در فرهنگ معاویه، باطل از باطل بودن میافتد و در این حال هر انتخابی پوچ و بیمعنی گشته یعنی شما میتوانید بگویید میخواهم مثل ابوسفیان زندگی كنم، چون او باطل نیست و یا میتوانید بگویید كه میخواهیم مثل ائمه معصومین زندگی كنیم، اما نه چون این حق است، بلكه هر دو، دو نوع زندگی است یعنی در این فضا، دیگر هیچ حقی وجود ندارد كه شما به طرف آن بروید و به نشاط آیید و این زندگی در حقیقت، مرگ حیات هدفدار است، مرگ انسان حق طلب است، همه چیز، پوچ میشود. اگر باطل در زندگی گم شد و همه حق شدند، همه پوچ میشوند.
فرهنگ معاویهای فرهنگی نیست كه در آن حق یك طرف باشد و باطل در طرفی دیگر. در آن فرهنگ هر كس، هر كاری كند درست است، به عبارتی دیگر همه خطوط مستقیم میشوند، آن وقت كدام صراط حقّ است، هیچ كدام، كدام صراط باطل است؟ هیچ كدام. پس وظیفه ما چیست؟ هر كاری میخواهی بكن، این همان پلورالیسم دینی است، یعنی همه دین ها حقّ هستند. دیگر این نكته مطرح نیست كه كدام دین حقّ است و كدام دین باطل است. هر جور كه عمل كنی حقّ است. حال اگر همه دین ها حقّ شدند، اگر ضد همدیگر هم باشند، باز هر دو قابل پذیرش هستند و این یعنی به پوچی رسیدن. دین اسلام میگوید فقط دین اسلام بر حقّ است و بقیه ادیان باطل هستند پس شما كه مسلمان هستید نمیتوانید بگویید همه ادیان حق هستند. چراكه اسلام میگوید بقیه باطل هستند. نظریه «پلورالیسمِ دینی» میگوید همه ادیان بر حقّ هستند، حالا اگر كسی این نظریه را بپذیرد به هیچ دینی نمیتواند معتقد باشد، چون هیچ دینی نمیگوید همه ادیان حقّ هستند، دین اسلام میگوید فقط من بر حقّ هستم، دین مسیحیت و یهود هم همین را میگویند، پس اگر گفتی همة ادیان در حال حاضر حقاند، مجبور هستی كه بیدین باشی، و اگر بیدین باشی كدام حقّ را داری؟ هیچ حقّی را نداری، و فرهنگ معاویهای یعنی همین، تمام فرهنگ معاویه از فرهنگ غرب است و فرهنگ غرب نیهیلیسم است، و نیهیلیسم فرهنگ نابود كردن حیاتِ با نشاط انسان است. شما نظری به غرب داشته باشید، همه كارهایشان با پُز است، با دكور و آرایش است، تا آدمی كه از زندگیاش ثمره متعالی نمیخواهد با همین پستیها و آرایش ها زندگی كند.
غرب در ابتدا بی ثمر شد و بعد این زندگی دروغین را برای خودش مقصد كرد. وقتی باطل از باطل بودن افتاد هر انتخابی پوچ و بی معنا گشته و خشم ها و غم ها و شادیها همه سر و ته یك كرباس میشوند.