تا این جا دانستیم، بر اساس آنچه از قرآن و روایات استفاده مىشود اصلى ترین عامل سقوط انسان «غفلت» است و در مقابل، آنچه او را به سوى كمال و سعادت سوق مىدهد «توجه» است. اشاره كردیم كه غفلت از هر چیز یا توجه به هر چیزى مراد نیست، بلكه غفلت و توجه نسبت به ضرورى ترین مسایل زندگى هر انسانى، یعنى مبدأ و معاد و راه بین مبدأ و معاد، منظور است. در این میان، مهم ترین مسألهاى كه انسان باید به آن توجه كند و در پى تحقیق آن برآید، این است كه آیا این عالم هستى و موجودات جهان و از جمله خود انسان، قائم به ذاتاند یا قائم به غیر هستند؟ آیا هریك از موجودات جهان، هستى مستقل دارند به گونهاى كه نیازى به هستى بخش ندارند؟ اگر این مسأله اساسى براى انسان روشن شود سایر مسایل ضرورى و درخور توجه نیز خود به خود به دنبال آن مىآید و تمامى آنها به همین یك اصل بازمى گردند. بزرگان و از جمله استاد ما مرحوم علامه طباطبایى فرمودهاند، همه معارف اسلامى به توحید بازمى گردد. این امر واقعیتى است كه اگر انسان درباره آن تأمل كند آن را تصدیق خواهد كرد.
اگر ما پذیرفتیم كه این عالم، مستقل و قائم به ذات نیست، طبیعتاً باید بپذیریم كه پس قائم به ذاتى دیگر است كه آن ذات غنىّ با لذات و مستقل است و هیچ نقصى در او راه ندارد و همه كمالات را به صورت بى نهایت دارا است. پس از شناخت چنین ذاتى، نوبت به شناخت صفات او مىرسد؛ یعنى شناخت ذات و مسأله توحید، ما را به شناخت صفات مىرساند. در مرحله شناخت صفات، یكى از صفاتى كه به آن مىرسیم صفت «حكمت» است. حكمت الهى اقتضا مىكند كه این عالمْ بیهوده و لغو آفریده نشده بلكه هدفى داشته است. بر همین اساس، خلقت
( صفحه 202)
انسان نیز در پى هدفى بوده است. طبیعتاً لازم مىآید كه انسان این هدف و راه رسیدن به آن را مورد شناسایى قرار دهد. این جا است كه مىبیند تكیه بر عقل و ادراكات عقلى، به تنهایى براى این منظور كفایت نمىكند و نیاز است كه خداوند از طریق وحى و ارسال رسل، انسان را در این زمینه راهنمایى كند. بدین ترتیب است كه از بحث «توحید» به بحث «نبوت» مىرسیم. از سوى دیگر نیز عدل كه یكى از صفات الهى است اقتضا مىكند بین كسانى كه به راهنمایى این راهنمایان الهى توجه مىكنند و راه را درست مىپیمایند و كسانى كه راه كفر و انكار و سركشى را در پیش مىگیرند تفاوت باشد؛ مؤمنان پاداش داده شوند و رحمت الهى را دریافت دارند و كافران نیز به كیفر عصیان و انكار خود برسند. بدین صورت، اصل «معاد» نیز از اصل «توحید» نتیجه گرفته مىشود.
بنابراین، سخن بزرگان كه فرمودهاند همه مسایل به توحید باز مىگردد، سخنى حساب شده و از روى دقت است. به همین دلیل است كه مىتوان «توحید» را مایه اصلى و اساسى حیات و پویایى نفس دانست.
با این حساب مىتوان گفت كه حقیقت دین و حقیقت اسلام، چیزى جز خداشناسى و خداپرستى نیست و در كلمه طیبه «لا اله الا الله» خلاصه مىشود. «اله» به معناى «معبود» و «شایسته پرستش» است. وقتى پذیرفتیم كه جز «الله» كسى و موجودى شایسته پرستش و عبادت نیست، آن گاه این پرسش مطرح مىشود كه «چگونه او را پرستش كنیم؟»
دستورهاى اسلام، در واقع پاسخى به همین پرسش است و تمامى این دستورات چیزى جز نشان دادن راه پرستش نیست. حاصل همه این دستورات این است كه خود را تسلیم محض آن یگانه شایسته پرستش كنیم: الاسلام هو التسلیم(330) اسلام همان تسلیم است. همه تلاش ها براى این است كه انسان به یك نقطه برسد، و آن نقطه این است كه: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ(331) من خود را تسیلم خدا نمودم. انسان باید به آن جا برسد كه توجه خود را از هر چیز غیر خدا است ببُرد و تمام توجه خویش را معطوف به آن موجودى كند كه همه چیز را آفریده و هستى، قائم به او و تحت اراده و اختیار او است.
از این رو است كه در قرآن كریم بر دو عنصر «ایمان» و «عمل صالح» بسیار تأكید گردیده
( صفحه 203)
است. این دو، عواملى هستند كه آن «تسلیم» را عملا در وجود انسان به منصه ظهور مىرسانند. براى آنكه به ایمان و عمل صالح برسیم، ابتدا باید مفهوم آنها را دقیقاً براى خود روشن كنیم. از این رو در جلسه قبل مطالبى را در مورد حقیقت ایمان مطرح كردیم و اینك ادامه آن را پى مىگیریم.