این كه مىگوییم، خدا انسان را خلق كرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد، به چه معنا است؟ آیا به این معنا است كه خدا به عبادت نیاز داشته و تشنه آن بوده كه كسى در مقابلش خضوع و خشوع كند و انسان را آفریده كه این كار را براى او انجام دهد؟! آیا اگر ما خدا را عبادت نكنیم خداوند عصبانى مىشود كه چرا به هدف او از خلقت خود بى اعتنایى كرده ایم؟! همانگونه كه انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند، آیا در مورد خدا هم این «نیاز احترام» بود كه سبب شد انسان را خلق كند و خدا نیز دوست دارد كسانى در مقابل او به خاك بیفتند و به این طریق حسّ احترام خواهى خدا را ارضا كند؟!
چنین تصوراتى در مورد خداى متعال بسیار خام و جاهلانه است. خداوند كامل مطلق است و واژه «نیاز» براى او بى معنى است. او «نیاز»ى ندارد كه بخواهد با خلقت انسان آن را رفع كند! در اثر فعل خداوند، نه چیزى از او كم مىشود، نه چیزى به او اضافه مىشود و نه لذت
( صفحه 62)
و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهایى و نبود مونس و هم دم رنج نمىبرد كه انسان را خلق كند تا انیس تنهایى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَیْكَ... وَ لا حاجَة بَدَتْ لَكَ فى تَكْوینِهِ(79) انسان را آفریدى،... نه بدان سبب كه وحشتى بر تو مستولى شده بود... و نه در پیدایش انسان نیازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نیازى نداشت و از عبادت نكردن ما آسیبى به او نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ(80) خداوند مخلوقات را آفرید در حالى كه از اطاعتشان بى نیاز و از نافرمانى آنها در امان بود.
خداوند نه آن گاه كه ما او را عبادت كنیم، لذتى برایش حاصل مىشود و نه آن گاه كه به جنگ با خدا برویم و بر علیه او تظاهرات كنیم (!) بر دامن كبریاش نشیند گردى! اگر هم در آیات و روایات و برخى متون دیگر، چنین تعبیراتى آمده است؛ باید مانند سایر موارد، پس از الغاى جهات نقص این مفاهیم، آنها را به خدا نسبت دهیم. در مباحث خداشناسى و بحث مربوط به صفات خدا این نكته را یادآور مىشوند؛ مثلاً اگر مىگوییم، خدا «عالم» یا «قادر» است، نباید تصور كنیم كه علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسان ها است. علم ما حصولى و زاید بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عین ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حركتى و... است، اما آیا خدا هم دست و بازو و رشته هاى عصبى دارد؟! از این رو مىگوییم، علم خدا مثل علم ما نیست (عالِمٌ لا كَعِلْمِنا)، و همین طور در مورد سایر مفاهیمى كه به خداى متعال نسبت مىدهیم.
هم چنین است تعبیر «رضایت»، «غضب» و نظایر آنها كه در مورد خداوند به كار مىبریم. اگر مىگوییم، فلان كار موجب رضایت و خشنودى خدا مىشود، نه به این معنا است كه حالت بهجت و سرور در خدا پدید مىآید! در دعاى عرفه مىخوانیم: اِلهى تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؛ خدایا رضایت تو بالاتر از این است كه علتى از طرف خودت داشته باشد؛ چنان نیست كه ابتدا رضایت نداشته باشى و سپس خودت آن را در خود خلق كنى، تا چه رسد به اینكه من موجب رضایت تو شوم. یا اگر مىگوییم، چیزى خشم و غضب الهى را بر مىانگیزد، یا خدا بر فلان كس یا فلان قوم غضب كرد، به این معنا نیست كه
( صفحه 63)
خداوند عصبانى مىشود و حالتش تغییر مىكند! خدا اصلاً حالت ندارد كه بخواهد تغییر كند. انسان و هر موجود دیگرى عاجزتر از این است كه بخواهد چیزى را براى خدا ایجاد كند و تأثیرى بر ذات او داشته باشد! این گونه تصورات ما از آن قبیل است كه امام باقر(علیه السلام) درباره آن مىفرماید، شاید مورچه خیال مىكند كه خداى او دو شاخك دارد؛ چرا كه مورچه شاخك را براى خودش كمال مىبیند(81) بسیارى از نسبت هایى هم كه ما به خدا مىدهیم و تصوراتى كه از خدا داریم، واهى و از باب قیاس به نفس است.