود بیشتر باشد به خدا نزدیكتر است؛ مثلاً هرچه صفت «علم» كه یك وصف وجودى است، در انسان بیشتر تقویت گردد و معلومات او بیشتر شود، بیشتر به خدا نزدیك مىشود.
در ارزیابى این نظر باید بگوییم كه هر وصف وجودى، موجب تقرب به خداوند نمىشود. اضافه شدن وزن بدن و چاقى یك صفت وجودى است؛ آیا هرچه انسان وزنش بیشتر و چاقتر
( صفحه 53)
شود به خدا نزدیكتر مىگردد؟! داشتن زور بازو یك صفت وجودى است؛ آیا هرچه زور بازوى انسان بیشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه بردارى دنیا شود، به خدا نزدیكتر مىگردد؟! یا در مورد صفت علم، ما مىدانیم كه در اسلام كسب برخى از علوم، حرام یا دست كم محل اشكال است؛ آیا آموختن چنین علومى موجب تقرّب بیشتر به خداوند مىگردد؟!
از این رو این معنا نیز معنایى دقیق و صحیحى نیست. تأمل در روایات و آثارى كه در آنها براى قرب الى اللّه ذكر شده، مىتواند ما را در درك معناى حقیقى قرب به خداوند كمك كند. روایتى است معروف در اصول كافى كه سندهاى متعدد دارد. شیخ بهایى نیز در كتاب «اربعین» خود پیرامون آن بحث كرده است. این روایت مشتمل بر معارف بلندى است و بزرگان علماى اخلاق بسیار به این روایت، اعتنا كردهاند. متن روایت، كه طبق نقل مرحوم كلینى در اصول كافى، امام صادق(علیه السلام) آن را از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مىكند، چنین است: قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهانَ لِىَ وَلِیّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارَبَتى وَ ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَیْئ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُهُ...(70) خداى متعال مىفرماید: هر كس به یكى از دوستان من بى حرمتى كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزدیك نشد بندهاى به من به چیزى كه محبوبتر از انجام اَعمالى باشد كه بر او واجب كرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب مىشود كه او را دوست مىدارم. پس وقتى او را دوست داشتم گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او مىشوم كه با آن مىبیند، و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگوید، و دست او مىشوم كه با آن كار انجام مىدهد. اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم؛ و اگر از من چیزى بخواهد به او عطا مىكنم.
تعابیرى بسیار عجیب و بلند است؛ اینكه خدا گوش و چشم و زبان و دست بندهاى شود! به راستى خداوند چگونه گوش و چشم انسان مىشود؟ چگونه ممكن است وقتى انسانى سخن مىگوید، بگوییم این او نیست كه حرف مىزند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟!
( صفحه 54)
بزرگان در شرح و تفسیر این حدیث بیان هاى مختلفى ذكر كردهاند. آنچه مسلّم است قطعاً ظاهر معانى این عبارات مقصود نیست. ظاهر این حدیث این است كه، خدا گوش مىشود، یا خدا چشم مىشود، و یا زبان و دست! اینها موجوداتى مادى و اندام هایى محدود و حقیر از وجود انساناند، و حال آنكه خداوند موجودى است غیرمادى، نامحدود و عظمتى بى انتها دارد.
یكى از معانى معقول براى این روایت این است كه بگوییم این تعبیرها كنایه از شدت نزدیكى خدا به بنده است. این بنده به مقامى رسیده كه گویى خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه او است. چنین كسى در هر آن، مورد عنایت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تك تك افعالش عنایت ویژه دارد و خود متكفل انجام آن مىشود. براى افراد عادى و معمولى عنایات خاص خدا بسیار محدود و معدود است، اما چنین بندهاى پیوسته مشمول لطف و عنایت مخصوص حضرت حق است.
هركدام از ما در زندگى خود معمولاً كم و بیش تجربه هایى از عنایات خاصه پروردگار داریم و آن را احساس كرده ایم. اگر نمونه هایى را كه در این زمینه براى همه افراد پیش آمده است، بخواهند در كتابى بنویسند قطعاً دایرة المعارفى بزرگ با ده ها جلد كتاب قطور خواهد شد. مواردى كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصى نداشته، اما كارها درست همان طور كه او مىخواسته درست شده و انجام گردیده است. مناسب است یكى، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:
طلبهاى كه سال ها در نجف اقامت داشت و در سفرى به ایران آمده بود، مىگفت: مدت ها بود كه از مادرم خبرى نداشتم. پدر و مادرم سال ها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمىدانستم كه مادرم كجا است و چه مىكند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا(علیه السلام) عرض كردم، آقا من مىخواهم مادرم را ببینم! مىگفت، بعد از زیارت از حرم بیرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در یكى از رواق هاى حرم مطهر پیدا كردم!
شخص دیگرى كه از سفر عمره و زیارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل مىكرد: سفر ما طورى بود كه براى انجام كارهایمان مىبایست ماه رجب را در مدینه باشیم و نمىتوانستیم براى عمره رجبیه ـ كه بسیار فضیلت دارد ـ مشرّف شویم. به علت تعهدى كه كرده بودم، اصولا رفتن براى عمره رجبیه براى من مشكل شرعى داشت. از طرفى هیچ دلم نمىخواست حال كه
( صفحه 55)
در این سرزمین مقدس هستم، عمره رجبیه را از دست بدهم. دو سه روز بیشتر به آخر ماه رجب باقى نمانده بود. یكى از شب ها كه به حرم مطهر نبوى مشرف شدم عرضه داشتم، یا رسول اللّه! از شما مىخواهم كه وسیلهاى براى تشرف به عمره فراهم كنید؛ به دیگران هم نمىگویم و دیگر هم چنین تقاضایى از شما نخواهم كرد! مىگفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتى فراهم شد، ولى به جایى نرسید. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبرى نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن جا دیدم مرا صدا مىزنند، كه فلانى ماشین آماده حركت به مكه است. من براى اینكه بفهمم این عنایت آقا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است یا خیر، گفتم: من در مدینه كار دارم! اما دیدم با یك ماشین سوارى لوكس آمدهاند كه به زور مرا به مكه ببرند!
در دعاى عرفه مىخوانیم: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبیرِكَ لى عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتیارِكَ عَنْ اِخْتیارى؛ خدایا با تدبیر خودت مرا از تدبیر خودم بى نیاز گردان و با اختیار خودت مرا از اختیار خودم بى نیاز كن. معناى این دعا تنبلى كردن نیست كه من خودم فكر نكنم و براى كارهایم چاره اندیشى نداشته باشم، بلكه در واقع طلب همان عنایات خاصه الهى است؛ همان است كه در قرآن مىفرماید: وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ(71) و هركس بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است. بنده متوكِّل، گرچه خود به دنبال انجام امور خویش است، اما از صمیم دل باور دارد و معتقد است كه این خدا است كه باید كارها را درست كند و امور را به انجام برساند و این تلاش هاى ظاهرى من، بى اراده او ثمرى ندارد. چنین كسى وقتى مىگوید: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللّهِ(72) كارم را به خدا واگذار مىكنم؛ حقیقتاً و از صدق دل سررشته امور خود را به او مىسپارد، گرچه برحسب تكلیف، در ظاهر خودش نیز تلاش مىكند.
در این روایت شریف هم كه از اصول كافى نقل كردیم شاید مراد همین باشد كه بنده به مقامى رسیده كه حقیقتاً مىبیند هر تأثیر و تأثرى و هر حركت و سكونى به اراده خداى متعال است. چنین كسى هنگامى كه سخن مىگوید، مىبیند كه او نیست كه حرف مىزند بلكه خدا است كه این امر وجودى را ایجاد مىكند. وقتى نگاه مىكند، با همه وجود مىیابد كه در حصول این فعل خدا حضور دارد.
( صفحه 56)
در آخر این روایت مىفرماید هنگامى كه بندهاى به این مرتبه رسید: اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَیْتُهُ؛ اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم و اگر از من چیزى درخواست كند به او مىدهم. چنین بندهاى به مقام «مستجاب الدعوه» بودن مىرسد.