اولین بحثى كه در مورد ایمان باید مطرح گردد این است كه حقیقت ایمان چیست و مراد از اینكه باید به خداوند ایمان بیاوریم كدام است؟ البته در این بررسى در صدد آن نیستیم كه تعاریف مختلفى را كه در روایات براى ایمان ذكر شده بررسى كنیم، بلكه منظور این است كه ببینیم خود این لفظ چه مفهومى را به ذهن تداعى مىكند؛ به خصوص كه در این آیات، ایمان را از عمل صالح جدا كرده و آنها را دو چیز دانسته است.
( صفحه 197)
در ابتدا به ذهن مىرسد كه ایمان به معناى «تصدیق كردن»، «باور كردن» و خلاصه از مقوله «علم» و «دانستن» است. «ایمان به خدا» این است كه «بدانیم خدا هست». البته «علم تصدیقى» مراد است نه «علم تصورى»؛ یعنى به صِرف «تصور خدا» ایمان گفته نمىشود، بلكه ایمان در هنگامى است كه «تصدیق» كنیم خدا وجود دارد. از این رو بسیارى گمان كردهاند كه «ایمان» با «علم» مساوى است.
اما با مراجعه به قرآن كریم درست نبودن این نظر روشن مىشود. قرآن «علم» و «ایمان» را مساوى هم نمىداند، بلكه از قرآن استفاده مىشود كه علم اعمّ از ایمان است. چنین نیست كه هر كس به چیزى علم دارد ایمان به آن نیز داشته باشد. از قرآن استفاده نمىشود كه هر كس دانست كه خدا هست، به خدا ایمان آورده، یا اگر پیامبرىِ فردى براى او معلوم شد به معناى ایمان به آن پیامبر باشد. حتى به عكس، قرآن كریم به مواردى اشاره مىكند كه كسانى به این امور علم داشتهاند اما ایمان نداشتهاند. در مورد فرعونیان مىفرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا(322) و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. این آیه صریح است در اینكه آنان كاملاً مىدانستند كه خدا وجود دارد و حضرت موسى(علیه السلام) نیز پیامبرِ آن خدا است، ولى به لحاظ روحیه برترى جویى و ستم كارى كه داشتند این مسأله را انكار مىكردند. در آیهاى دیگر، حضرت موسى(علیه السلام) خطاب به فرعون مىگوید: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ(323) قطعاً مىدانى كه این [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها نازل نكرده است. با دو تأكید (لام و قد) بیان مىكند كه فرعون قطعاً مىدانست و یقین داشت كه این معجزاتى كه به دست حضرت موسى تحقق پیدا كرده، جز از جانب خدا نیست؛ خدایى كه صاحب اختیار و ربّ آسمان ها و زمین است. پس به تصریح این آیه، فرعون یقین به وجود خداوند و پیامبرى حضرت موسى(علیه السلام) داشت، اما آیا ایمان هم داشت؟ او نه تنها ایمان نیاورد كه هم چنان بر كفر خودْ اصرار مىورزید: یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی(324)اى بزرگان قوم، من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم! بعد هم براى فریب مردم به وزیرش هامان دستور داد برجى بلند براى او بسازد تا از فراز آن به
( صفحه 198)
جستجوى خدا در آسمان بپردازد! یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِباً(325)اى هامان، براى من كوشكى بلند بساز، شاید من به آن راه ها برسم: راه هاى [دست یابى به]آسمان ها، تا از خداى موسى اطلاع حاصل كنم، و من او را دروغ پرداز مىپندارم.
بنابراین هر جا علم باشد این گونه نیست كه ضرورتاً ایمان هم وجود داشته باشد. البته از آن طرف، براى اینكه ایمان به وجود بیاید حتماً باید نوعى آگاهى و علم وجود داشته باشد. انسان نمىتواند به چیزى كه نسبت به آن كاملاً جاهل است ایمان بیاورد.
این مسأله (لزوم یا عدم لزوم علم براى ایمان) از دیرباز بین مسیحیان محل بحث و گفتگو بوده است. شاید پیشینه این بحث در بین آنها به قرن سوم و چهارم میلادى بازگردد. در میان مسلمانان نیز اخیراً چند سالى است كه این بحث به صورت جدى مطرح شده و برخى از روشن فكران مسلمان اصرار دارند كه اصلاً علم و ایمان با هم قابل جمع نیستند و ایمان ضرورتاً فقط در جایى معنا دارد كه جهل باشد!
در هر حال متكلمان مسیحى گفتهاند انسان مىتواند بدون آنكه چیزى را دانسته و فهم كرده باشد به آن ایمان بیاورد. شعار «ایمان بیاور تا بفهمى» در مسیحیت، شعارى معروف است. البته به اعتقاد ما این نظر باطل است، ولى فعلا در صدد طرح بحث هاى فلسفى در این باره و نقد این نظر نیستیم؛ فقط خواستیم توضیح دهیم كه هر جا علم وجود داشت این گونه نیست كه ضرورتاً ایمان هم باشد و ایمان، صِرف دانستن و علمِ ذهنى نیست.