تربیت
Tarbiat.Org

به سوی او
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

نفس و انواع آن (امّاره، لوّامه، مطمئنّه(

پس از این توضیحات اجمالى پیرامون تزكیه، اكنون نوبت آن است كه پیرامون مفهوم «نفس» نیز مباحثى را داشته باشیم. در مورد نفس، یك سؤال این است كه آیا «نفس» با «عقل» تفاوت دارد؟ آیا در ما دو وجود مستقل، یكى به نام «نفس» و دیگرى به نام «عقل» وجود دارد؟ جنگ بین «نفس» و «عقل» به چه معنا است؟
پرسش دوم درباره نفس، مربوط به تعدد خود نفس است؟ آیا ما یك نفس داریم یا چند نفس؟ «نفس امّاره به سوء» یعنى چه؟ «نفس لوّامه» چیست؟ «نفس مطمئنّه» كدام است؟ آیا اینها سه وجود مستقل و هر سه نیز غیر از «عقل» هستند؟ آیا در درون ما چهار موجود جدا (سه نفس و یك عقل) وجود دارد؟ جنگ «عقل» با كدام یك از این سه «نفس» است؟
سؤال دیگر این است كه اصولا خود «نفس» چیست؟ آیا «نفس» غیر از «خود» است؟ آیا «ما» وجودى داریم و «نفس»مان وجودى دیگر؟ آیا ما یك «خودِ» الهى داریم و یك «خودِ» شیطانى؟ «خودِ» الهى با «خودِ» طبیعى چه تفاوتى دارد؟
اینها و برخى مباحث دیگر در همین زمینه، مسایلى هستند كه در این جلسه قصد پرداختن به آنها را داریم.
كلمه «نفس» نیز مانند «تزكیه» واژه‌اى عربى است كه معادل آن در فارسى، «خود» و گاهى «من» به كار مى‌رود. این واژه در قرآن به صورت هاى مختلفى استعمال شده است. بدون شك، چیزى كه به آن «نفس» گفته مى‌شود همان «هویت» انسان است و چیزى جداى از آن نیست. ما چند موجود نیستیم، بلكه «یك» انسان هستیم و «یك هویت» بیشتر نداریم. آنچه كه
( صفحه 29)
هست «ابعاد مختلف» همین «یك» نفس و خود واحد است. «یك» نفس است كه داراى قوا، امیال و گرایش ها، و نیازهاى متعدد و مختلف است. نفس انسان قوه‌اى دارد به نام «عقل» كه ادراكات انسان و تشخیص خوب و بد به آن مربوط مى‌شود. همین نفس خواسته ها و گرایش هایى نیز دارد. اینها «دو بُعد» از «هویت» و «منِ واحد» هر انسانى هستند.
بُعد «خواسته ها و گرایش ها»ى انسان همان طور كه از نامش نیز پیدا است، فقط خواستن و میل داشتن است و حد و مرز «نمى شناسد»؛ امّا «شناخت» و «ادراك» مربوط به بعد دیگر وجود انسان، یعنى «عقل» است. بنابراین «تعارض عقل و نفس» چیزى جز رویارویى «دو بعد» از «هویت واحد» انسان نیست.
مسأله در مورد «نفس امّاره به سوء»، «نفس لوّامه» و «نفس مطمئنّه» نیز از همین قبیل است. ما بیش از «یك نفس» نداریم. آنچه تغییر مى‌كند، زاویه دید و لحاظى است كه براى نفس در نظر مى‌گیریم؛ حالات مختلف همین نفس واحد است. توضیح این كه: نفس انسان فطرتاً طالب كمال است و گرایش به كمال دارد. انسان از همان كودكى در صدد است تا توانایى ها و امكانات خود را فزونى بخشیده، آنها را رشد و گسترش دهد؛ مثلاً انسان سعى مى‌كند با سؤال كردن، جهل هاى خود را برطرف و به كمال «علم» تبدیل نماید.
اما كمال انسان از هر راهى پیدا نمى‌شود، بلكه مسیر مشخصى دارد كه اگر انسان از آن مسیر تخلف و تخطّى كند به كمال نمى‌رسد. این جا است كه انسان اگر در طىّ مسیر تكامل اشتباه كرد و به اشتباه خود نیز واقف شد، پشیمان مى‌گردد. افسوس مى‌خورد و خود را ملامت مى‌كند كه چرا چنین كرده است. این ملامت گرى، وصف و حالت جدیدى است كه براى نفس انسان حاصل مى‌شود، نه آن‌كه نفس دیگرى غیر از آن نفسى كه طالب كمال بود در او پیدا شود. نفس لوّامه كه در قرآن كریم آمده است(25) چیزى بیش از این نیست. این حالت تحت تأثیر قوّه درّاكه انسان، یعنى عقل، به وجود مى‌آید؛ یعنى وقتى انسان به مدد عقل خویش مى‌فهمد كه در پیمودن مسیر كمال دچار خطا و انحراف شده، حالت پشیمانى و افسوس بر فرصت از دست رفته برایش پیش مى‌آید.
حال اگر انسان به تشخیص عقل خود وقعى ننهد و على رغم تشخیص و تحذیر عقل، بر
( صفحه 30)
خطاى خود اصرار ورزد، این جا است كه گفته مى‌شود، نفسْ «امّاره به سوء» شده است. معناى «نفس امّاره» چیزى غیر از این نیست كه انسان خواسته هایى دارد كه اگر تعدیل و كنترل نشود به طغیان و فساد مى‌انجامد. اصل آن خواسته ممكن است چیز بدى نباشد، اما اگر جلوى آن باز گذاشته شود و هیچ كنترلى بر آن اعمال نگردد موجب تباهى انسان مى‌شود.
براى مثال، میل به غذا خوردن به خودى خود چیز بدى نیست، اما اگر كنترل نشود سر از افراط و طغیان در مى‌آورد. نباید انسان هرچه را مى‌خواهد به عنوان غذا مصرف كند بدون اینكه بیندیشد كه از كجا آمده، متعلَّق به كیست و از چه راهى حاصل شده است. اگر چنین شد، مى‌گوییم نفس، امّاره به سوء شده است. همه افعال انسان همین طور است. غذا خوردن، آمیزش كردن، سخن گفتن، تفریح كردن و... وقتى از مرز معقول خود تجاوز كند، با خواسته هاى الهى و معنوى و كمال نهایى انسان تضاد پیدا مى‌كند.
بنابراین صِرف این‌كه نفس دعوت به غذا خوردن، تفریح كردن، ارضاى غریزه جنسى و... مى‌كند، نشانه امّاره به سوء بودن آن نیست. نفس آن گاه امّاره به سوء مى‌شود كه حد و مرز را رعایت نكند. تعیین حد و مرز نیز با تشخیص و حكم عقل و شرع انجام مى‌شود.
این كه انسان گاهى بر خلاف حكم و تشخیص عقل خود رفتار مى‌كند نشانه آن است كه «اراده» و «اختیار» دارد. دست خلقت، هم عقل را در وجود انسان نهاده و هم اراده و اختیار را؛ یعنى پس از آن‌كه مى‌داند و مى‌فهمد خوب و بد كدام است، انتخاب هر یك از آن دو، بسته به اراده و اختیار خود او است. صرف تشخیص خوب، انسان را مجبور به اقدام نمى‌كند، چنان كه صرف تشخیص بد او را به دورى و اجتناب وا نمى‌دارد.
بنابراین كمال انسان در گرو آن است كه خواهش ها و میلهاى آن تحت رهبرى و راهنمایى نور عقل در آید. اگر انسان پیوسته تشخیص عقل خود را نادیده بینگارد و على رغم راهبرى و راهنمایى عقل، به كج روى ادامه دهد، همان طور كه گفتیم، به «امّاره به سوء» موصوف مى‌شود. اما اگر بتواند حالت توجه به تشخیص عقل و تمكین در برابر آن و مهار خواسته نفس را در خود تقویت كند، آن گاه مى‌تواند به كمال مطلوب خود، كه همان قرب به خداى متعال است، دست پیدا كند. اگر این حالت در اثر تكرار و استمرار در انسان به صورت «ملكه» در آید و ثبات پیدا كند، آن گاه نفس به اطمینان و آرامش مى‌رسد و انسان بدون هیچ اضطرابى، با قلبى
( صفحه 31)
مطمئن آماده سفر آخرت مى‌گردد. این همان «نفس مطمئنّه» است كه خطاب به او گفته مى‌شود: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً(26)اى نفس مطمئنّه، خشنود و خدا پسند به سوى پروردگارت بازگرد.
بنابراین، نفس مطمئنّه چیزى غیر از همان من و روح انسانى نیست كه این مراتب را گذرانده، خطرها را پشت سر گذارده و با رسیدن به درجات عالى تكامل، ملكات فاضله در آن راسخ گردیده و حالت ثبات و اطمینان پیدا كرده است. صاحب نفس مطمئنه كسى است كه پیوسته ملازم و تابع عقل خویش است؛ از این رو عقل و نفس او با یكدیگر جنگ و تضادى ندارند. جنگ نفس و عقل مربوط به نفوسى است كه هنوز در ابتداى راه تكامل هستند. نفس تكامل یافته كه عقل بر آن حكومت دارد و در همه رفتارها و اعمال خود به دستورها و راهنمایى هاى وحى نظر دارد، تعارضى بین عقل و نفس خویش نمى‌یابد.