تربیت
Tarbiat.Org

به سوی او
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

عنصر اختیارىِ ایمان

ایمان علاوه بر علم به یك «عمل اختیارى» هم نیاز دارد. اصولا ایمان امرى اختیارى است و باید به اختیار خود انسان حاصل شود. این در حالى است كه علم بسیارى از اوقات بدون اختیار انسان حاصل مى‌شود. ممكن است ما به صورت كاملاً اتفاقى و تصادفى، چیزى را ببینیم یا بشنویم و به آن علم پیدا كنیم؛ در حالى كه هیچ قصدى براى تحصیل آن علم نداشته ایم. شاهد اختیارى بودن ایمان این است كه خداوند ما را به آن امر مى‌كند: قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ
( صفحه 199)
رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَكُمْ(326)‌اى مردم، آن پیامبر [موعود]، حقیقت را از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؛ پس ایمان بیاورید كه براى شما بهتر است. فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا(327) پس به خدا و پیامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستادیم ایمان بیاورید. اگر ایمان امرى جبرى و خارج از اختیار ما بود امر كردن ما به آن بى معنا بود.
اما این عنصر اختیارى كه در ایمان دخالت دارد، چیست؟ پاسخ این است كه این عمل اختیارى چیزى است كه مربوط به قلب و دل است و در درون انسان اتفاق مى‌افتد، و تعریف آن مشكل است. این خصوصیتِ مشتركِ حالات روحى و درونى انسان است كه ما معمولاً نمى‌توانیم تعریفى از آنها ارایه بدهیم و فقط آنها را از طریق لوازمشان مى‌شناسیم و معرفى مى‌كنیم. مثلاً محبت و عشق یك حالت درونى و امرى مربوط به قلب و دل است. اگر از ما بخواهند عشق و دوست داشتن را تعریف كنیم، نمى‌توانیم حقیقت آن را تعریف كنیم، ولى مى‌توانیم علایم، نشانه ها و لوازم آن را بیان كنیم.
ایمان به یك چیز هنگامى در قلب ما پیدا مى‌شود كه ما پس از پى بردن به حقیقتى، بنا بگذاریم و ملتزم شویم كه به لوازم آن پاى بند باشیم و عمل كنیم. این جا است كه مى‌گوییم به آن چیز ایمان آورده ایم. اگر چیزى را مى‌دانیم اما بنا نداریم به لوازم آن ملتزم باشیم، این جا فقط علم وجود دارد و ایمان نیست. براى تمایز هر چه بیشتر و بهتر علم و ایمان، مناسب است مثالى بیاوریم:
بسیارى از افرادى كه معتاد به سیگار هستند دلایل و سخنان زیادى از پزشكان و افراد معتبر درباره ضررهاى سیگار شنیده‌اند. آنان به چشم خود افراد متعددى را دیده‌اند كه در اثر اعتیاد به سیگار به انواع بیمارى ها مبتلا شده‌اند. مجموع اینها براى بسیارى از سیگارى ها علم مى‌آورد كه سیگار براى انسان ضرر دارد؛ اما در عین حال كه علم دارند، به علت عادتى كه به كشیدن سیگار دارند، نمى‌خواهند با قلب و دلشان این واقعیت را بپذیرند و سیگار را ترك كنند. از این رو دست به توجیهات مختلفى مى‌زنند.
چنین حالتى در مورد اعتقادات دینى «كفر» نامیده مى‌شود. بالاترین كفر در جایى است كه كسى مى‌داند و فهمیده كه خدا هست، اما چون نمى‌خواهد به لوازم آن ملتزم باشد، آن را انكار
( صفحه 200)
مى كند. «كفر» در لغت به معناى پوشاندن است و به «كافر» هم از آن جهت كافر گفته شده كه روى حقیقت را مى‌پوشاند. علت آن هم این است كه مى‌بیند اگر بخواهد به خدا ایمان بیاورد، باید محدودیت هایى را بپذیرد، به دستوراتى عمل كند، خدا را عبادت نماید و... .قرآن درباره انكار معاد و كفر به آن، تعبیرى زیبا دارد: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ. بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛(328) آیا انسان مى‌پندارد كه هرگز ریزه استخوان هایش را گرد نخواهیم آورد؟! آرى [بلكه]تواناییم كه [خطوط]سرانگشتانش را [یكایك]درست و بازسازى كنیم. ولى نه، انسان مى‌خواهد آزادانه بى بندوبارى كند.
مى فرماید، این كسانى كه معاد را انكار مى‌كنند، آیا واقعاً دلیلى دارند بر این‌كه خداوند نمى‌تواند دوباره آنها را زنده كند: أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. ما حتى قادریم خطوط سرانگشتانش را نیز دوباره گرد آوریم: بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ. انسان نیز این را مى‌داند كه ما بر این كار تواناییم. پس سبب چیست كه باز هم معاد را انكار مى‌كند؟ سبب انكار این است: بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛ انسان مى‌خواهد جلویش باز باشد، حد و مرزى براى ارضاء هوسهایش نداشته باشد و هر كار كه مى‌خواهد بكند! انسان طالب بى بند و بارى و آزادى مطلق است، و این با ایمان به معاد سازگار نیست. اگر حساب و كتابى در كار باشد، دیگر نمى‌توان هر كارى را انجام داد و باید از بسیارى از خواسته ها و تمایلات نفس صرف نظر كرد. چون چنین است، از این رو اصل آن را انكار مى‌كند.
خلاصه كلام این است كه ایمان آن است كه انسان پس از دانستن، بخواهد به لوازم آن عمل كند و آمادگى پذیرش لوازم آن را داشته باشد. به عبارت دیگر، ایمان دو عنصر دارد: دانستن، و التزام عملى به لوازم آن دانسته؛ دست كم این است كه به نحو موجبه جزئیه، به برخى از لوازم آن پاى بند باشد و عمل كند. اما اگر پس از دانستن، بنا دارد كه هیچ یك از لوازم آن را رعایت نكند، این حالت «كفر» و «جحود» نامیده مى‌شود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ(329) و با آن‌كه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند.
( صفحه 201)