تربیت
Tarbiat.Org

به سوی او
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

خشوع، نفى انانیّت

اما «شكستن دل» چگونه و به چه معنا است؟ آیا دل ما چیزى مادى است كه بشكند؟! و اگر دل بشكند چه مى‌شود؟ در عربى، از شكستن دل، با «انكسار القلب» تعبیر مى‌شود. این حالت زمانى اتفاق مى‌افتد كه انسان گرفتارى و نیازى حادّ و سخت داشته باشد و دستش از همه جا كوتاه و امیدش از همه كس قطع شده باشد. این جا است كه دل انسان مى‌شكند. اما این حالت، خشوع نیست و خشوع، امرى فراتر از این است. خشوع در جایى است كه «انانیّت» و «منیّت» انسان در هم فرو بشكند.
همه ما براى خود شخصیت و هویت مستقل، و به تعبیرى، «انانیت» و «منیت» قایل هستیم. از دیدگاه مباحث اخلاقى و معارف اسلامى، بزرگ ترین اشكال و نقص ما نیز همین مسأله است! این اشكال آن جا به اوج خود مى‌رسد كه ما در مقابل خداى متعال احساس «انانیت» كنیم. وجود این حالت در انسان نسبت به انسان هاى دیگر نیز زشت است، اما نه آن چنان كه موجب سقوط بیش از حد انسان و بى ارزش شدن كارهایش شود. «انانیت» در مقابل خداوند
( صفحه 328)
یعنى این حالت كه: «خدایا تو یكى، من هم یكى!» این حالت، زمینه و سرمنشأ گمراهى ها، انحراف ها و فسادهاى انسان مى‌شود. همین حالت است كه اگر ادامه پیدا كند و اوج بگیرد بدان جا مى‌رسد كه انسان نداى «انا ربكم الاعلى(494) سر مى‌دهد! فرعون كه این سخن را مى‌گفت، نمود «انانیت» و «منیت» او بود.
اصولا هر نوع گناهى، در مرتبه‌اى از «انانیت» ریشه دارد، و مضمون آیه شریفه قرآن نیز همین است: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ(495) آیا دیدى آن كس را كه هواى نفسش را معبود خویش قرار داد؟ وقتى انسان هواى نفسش را خداى خویش قرار دهد، قواى ادراكى او نیز درست كار نمى‌كند و منحرف مى‌گردد. در این حالت چشم و گوش انسان بسته و دلش كور مى‌شود. خداوند نیز چنین افرادى را گمراه مى‌كند و آنان راهى براى هدایت نخواهند داشت: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(496) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیده‌اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمى‌گیرید؟ این آیه شریفه به خوبى بیان گر آن است كه ریشه همه كوردلى ها و انحرافات از حق و حقیقت این است كه كسى خودش را و هوى و هوسش را به جاى خدا بنشاند. هنگامى كه انسان انگیزه و محرك كارهایش را خواهش نفس قرار داد دیگر خدا را نمى‌بیند؛ هر چه مى‌بیند «خود» و «هوس خود» است. وقتى به كسى مى‌گویند: «چرا این كار را مى‌كنى؟» و او پاسخ مى‌دهد: «چون دلم مى‌خواهد»، این همان «مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ» و «انانیت» است. مگر ما در مقابل خدا از خود چیزى و وجودى داریم؟! اگر واقعاً و حقیقتاً به خدا ایمان و اعتقاد داشته باشیم، مى‌دانیم كه همه هستى از آنِ او است و ما از خود هیچ نداریم و «بنده»اى بیش نیستیم. «بنده» مالك هیچ چیز نیست و از او جز «بندگى» نشاید! اگر كسى حقیقتاً «خدا» را شناخته باشد و به «خدا» ایمان آورده باشد، در هر كارى به دنبال این است كه خدا از او چه خواسته؛ همان را انجام مى‌دهد. اگر از او بپرسند: «چرا حرف زدى؟» مى‌گوید: «چون خدا مى‌خواست.» اگر بپرسند: «چرا سكوت كردى؟» باز هم مى‌گوید: «چون خدا مى‌خواست.» اگر بپرسند: «چرا نشستى؟»
( صفحه 329)
مى گوید: «چون خدا مى‌خواست.» و اگر بپرسند: «چرا بلند شدى؟» باز هم خواهد گفت: «چون خدا مى‌خواست.» اما اگر وقتى از او بپرسند: «چرا این كارها را كردى؟» بگوید: «چون دلم مى‌خواست.» او همان كسى است كه قرآن در وصفش مى‌فرماید: اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. این حالت اگر استمرار یابد، كار انسان به آن جا مى‌انجامد كه مى‌گوید: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى(497) پروردگار بزرگ ترِ شما من هستم! اصلاً نه خداى خود، كه خداى شما و خداى همه دیگران من هستم و همه باید مرا اطاعت كنند، تابع من باشند و مطابق میل و سلیقه من رفتار نمایند! هرگاه احساس كردیم كه انگیزه حركات و رفتارهاى ما دلمان است، بدانیم كه به سوى «هوا پرستى» مى‌رویم. هرگاه دیدیم اراده تسلط بر دیگران را داریم و مى‌خواهیم همه تابع ما باشند و ما دستور دهیم و آنها اطاعت كنند، بدانیم كه به سوى «فرعونیت» پیش مى‌رویم. فرعون نه تنها خود را خداى خویش مى‌دانست و تابع هوى و هوس نفسش بود، بلكه مى‌خواست خداى دیگران نیز باشد و آنان نیز طبق خواسته او رفتار كنند!
اگر در نمازمان متوجه باشیم كه چه مى‌كنیم و نماز خواندن به چه معنا است، دچار هوى پرستى نخواهیم شد. نماز اظهار عبودیت و تسلیم در برابر خدا و فرمان او است. نماز تن دادن به خواست خدا و گذشتن از خواست خود است.
در مسیر حركت بر طبق خواست خدا، به خصوص جوان ها باید زیاد كار كنند و از همان ابتدا خود را عادت دهند كه براى حركات و اعمال و رفتار خودشان انگیزه الهى جستجو كنند. از سوى دیگر نیز تنها در صدد این نباشند كه فرمان برانند و دیگران اطاعت كنند و به آنها خدمت نمایند، بلكه تلاششان این باشد كه خود هر چه بیشتر به دیگران خدمت كنند. اگر یك جوان از همان ابتدا این دو امر را تمرین و تكرار كند، روح فرعونیت و انانیت در او ضعیف مى‌شود و قوّت نخواهد گرفت. اگر از ابتدا سعى كنیم در هر كارى ببینیم وظیفه ما چیست و خداى متعال از ما چه خواسته است، در دام انانیت نمى‌افتیم و در گرداب «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» گرفتار نمى‌شویم.