همان گونه كه عمل صالح با جوهر ایمان سازگار است و موجب رشد ایمان مىشود، در مقابل، عكس آن نیز همینگونه است. روح گناه، تبعیت از شیطان و دور شدن و روى گرداندن از خدا است. به محض اینكه انسان روى خود را از خدا گرداند مسیرش عوض مىشود. با اولین گناه و روى گردانى از خدا، انسان یك قدم افت مىكند. گناه دوم، قدم دوم، و همین طور هر چه گناه ادامه پیدا كند سقوط بیشتر مىشود. اگر گناه به صورت ملكه درآید، دائماً در حال سقوط و تنزل به سوى جهنم و اسفل سافلین خواهد بود، مگر آنكه جرقهاى زده شود و توفیقى نصیبش گردد كه بازگردد و جبران كند. به هر حال، همانگونه كه عمل صالح ایمان را رشد مىدهد، گناه نیز آن را تضعیف مىكند و زمینه را براى كفر فراهم مىسازد. انسان به یك باره و بى جهت، پس از ایمان به دامن كفر نمىافتد، بلكه این گناه است كه به تدریج زمینه این امر را فراهم مىكند. در قرآن كریم مواردى داریم كه تصریح مىكند كسانى كه به كفر و نفاق مبتلا شدهاند، در اثر ارتكاب گناه بوده است: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ. فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا یَكْذِبُونَ(403) و از آنان كسانىاند كه با خدا عهد كردهاند كه اگر از كَرَم خویش به ما عطا كند، قطعاً صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد. پس چون از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بخل ورزیدند، و به حال اعراض روى برتافتند. در نتیجه، به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مىگفتند، در دل هایشان ـ تا روزى كه او را دیدار مىكنند ـ پى آمد نفاق را باقى گذارد. در این جا تصریح مىكند به سبب پیمان شكنى و تخلف از وعده و پیمانى كه با خدا داشتند و به سبب دروغ هایى كه گفتند، نفاق در دل آنان پدید آمد.
( صفحه 251)
در آیهاى دیگر مىفرماید: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ(404) سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. آرى، سرانجام گناه و زشت كردارى، تكذیب و تمسخر آیات الهى است. كسانى كه گناه روى گناه انجام مىدهند و توبه نمىكنند، كم كم كارشان به جایى مىرسد كه نه تنها میل و رغبتى به حركت به سوى خدا ندارند، بلكه به مقابله با خدا برخاسته، آیات او را تكذیب كرده و به سخره مىگیرند! از علایم نزدیك شدن به چنین حالتى، مثلاً، این است كه انسان اگر بخواهد دو ركعت نماز بخواند مانند كوهى برایش سنگین است! اگر ساعت ها به تماشاى فیلم و صحبت هاى بى فایده و بذله گویى مشغول باشد خسته نمىشود، اما دو دقیقه نماز در نظرش آن چنان است كه گویى مىخواهد كوهى را جابه جا كند. به تعبیر قرآن كریم: وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ(405) و به راستى كه آن [نماز]گران است، مگر بر فروتنان. این حالت به سبب گناهانى است كه انسان مرتكب مىشود. دل انسان فطرتاً خدا آشنا است؛ آنچه باعث رمیدن آن از خدا مىشود تاریكى گناه است. بسیار بودهاند كسانى كه ابتدا مؤمن بودهاند، اما گناه آنان را به خاك سیاه نشانده است. به راستى عجیب است كه گاهى كار انسان به جایى مىرسد كه گرچه در ظاهر به خدا ایمان دارد اما عارش مىآید از اینكه دستش را به سوى خدا براى گدایى و طلب حاجت دراز كند. حاضر است پیش هر كس و ناكسى گردن كج كند، اما یك مرتبه از روى تضرع «یا الله» نگوید! اینها از آثار آلودگى گناه است. حتى گاهى كار به آن جا مىرسد كه اصلاً از بردن و شنیدن نام خدا نفرت مىیابد و ناراحت مىشود! ولى شنیدن نام دیگران دلش را شاد مىكند: وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ(406) و چون خدا به تنهایى یاد مىشود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند منزجر مىگردد، و چون كسانى غیر از او یاد شوند به ناگاه آنان شادمانى مىكنند. اما این درجه باز هم سقوط نهایى نیست! سقوط نهایى این است كه بگوییم اصلاً خدا «مفهومى سمبلیك» است. سقوط نهایى این است كه ادعا كنیم قرآن را قبول داریم اما قرائتمان از قرآن این است كه خدا مفهومى نمادین و سمبلیك است و وجود
( صفحه 252)
عینى و خارجى ندارد! افتادن به چنین ورطه هایى و اینچنین باوقاحت دم از قرآن زدن و در عین حال خدا را منكر شدن، نتیجه تاریكى ها و ظلمت هاى تو در توى گناه است و همان است كه فرمود: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ(407) آخر، سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. نتیجه آن غرورهاى علمى، احساس شخصیت كردن هاى كاذب و انس گرفتن با اهل معصیت چیزى جز این نخواهد بود. این امور موجب مىشود روز به روز دل انسان تاریكتر شود، تا به جایى مىرسد كه نور ایمان به كلى از آن سلب مىگردد. در این حال، دیگر حقیقت را با آنكه از آفتاب روشنتر است، نمىبیند و آن را انكار مىكند!
از خداى متعال مسألت داریم كه نور ایمان را بر دل هاى ما بتاباند و از تاریكى ها و ظلمات گناه و زشت كردارى دور بدارد.
( صفحه 253)