در جلسه قبل اشاره كردیم كه ایمان امرى است كه كمابیش در اختیار انسان است و از این جهت با مطلق علم و معرفت تفاوت دارد. توضیح دادیم كه لازمه ایمان، قطعاً وجود نوعى علم است، اما این گونه نیست كه هر كس خدا را شناخت و وجود خدا برایش ثابت شد، به خدا ایمان نیز داشته باشد. در این زمینه، به آیاتى كه در مورد فرعون و فرعونیان در قرآن آمده است استناد كردیم: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ(341) و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند. در مورد فرعون مىفرماید: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ(342) قطعاً مىدانى كه این [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمین نازل نكرده است.
از این رو در ایمان، علاوه بر علم و شناخت، یك امر اختیارى نیز لازم است و آن این است كه قلباً هم اراده داشته باشد كه آنچه را به آن علم پیدا كرده، بپذیرد؛ یعنى باید حالت پذیرش و قبول نسبت به آن در نفسش وجود داشته باشد. به عبارتى، پس از علم، بنا بگذارد كه به لوازم آن عمل كند و تصمیم به التزام عملى بگیرد. اگر كسى با اینكه چیزى را مىداند اما بنا ندارد به لوازم آن عمل كند، این حالت، كفر است؛ بلكه بالاترین كفر است كه «جحد» نامیده مىشود، همان كه فرمود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ. كافر گاهى انكارش از روى جهل است، كه در بعضى از اقسام آن (جهل قصورى) معذور است و همان است كه «مستضعف فكرى» نامیده مىشود؛ و در بعضى (جهل تقصیرى) معذور نیست. گاهى نیز شخصى با اینكه عالم است كفر مىورزد و انكار مىكند؛ این بالاترین كفر است.
بنابراین صرف اینكه انسان، مثلاً، بداند خدا هست و یا حقانیت و صدق پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) برایش روشن شده باشد، براى سعادتش كافى نیست، بلكه علاوه بر دانستن، باید به دل و قلب نیز بپذیرد و بنا داشته باشد به لوازم این علم، عمل كند. به همین دلیل است كه ایمان بدون عمل امكان ندارد. اگر كسى مىداند، ولى بنا دارد اصلاً عمل نكند، همانگونه كه گفتیم، كافر است. حتى اگر بنا دارد بعضى را عمل كند و بعضى را عمل نكند و نپذیرد، این هم كفر است. قرآن درباره تبعیض در ایمان و پذیرفتن بعضى از احكام الهى و انكار و كفر نسبت به برخى دیگر دو آیه دارد. در یك آیه مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ
( صفحه 208)
اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا(343) كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند، و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى بیندازند و مىگویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مىكنیم» و مىخواهند میان این [دو]، راهى را براى خود اختیار كنند، آنان در حقیقت كافرند. در آیهاى دیگر نیز در مورد تفرقه در ایمان و پذیرفتن بخشى از حقیقت و انكار بخشى دیگر از آن، چنین مىفرماید: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ(344) آیا به پارهاى از كتاب ایمان مىآورید و به پارهاى كفر مىورزید؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنین كند جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیر ایشان را به سخت ترین عذاب ها باز برند.
قرآن مىفرماید كافر حقیقى كسى است كه با وجود اینكه بعضى از محتواى وحى و رسالت را قبول دارد برخى دیگر از محتواى آن را انكار مىكند. اگر ملاك پذیرش آن بعض، این بوده كه خدا آنها را نازل كرده؛ این ملاك در آن بعض دیگر هم هست، پس چرا آن را انكار مىكند؟! و اگر ملاك پذیرش آن بعض، این بوده كه موافق سلیقهاش بوده؛ این در حقیقت خودپرستى و نفس پرستى است نه خداپرستى! این كسى است كه به دنبال خوش آیند خویش است نه در پى اطاعت و عبادت خداوند. كسى كه در دلش چنین اعتقاد دارد كه برخى از این دستورات و تعالیم اسلام درست نیست و قرآن نیز مانند هر كتاب دیگرى قابل نقد است (!) در حقیقت كافر است. البته شاید قبلاً نیز به مناسبت تذكر داده باشیم كه این كفر، «كفر باطنى» است كه با «اسلام ظاهرى» جمع مىشود. كسى كه كفر باطنى دارد قطعاً اهل جهنم و آتش است، گرچه در دنیا به ظاهر با او معامله مسلمان مىشود؛ چرا كه ملاك ترتب احكام ظاهرى اسلام، گفتن شهادتین است. اگر كسى به زبان شهادتین را گفت و به ظاهر اسلام اختیار كرد، گرچه در باطن معتقد نباشد خللى در ترتب احكام ظاهرى وارد نمىشود؛ مانند منافقان زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىدانستند آنان در دلْ اسلام را باور ندارند، ولى با این همه به ظاهر مثل سایر مسلمانان با آنان رفتار مىكردند. در هر حال نباید بین كفر ظاهرى كه در رساله هاى عملیه از آن بحث و احكامى براى كافر گفته مىشود، با كفر باطنى كه در این جا اشاره كردیم خلط صورت پذیرد.
( صفحه 209)